۱۴۰۰ آبان ۲۷, پنجشنبه

هفتمین روز محاکمه دژخیم حمید نوری در دادگاه دورس آلبانی - ادای شهادت حسن اشرفیان - پنجشنبه‌ ۲۷آبان ۱۴۰۰

 

 شهادت دادن مجاهد خلق حسن اشرفیان در دادگاه دورس آلبانی

در ساعت ۸ صبح به وقت محلی، ادای شهادت حسن اشرفیان در دادگاه دژخیم حمید نوری آغاز شد.

مجاهد خلق حسن اشرفیان در تاریخ ۱۴دی سال ۱۳۶۱ توسط پاسداران رژیم دستگیر شد. در تاریخ ۲آبان ۱۳۶۲ به زندان قزلحصار منتقل شد. او در ۱۱فروردین ماه سال ۱۳۶۵ به زندان گوهردشت کرج منتقل شد. در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در بند ۳ زندان گوهردشت شاهد قتل‌عام‌ها بوده است.

ابتدا قاضی چارچوب ادای شهادت مجاهد خلق حسن اشرفیان را توضیح داد و سپس از حسن خواست که قسم بخورد که مطلبی را به عنوان شاهد کتمان و تغییر نخواهد داد و تماما مشاهدات خود را بیان کند.

سپس دادستان سوالات خود را از شاهد حسن اشرفیان شروع کرد.

سوالات دادستان از حسن اشرفیان

دادستان: از چه زمانی تا چه زمانی درگوهر دشت بودید؟

حسن اشرفیان: من از ۱۱فروردین ۱۳۶۵ از زندان قزلحصار به گوهردشت با تعداد دیگری از زندانیان رفتم و تا بهمن ۱۳۶۸ درگوهر دشت بودم.

دادستان: چه زمانی قزلحصار بودی؟

حسن اشرفیان: از ۲آبان سال ۶۲ تا ۱۱فرودرین ‍۱۳۶۵ قزلحصار بودم.

دادستان: شما کی دستگیر شدید؟

حسن اشرفیان: ۱۴دی ۱۳۶۱

دادستان: از سال ۶۱ تا وقتی قزلحصار بیایید در زندان دیگری بودید؟

حسن اشرفیان: ۸ماه در زندان اوین بودم و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم.

دادستان: تمام مدتی که شما تحقیقات و زیر بازجویی بودید شما در اوین بودید تا به قزلحصار رفتی؟

حسن اشرفیان: بله من مدت ۸ماه در اوین بودم تا این که در آبان ۶۲ به قزلحصار رفتم. من ۱۴دی ۶۱ دستگیر شدم بعد از بازجویی شکنجه و گرفتن حکم در تاریخ ۲آبان ۱۳۶۲ به زندان قزلحصار کرج منتقل شدم.

دادستان: دلیل دستگیری شما چه بود؟

حسن اشرفیان: دلیل دستگیری همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران

دادستان: در مقطع زمانی که در گوهردشت بودی در کدام بندها بودی؟

حسن اشرفیان: وقتی به گوهردشت رفتم ما را به سالن ۱۸ یا بند ۲ بردند و سال ۶۶ ما را به بند ۱۶ بردند. اواخر سال ۶۶ مجددا به بند ۲ بردند. ۱۱خرداد سال ۶۷ به بند ۳ یعنی سالن ۱۹ منتقل کردند. شهریورماه سال ۶۷ ما را به بند ۱۳ منتقل کردند.

اواخر مهرماه یا اوایل آبان بود برای چند روز مرا از بند ۱۳ به انفرادی بردند.

از آنجا مرا به‌همراه تعداد دیگری به بند ۱ پایین در گوهردشت منتقل کردند.

دادستان: این که صحبت کردی اوایل مهر و اوایل آبان به انفرادی بوده مربوط به چه سالی است؟

حسن اشرفیان: سال ۶۷ و بعداز قتل‌عام‌ها

سپس دادستان از حسن اشرفیان می‌خواهد که از روی کروکی موقعیت بند ۳ در طبقه سوم را نشان بدهد که حسن نشان می‌دهد.

اظهارات حسن اشرفیان در رابطه با حمید نوری(حمید عباسی)

دادستان: آن زمان روسای زندان چه کسانی بودند

حسن اشرفیان: در یک مقطع شخصی به نام مرتضوی بود که بعد از مدتی منتقل شد به زندان اوین. ناصریان که اسم اصلی‌اش محمد مقیسه است بعد از این که مرتضوی به زندان اوین منتقل شد شخص ناصریان با حفظ سمت دادیاری زندان مسئولیت زندان گوهردشت را هم داشت که از همان ابتدا تا آنجایی که من اطلاع دارم حمید عباسی یا حمید نوری معاون او بود. داود لشکری هم مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بود.

دادستان: تو اسم ۳نفر را آوردی آیا اسم پرسنل دیگری هم بود؟

حسن اشرفیان: پاسدار عرب، پاسدار محمودی یا پاسدار معبودی، پاسدار فرج، پاسدار بیات و تعدادی دیگر از پاسداران که مسئول برخورد در بندها بودند اگر خواستید اسمشان را بگویم.

دادستان: حمید عباسی یا حمید نوری که شما گفتید چه تجربه‌ای از ایشان در گوهردشت دارید؟ آیا شخصا او را دیدی و شخصا با او صحبت کردی؟

حسن اشرفیان: شخصا صحبتی نکردم و شخصا برخوردی نداشتم اما در صحبت‌های جمعی او را دیده‌ام.

دادستان: چند بار با حمید عباسی صحبت کردی یا برخورد داشتی؟

حسن اشرفیان: جداگانه با او برخورد یا صحبتی نداشتم که در اتاقی باشد اما در زمانی که گوهردشت بودم ۵ یا ۶بار دیده‌ام حمید نوری آمده و به‌صورت جمعی با بچه‌ها صحبت کرده است.

اولین بار بعد از مدتی که به گوهردشت آمدم او به بند آمد و بچه‌ها گفتند این حمید عباسی است.

دادستان: چه واقعه‌‌ای رخ داده بود و هدفش از آمدن بند چه بود.

حسن اشرفیان: آنها به‌خاطر امر مثبتی به داخل بند نمی‌آمدند. آنها طبق برنامه خودشان به بندها سرکشی می‌کردند تا از اوضاع زندان و زندانیان مطلع شوند.

دادستان: کی و چگونه متوجه شدی او حمید عباسی است؟

حسن اشرفیان: گفتم که وقتی که من اسامی را از بچه‌ها پرسیدم آنها گفتند این حمید عباسی و نفر دیگر ناصریان و محمد مقیسه است.

دادستان: گفتی ۵ تا ۶دفعه حمید عباسی به بند شما آمده است؟

حسن اشرفیان: در مقاطع مختلف. البته حمید عباسی همواره با ناصریان بود و همواره با زندانیان در ملاقات زندانیان با ناصریان بود و موضوع اداری بچه‌ها با او و ناصریان بود.

دادستان: غیر از این دفعات کدام دفعه‌ها عباسی به بند شما آمد؟

حسن اشرفیان: دفعه دوم موردی بود که در ورزش جمعی برای ما پیش آمد. ناصریان و عباسی مانع می‌شدند. سال ۶۶ و مشخصاً تیرماه سال ۶۶ بود که ما در هواخوری زندان ورزش می‌کردیم. در حین ورزش ۲۰ تا ۳۰پاسدار داخل حیات ریختند و مانع ورزش ما شدند. در آنجا ما را با کابل، چوب و میله آهنی زدند چشمبند زدند و وارد ساختمان اصلی کردند.

وارد ساختمان اصلی کردند بعد بردند طبقه ۲ یک سالن کوچکی بود که بین زندانیان معروف به اتاق گاز بود. به این دلیل هم که ورزش کرده بودیم و عرق کرده بودیم ما را به اینجا بردند و همه ورودی‌های هوا را بستند.

چند دقیقه که آنجا بودیم به‌خاطر حرارت بدنمان و بسته بودن راه هوا، هوا بد بود. آنها با گونی فضای پایین زیر در را بسته بودند تا هوا نیاید یکی دو ساعت بعد همه حالت خفگی داشتند که یکی از بچه‌ها به نام کامبیز استواری با مشت محکم به در زد تا در را باز کنند.

ناصریان: همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعداً می‌کشیم.

دادستان: این ماجرا چه زمانی است و نقش حمید عباسی چه بود؟

حسن اشرفیان: تیرماه ۶۶ بود آنها کامبیز را بردند و زدند. بعد آنها آمدند یک تونل از پاسداران تشکیل شد که فرمانده آنها پاسداری به نام محمودی یا معبودی بود. بعد ما که چشم‌بند داشتیم ما را در عبور از این تونل می‌زدند. من چندبار صدای حمید عباسی را شنیدم که می‌گفت منافق‌ها را بزنید تا دیگر از این کارها نکنند.

دادستان: تو می‌گویی صدایش را می‌شناختی مگر چندبار قبل از تیر ۶۶ او را دیده‌ای؟

حسن اشرفیان: قبل از این واقعه من چندبار صدای او را شنیدم از جمله وقتی وارد بند می‌شد صدایش می‌آمد. من از سال ۶۵ که او را دیده بودم تا سال ۶۶ چندبار او را دیده یا صدایش را شنیده بودم بنابراین با صدایش آشنایی داشتم.

دادستان: گفتید بعد از قتل‌عام بهمن ۶۷ همه را از بند بردند. سؤالم این است بعد از این واقعه که شما می‌گویید قتل‌عام، باز هم حمید عباسی را دیده‌ای؟

حسن اشرفیان: بله

دادستان: واقعه‌هایی که در آن موارد که او را دیده‌ای تعریف کن.

حسن اشرفیان: در شهریور سال ۶۷ تعداد ۵۳نفر در بند ۳ باقی مانده بودیم. تعداد زندانیان قبل از قتل‌عام حدود ۲۰۰نفر بود. از این ۲۰۰نفر ۷ یا ۶نفر اتهام غیر از مجاهدین خلق داشتند اما ۱۹۰نفر اتهام هواداری مجاهدین خلق داشتند. از این ۲۰۰نفر ۵۳نفر باقی مانده بودند.

در شهریورماه آمدند ما را چشم‌بند زدند و بردند بند ۱۳ یعنی تمام زندانیانی که از قتل‌عام زنده ماندند آوردند در این بند و تعداد کمی را هم به بند پایین بردند. یعنی هر کسی که از قتل‌عام زنده ماندند آورند بند ۱۳.

حوالی ۱۲ یا ۱۳ مهرماه بود عباسی به همراه ناصریان و چند پاسدار به این بند آمدند. ناصریان شروع کرد طبق روال معمول خودش تهدید کردن ما. از جمله گفت همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعداً می‌کشیم طی این دورانی که شما دست به اعتصاب و اعتراض می‌زدید تمام شده فکر نکنید دست ما بسته است و هر زمان که بخواهیم می‌توانیم شما را مثل بقیه اعدام کنیم.

حمید نوری(عباسی): بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید

دادستان: حمید عباسی چه کار کرد؟

حسن اشرفیان: حمید عباسی هم همراه او بود و حرف‌های او را با سر تایید می‌کرد.

دادستان: چشمبند داشتی یا نه؟

حسن اشرفیان: نه همه افراد بدون چشمبند بودند.

دادستان: آخرین باری که حمید عباسی را در گوهردشت دیدید کجا دیدید؟

حسن اشرفیان: در آبانماه ۶۷ فکرمی‌کنم مرا به سلول انفرادی منتقل کردند اما نمی‌دانم کدام سلول بود. بعد مرا از انفرادی به بند ۱ پایین آوردند که به آن بند جهاد می‌گفتند. حدود ۷۰نفر بودیم که در پروسه قتل‌عام آنها را منتقل کردند. اینجا چندین سلول بود. اواخر آبانماه بود عباسی به اتفاق تعداد دیگری به قسمتی که ما بودیم آمدند.

ما مشکلات بند از جمله آب گرم و مسایل صنفی و بهداشتی را مطرح کردیم. حمید عباسی جوابی که به ما داد و به جای اینکه مشکلات مارا حل کند گفت سریع بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر می‌خواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را بطور کامل اجرا کنیم می‌بایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام می‌کردیم.

دادستان: من می‌خواهم بدانم دراین موقعیت شما چشمبند داشتید؟

حسن اشرفیان‌: نه

دادستان: این آخرین باری بود که او را دیدی؟

حسن اشرفیان: در زندان گوهردشت دیگر برخوردی نداشتم. در بهمن‌ماه ۶۷ ما را به اوین بردند که درآنجا ناصریان و حمید عباسی منصب دادیاری داشتند.

دادستان: آیا شما حمید عباسی را در زندان اوین دیدید؟

حسن اشرفیان: در فروردین یا اردیبهشت او را دیده‌ام.

مشاهدات مجاهد خلق حسن اشرفیان از قتل‌عام

دادستان از حسن اشرفیان خواست که مشاهداتش در قتل‌عام در مردادماه را بگوید.

حسن اشرفیان: ما ۲مرداد متوجه شدیم ملاقات این بند را قطع کردند. سه‌شنبه ۴مرداد که ملاقات بند ما بود فکر کردیم ملاقات بند ما را قطع می‌کنند اما آن روز اسامی ۱۰ تا ۱۵نفر را خواندند و بردند ملاقات. به فاصله ۲۰دقیقه اسامی سری دوم را خواندند اما بعد از آن دیگر ملاقات ما قطع شد و همان روز که روزنامه‌های دولتی را به ما می‌فروختند قطع کردند و دیگر روزنامه به ما نمی‌دادند و هواخوری مارا هم اوایل مرداد قطع کردند و روز ۷مرداد از اتاق تلویزیون که رژیم به آن حسینه می‌گفت تلویزیون را برداشتند و بردند.

ما گفتیم چرا می‌برید گفتند به ما گفته‌اند. بعد از آن روز ۸مرداد تعدادی از نفرات بند ما را صدا زدند و بیرون بردند.

در آن روزها هم بطور مرتب و یک روز درمیان لیست‌هایی به داخل بند می‌دادند و می‌گفتند زندانیان آن را پرکنند که آن لیست اسم و مشخصات و اتهام و اینکه چه زمانی از زندان شما باقی مانده و… بود. در آن روزها این مورد به دفعات اتفاق افتاد.

دادستان: خودت هم ۸مرداد پر کردی؟

حسن اشرفیان: بله لیست را به همه می‌دادند و نفرات محورهای آن را پرمی‌کردند.

فرغون‌های پر از طناب‌های ضخیم را به سمت سوله‌ها می‌بردند

حسن اشرفیان: من روز ۸مرداد از این پنجره‌هایی که در سالن اتاق ساک‌ها بود به بیرون دید داشتم. همان روز من ابتدا تنها بودم و در این محوطه دیدم که داود لشگری مسلح به کلت و ۵ الی ۶نفر لباس‌شخصی با رنگ سیاه کنارش بودند. همراه آنها ۲زندانی افغانی که حکم زندان داشتند و لباسشان خاص بود در حال حمل بودند و هر نفر یک فرغون حمل می‌کرد که داخل آن طناب‌های ضخیم بود که به سمت سوله‌ها می‌رفتند.

دادستان: دوباره یک بار دیگر بگویید لباس نفراتی که دیدید چگونه بود؟

علی اشرفیان: آنها ۵-۶نفر لباس‌شخصی کت و شلوار مشکی به‌علاوه داوود لشگری که لباس نظامی و کلت داشت به‌علاوه ۲نفر زندانی افغانی که با لباس فرم زندان در حال حمل فرغون‌هایی بودند که پر از طناب بود. من همان موقع رفتم به بچه‌های بند گفتم که بیایند صحنه را ببینند از جمله ابوالحسن و رحیم صیاددوست و مرتضی زادشیر، محمد زند و تعداد دیگری از بچه‌ها آمدند این صحنه را دیدند. خودم تصور ذهنم بود که اینها طناب زخیم که می‌آورند چیزی جز دارزدن در ذهنم نبود و نمی‌خواستم این را برای آن جمع که آنجا بودند بیان کنم از ابوالحسن پرسیدم که اینها چی است که او هم گفت اینها برای اعدام است.

دادستان: اینها را که گفتید دیدید چه ساعتی بود؟

حسن اشرفیان: ساعت دقیق در ذهنم نیست حول و حوش ۱۱ بود.

دادستان: می‌توانی بگویی فاصله‌ات چقدر است؟

حسن اشرفیان: حدود ۲۵متر، زاویه دیدم طوری بود که یک دیوار بلندی بود اینها به یک جا از دید ما خارج می‌شدند. ما همه سوله‌ها را هم نمی‌توانستیم ببینیم.

ما از طریق مورس فهمیدیم اعدام‌های ۸ و ۹مرداد در این سوله‌ها بوده که آنها داشتند طناب می‌بردند.

از جمله زندانیان شهر کرمانشاه که آنها را تبعید کرده بودند به گوهردشت و تعدادی از زندانیان مشهد که آنها را تبعید به گوهردشت کرده بودند اعدام آنها در این سوله‌ها بود.

من در تمام مدت قتل‌عام در این بند بودم از روز ۸مرداد به‌طور مرتب تعدادی اسامی از بند ما را می‌خواندند که ۹۸نفر بودیم. روز ۸مرداد داوود لشگری همه کسانی که بالای ۱۰سال داشتند را بیرون بند برد و بر اساس برخورد با آنها ۶۰-۷۰نفر را به بند دیگر و سلول‌های انفرادی برد.

روز ۹مرداد باز هم اسامی زندانیان را می‌خواندند و می‌بردند. از جمله علی اوسطی، محمدرضا حجازی، موسی کریم‌خواه، یک ساعت بعد اسامی تعداد دیگری را خواندند از جمله حسین بحری، زین‌العابدین افشون و باز هم اسامی چند نفر دیگر از جمله عبدالله بهرنگی و محمد فرمانی که همه را بردند.

از روز ۸مرداد که این اسامی را می‌خواندند ما می‌فهمیدیم که رژیم برای چه می‌برد. آن تعداد که مانده بودیم را در سلولها بردند. صحنه خداحافظی با کسانی که می‌بردند چندین بار تکرار می‌شد.

دادستان: در مورد خود شما چه شد شما را صدا زدند؟ صحبت کردند...؟

علی اشرفیان: بله ۱۰مرداد من را بردند طبقه ۳ با چشم‌بند بردند در راهرو در این راهرو با چشم بند رو به دیوار به فاصله ۲ تا ۳متر نگه داشتند. لشگری در همین راهرو میز گذاشته بود و زندانیان را تک به تک با چشم‌بند نزد او می‌بردند. سئوالات این بود اسم و فامیل و نام پدر و زندانیان درجه ۱ که در زندان هستند. بعد نظرت راجع به جمهوری اسلامی چی است. نظرت راجع به مجاهدین چی است؟ آیا حاضری مصاحبه کنی؟ 

بر اساس پاسخی که نفرات می‌دادند ما می‌گفتیم هواداریم. کسانی که می‌گفتند ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم جدا می‌کردند و به بندها و سلول های دیگر می‌بردند.

من هم شجاعت این را نداشتم که مثل آن بچه‌ها بگوییم هوادار مجاهدین هستم من و تعدادی دیگر را به بند برگرداندند.

دادستان: حسن دیگر وقت ما کم است باید بروم سئوال دیگر. جریان دیگری در ماه مرداد اتفاق افتاد؟

حسن اشرفیان: هر روز اسامی را می‌خواندند و می‌بردند. از ۱۲ تا ۱۴ تعدادی را بردند که فقط من یا یک نفر دیگر زنده ماندیم.

از جمله کسانی که در آنجا بودند مسعود دلیری ، رحیم صیاددوست ، محسن شیری، شاهرخ رضایی ، امیر صفوی، رشید دروی و روشن بلبلیان و چند نفر دیگر که از اینها حضور ذهن ندارم. از این نفرات ۸۰نفرشان را بردند اعدام کردن.

دادستان: محمد سمنانی و محمد حجازی که از بند شما می‌برند آیا شما اطلاع دارید که برای آنها چه اتفاقی افتاد؟

حسن اشرفیان: با ارتباطات مورس متوجه شدیم که اعدام شدند...

ادامه دارد...

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر