۱۴۰۱ آذر ۲۲, سهشنبه
دانته و محسن شکاری هرشب که هوس کافه میکردم سری به هفت حوض میزدم (نزدیک محل کارم بود). هم فال بود و هم تماشا، به ویژه از وقتی با محسن آشنا شده بودم. عصر یکشنبه... مردادماه بود کتاب کمدی الهی دانته تو دستم بود که وارد کافیشاپ شدم هنوز بازار عصر راه نیفتاده بود و کافه تقریباً خلوت بود. طبق معمول میز دونفره کنار پنجره را انتخاب کردم. محسن با لبی خندان نزدیک شد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: "مثل همیشه قهوه قجربا یه پای سیب"؟ (نمیدونم چرا به اسپرسو میگفت قهوه قجر!!!) گفتم طبق معمول دستت درد نکنه، کتاب را روی میز گذاشته بودم و خیابون را نگاه میکردم که اسپرسو و پای سیب را روی میز گذاشت و گفت: امر دیگه؟ گفتم ممنون. محسن در حالی که کتاب را از روی میز برمیداشت گفت: "با اجازه" وشروع به رج زدن کتاب کرد. گفتم وقتی خوندی تموم شد اجازه بگیر و به سبک و سیاق خودش به شوخی گفتم برای تو همه چیز مجازه. پرسیدم مگه تو با کتاب هم رابطه داری؟ گفت "نه زیاد ولی بعضی وقتها تک میزنم." گفتم تک میزنی یا نوک میزنی؟ با لبخند گفت: "هر کدومش که باب میل تو است." پرسید: "حالا توش چی نوشته، کتاب کمدیه؟" گفتم نه این کتاب یکی از ارزشمندترین کتابهای ادبی دنیاست و توضیح مختصری دادم. یه مشتری وارد کافه شد و محسن کتاب را رو میز گذاشت و برای پذیرایی به سمت مشتری رفت. کمکم میخواستم بلند شم که دوباره اومد و گفت" "هر وقت خوندی و تموم شد اگر مشتری نداشت اونو به من بده شاید خوندمش." با لبخند گفتم از همین الان مشتریش خودتی و کتاب را به او دادم و بعد از پرداخت پول کافه از او خداحافظی کردم و رفتم. با شروع اعتراضات کمتر از خونه بیرون میاومدم. نمیدونم چندم مهر بود که محسن را جلو مسجد ابوالفضل تو ستارخان دیدم تنها بود ولی چشم میدوند دنبال کسی. به من گفت "اومدی تظاهرات؟" گفتم نه دنبال یه دارو میگشتم چند تا داروخونه رو گشتم تا پیدا کردم گفت: "راستی کتابت رو نگاه کردم ما دوزخ و رد کردیم،ريال الان برزخیم مطمئن باش به بهشت هم میرسیم و با خدای آزادی حرف میزنیم!" با لبخند بهش گفتم نه بابا مثل اینکه همه کتاب رو خوندی. با خنده گفت: "ای، همش که نمیشه شما بخونید، ما هم بلدیم اما الان وقت تماشا کردن و خوندن نیست؛ الان وقت عمله." گفتم من عجله دارم باید برم. گفت: "برو تا داروهات سرد نشده. راستی میدونی دانته یعنی چی؟" با تعجب نگاش کردم و گفتم یه اسمه. گفت "نه یعنی دشمن انسان نابودیت تنها هدفمه"! در حالی که برو بر نگاش می کردم ازش خداحافظی کردم و رفتم. تا ۱۷ آذر که شنیدم اعدام شده شوکه شدم. پیگیر اخبار بیشتر شدم، فیلم اعترافاتش را دیدم تازه متوجه شدم محسن عجب فهمیده، زیرک و نترسی بوده. توی این شوی تلویزیونی نشون میده اصلاً از مردن نمیترسیده. در ضمن با اسم گذاشتن روی یه چاقو کلی پیام داده. محسن چاقو رو میگه کارد قصابی ولی توی بازجویی با زرنگی اسم «دانته» رو روی اون میذاره. محسن اگر یه آدم زیرکی نبود نیازی نداشت اسم روی چاقو بذاره و اگرهم عشق بازی داشت اسامی دیگهای مثل تیزی، دسته کوتاه، قشنگ و... میگذاشت نه دانته. اینجا بود که من یاد حرف آخرش افتادم "دشمن انسان نابودیت تنها هدفمه" و وقتی دقت کردم دیدم مخفف این جمله میشه دانته. من تا دیروز آدم محافظهکاری بودم اما از امروز منهم کنار مردم برای انتقام خون محسن در تظاهراتها شرکت میکنم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر