۱۴۰۱ آذر ۲۰, یکشنبه
دندانپزشك محسن شكاري بعداز شهادت محسن شکاری نوشته است: «یکی از رفقاش منو بهش معرفی کرده بود راهش تا مطب من خیلی دور بود ، چند باری برای درست کردن دندوناش و جرمگیری پیشم اومد . جوون بود ، باشگاه میرفت و ورزش میکرد ، قوی هیکل بود ، محکم حرف میزد، خال کوبی هم داشت ، قیافشو میدیدی جرات نمی کردی زیاد باهاش کل کل کنی ، کار می کرد تو مغازه ، ساندویچی و بعضی وقتا هم کارگری ،خلاصه خرجش را خودش در میآورد دستش توجیب خودش بود گرچه همیشه جیبش خالی بود و همیشه قسمتی از هزینه درمان را میداد و بقیه اش می شد بدهی برای جلسه بعد . ولی پسر خوبی بود داش مشتی و با معرفت ، اگه میتونست کاری واست بکنه حتما می کرد بدون چشمداشت ، یکبار کیف قاپی را که موبایل دختری تو خیابون زده بود تعقیب کرده و گوشی را ازش گرفته و به دختره پس داده بود و بخاطرش چاقو خورده بود . بعضی وقتا تو بازی با دوستاش شرط بندی می کرد و بیشتر وقتا هم می باخت ، میگفت من پاکباختم. حسابش که میموند ، میگفت دکتر.... چیزی واسه از دست دادن ندارم .... مال مردم خور نیستم ، وسعم کمه ، میارم حتمن میارم دفعه بعد ..... ولی بدخواه داشتی ، مدیونی بهم نگی .... برای من هم خیالی نبود ، از راستی و صفای دلش و جیب خالی و قیافه غلط اندازش مطمئن بودم به هر حال تو پرونده اش نوشته شده بود : بدهکار. خیلی وقت بود که نیامده بود و من هم اصلا فراموشش کرده بودم تا امروز ... کامپیوتر مطب را روشن کردم و تو پرونده اش نوشتم : بستانکار - خداحافظ محسن....»
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر