محمد زند
امروز چهارشنبه ۱۹آبان اولین جلسه دادگاه
محاکمه دژخیم حمید نوری در دورس با حضور شاکیان و شاهدان مجاهد خلق از اشرف ۳ آغاز شد. مجاهد خلق
محمد زند به عنوان یکی از شاکیان پرونده، صحبتهای خودش در دادگاه را شروع کرد.
محمد زند گفت: ۶مرداد سال ۶۷ من در طبقه سوم زندان
بودم صبح روزنامهها را قطع کردند.
شب بعد از آمارگیری روزانه، داوود
لشکری داخل بند آمد و اسم سه نفر به نامهای غلامحسین اسکندری سید حسین صبحانی و
مهران هویدا را خواند.
من و رامین قاسمی و اصغر مسجدی،
اصغر محمدی خبازان، مسعود کباری، منصور قهرمانی و یک نفر دیگر در داخل ایران که نمیخواهم
اسمش را ببرم به ندادن روزنامه اعتراض کردیم.
داوود لشکری ما را بیرون کشید و
داخل این راهرو و بعد چشمبند زدیم او اتهاممان را پرسید گفتیم هواداری از سازمان.
مجاهدین شروع به زدن ما کردند. پاسداری به نام داوود بود که کاراته باز بود با پوتین
ضربهای به پای من زد و شصت پایم شکست به مدت یک ساعت ما را زدند.
داوود لشکری دوباره هویت ما را پرسید
و ما هم اصرار کردیم هوادار سازمان او گفت کدام سازمان ما گفتیم هوادار سازمان
مجاهدین خلق ایران. سه نفر گفتند مجاهدین خلق داوود لشکری گفت بروید داخل بند روز
پنجشبنه سراغتان میآییم...
محمد زند ادامه داد: وقتی به بند
برگشتیم حال من خیلی خراب بود برادرم رضا من را دید گفت چرا حالت خراب شده. داشتم
میافتادم غلامحسین اسکندری و رامین قاسمی زیر بغلم را گرفتند مرا بردند داخل حمام
آنجا استفراغ کردم.
آن شب با همین درد تلاش کردم تا
بخوابم.
روز جمعه ۷مرداد تلویزیون را قطع
کردند و هواخوری را قطع کردند برادرم رضا زند با محمود رویایی داشت قدم میزد رضا
گفت این وضعیت فراتر از اذیت و آزار معمول است و باید اعتراض کرد.
برادرم ۲۱سال و دانشجوی تکنولوژی
بود که در شهریور ۱۳۶۰ همراه با دوستش پرویز شریفی دستگیر شد. پرویز به ابد و رضا
به ۱۰سال
زندان محکوم شدند پرویز هم در سال۶۷ اعدام شد.
رضا تلاش داشت به بچههایی که وضع
مالیشان خوب نبود کمک کند و به پدرم میگفت پول بیشتر بدهد تا به آنها کمک کند.
او خیلی مهربان بود.
از رضا پرسیدم چرا میگویی وضعیت غیرعادی
است گفت مگر یادت نیست که بر سر مسعود مقبلی چه آمد. مسعود مقبلی را فروردین ۶۷ به کمیته مشترک برده تا
آزادش کنند و ازاو خواسته بودند مصاحبه کنند او نپذیرفت به او پیام دادند برو به
دوستانت بگو بهزودی سراغتان میآییم.
ضمن اینکه قبل از اعدام رضا ملاقاتی
با مادرم داشتیم رضا به مادرم گفت مرا دیگر نخواهی دید و این رژیم نخواهد گذاشت ما
آزاد شویم.
محمد زند همچنین گفت: به ۸مرداد رسیدیم پاسدار
وارد بند شد و اسامی ۸نفر را خواند من و رضا، محمود رویایی و نصرالله مرندی در یک
جا نشسته بودیم. رضا رو به من کرد انگشتر و تسبیحش را به من داد و گفت این را از
من یادگاری داشته باشد و من از او نگرفتم به یکی دیگر از بچهها داد. گفت ما رفتیم
خداحافظ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر