در سالگرد هشتم مهر 1401
روز کشتار بیش از صدتن از مردم بلوچستان توسط خامنهای
م.شوق
ششم مهر 1402
من بلوچستانم
سرزمین خوبانم
بخشی از پیکره ایرانم
زخم من
هم نمی آید! اینک.... چه کنم؟ که کند؟ درمانم؟
زخم من، دیریست گشودهست
دهان بر جانم
دشمنانی دارم
دشمنانی بی رحم، به شدت منفور
دشمنانی به شقاوت مشهور
سارقانی بدکار
سالها هست که حاکم شده
اند
و تجاوزها کردند
بر خانهٔ من، سفرهٔ من، ناموسم، ایمانم
و صدایم که رسیده ست به
سرتاسر عالم
که بگیرید از این
جلادان، تاوانم،
ننمودهست علاج
درد بی درمانم
و ازین روست که چندی ست
بپا خاسته ام
تا خودم کاری بکنم از پی
درمان زخم کهن
زخم من مشترک است با برادرهایم خواهرهایم
منظورم خوزستان است
کردستان است تهران است کرمان است. تبریز است . همه جای این خانه ی خوب پدریمان.....
پدرم ایران، پیر شده ست.
و تنش سرتاسر زخم شقاوت خورده
زخم خیانت خورده. زخم
خباثت و جنایت خورده .... اعتمادش را دزدیدند دینش را آلودند....... مثل بیماری در
بیمارستان
همهٔ روز و شبش فریاد است
همهٔ روزانش. ماه و سالم،
ماه و سالش ... پر از خاطرهٔ خون گشته، آبانش خردادش
مردادش پاییزش تابستانش
من کنون عزم خودم را به
همه خلق جهان میگویم
من! بلوچستانم
یکی از فرزندان ایرانم
من بپا خاسته ام. تا که درمان بکنم زخم خودم را با دستانم
با عشقم با خشمم با عزمم
با شورم با هر چه که باشد در امکانم
درد من را دنیا نشنید!؟
نشنود!
کار دگر خواهم کرد.
آخر درد من کهنه شده....
روی زخم کهنهٔ من، پی در پی زخم نوی
آمده است
و خون میریزد از آن
زخم خود را باید با همت
خود چاره کنم، می دانم!
سخت است ولی
این شقی پیشهٔ بی ریشهٔ حاکم بر ایرانم
بی وطن مردیست، نه!
نامردیست، دیوشیخی ست بدتر از چنگیزان بی
وجدانی، بی حس دیوی با اوباشانش، مزدورانش، جلادانش، شیادانش....
چاره ام را با خلق جهان
گفتهام و می دانم
که علاجم تنها در دست
خودم می باشد. در همین دستانم !
آه گفتم دستان!؟
من تاریخم خورده گره با
رستم! رستم دستانم!
و کنون دستانم، هرکدامش را که شما فرض کنید. این دستانم یا آن
دستانم. که هزاران تن شده اند. آمادهست.
تا بر این ضحاک مار به
دوش
طوفانی از آتش بفشانم
ای جهان! ای پدر! ای ایران
ای خواهرهایم! اصفهان! شیراز! اراک! تربت! زابل! چالوس...
همه تان با من یکجا برخیزید!
تا شفا یابد این زخم
عفونی شدهٔ نفرت زای نکبت خیز
من نشستن را نپسندیدم
برخود
تا که این جلاد شیاد
مکار خیمه زده برخانهی ما ایران را ،
در گور خودش بنشانم
من، بلوچستانم.
و ازین پس تا روز سقوط
روی ازین سوگند نمی
گردانم.
من بلوچستانم. فرزند ایرانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر