اين يك رقص نيست!
فرياد يست به بلنداي آسمان،
طغيان و خروشي ست عليه بيداد
من ديدم!
ديدم، كه ديوارهاي انسانيت فرو مي ريزد؛
و آنچه مي ماند،
خجالتي ست از روي شرم كه بر پيشاني ام
فرو مي نشيند!
آري!
اين درد مشتركي است، براي انسانيت سر شته بخون
داغ ننگي ابدي برپيشاني، شيخكان ريا كار و همپالگيهاي زشترويش
آري!
كوره اي گدازان بود؛
كه سوزاند همه ترسها،منيت ها،چرا ها
و...
انتقامي سخت و نابخشودني همچون شمشيري آخته؛
در آتشفشان قهر خلق، كه با ضربه اي
جانانه
با دستان پر توان خلق قهرمان،
بر پيكر اين نا اهلان روزگار فرود مي آيد؛
آري، سر نگوني را مي گويم
آنگاه، شاهد رقص و شادي اين كودكان هستيم،
كه با لباسهاي شيك و قشنگ،
با آرزو هاي رنگارنگ،كه با بازيگوشي
راهي مدارسي هستند، كه ديگر ديوار و سقفشان فرو نمي ريزد!
همه شاد و خندان،
پيش به سوي ايراني آباد و آزاد
مرگ بر اصل و لايت فقيه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر