۱۴۰۳ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

گرامی باد خاطره تابناک مجاهد قهرمان شیرین الوندی پور در ۲۷ شهریور ۱۳۶۰

 

مجاهدان شهید شیرین و مهرداد الوندی پور

مجاهد شهید شیرین الوندی‌پور در سال۱۳۳۸ در جنوب تهران در میان فقر و محرومیت چشم بدنیا گشود. او در راهپیمایی‌ها علیه رژیم دیکتاتوری شاه شرکت فعال داشت، بعد از انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین خلق ایران آشنا شد و از ابتدای سال ۵۸ همکاری منظم و تشکیلاتی خود را با سازمان شروع کرد.

در آغاز فعالیت با سازمان در بخش محلات شرق تهران فعالیت می‌کرد، از خصوصیات بارزش چابکی و شادابی او بود و همواره در برابر هجوم و حملات مزدوران خمینی به میلیشاهای مجاهد خلق ایستادگی می‌کرد.

یکی از همرزمانش در مورد نحوه آشنایی‌اش با شیرین و فعالیت او می‌گوید: «در آغاز آشنایی شیرین را در خیابان دیدم. آن روز در خیابان گرگان راه‌بندان بود. بعد از کنار زدن جمعیت زیادی که گرد آمده بودند شیرین را در حال بحث با تعدادی عناصر مرتجع وابسته به خمینی و اکثریتی خائن دیدم. دختری با جثهٔ کوچک اما پرشور و چابک.

یکی از مسئولیتهایش در فاز سیاسی انتقال و تأمین وسایل مورد نیاز دکه بود (مراکز تبلیغاتی میلیشیاهای مجاهد خلق در خیابان) یک روز که او مثل همیشه بار سنگینی را حمل می‌کرد، با شوخی و شادابی همیشگی‌اش به من گفت: «می‌دانی، کم کم می‌ترسم بر اثر بردن این بارهای سنگین دستهایم آن‌قدر کش بیاید و دراز شود که روی زمین بکشد»، و بعد هم شروع کرد به خندیدن.

شیرین کینهٔ عمیقی به مرتجعین داشت و همیشه می‌گفت ما باید در هر کجا که بتوانیم از کوچکترین کمکی به این رژیم خودداری کنیم، و باید حواسمان به همهٔ کارهایمان باشد.

یک روز در یک درگیری خیابانی، مرتجعین وابسته به خمینی کیف دستی او را پاره کردند، اما شیرین با برخورد خوبش تأثیر عمیقی روی مردمی که در صحنه حضور داشتند گذاشت، طوریکه یک زن عابر یک کیف جدید برای او خرید و کیف خراب را هم داد برایش تعمیر کنند».

شیرین در درگیریهای قبل از ۳۰خرداد یکبار با تعدادی از همرزمانش دستگیر شد و مزدوران آنها را به زندانی در خیابان رسالت بردند و آنها را خیلی اذیت کردند.

شیرین با جسارت و شجاعت به یکی از پاسداران گفت: «تنها کاری که از دست شما بر می‌آید این است که ما را اعدام کنید، ولی ابتکار همیشه در دست ماست. شما همیشه باید مثل سگ دنبال ما بدوید».

به‌خاطر این مقاومت سرسختانه پاسداران آنها را سوار مینی‌بوس کردند و در نیمه‌های شب در حین حرکت به قصد کشت، به بیرون پرتشان کردند.

پس از ۳۰خرداد و آغاز مقاومت انقلابی شیرین نیز مانند بسیاری از مجاهدان به زندگی مخفی روی آورد. به‌رغم این‌که دوستانش دستگیر شده بودند اما روحیهٔ بسیار بالایی داشت و به‌علت نبودن امکانات ساعتها اعلامیه‌ها را رونویسی می‌کرد، و بیشترین وقتش را صرف جمع‌آوری امکانات برای کمک به سازمان مجاهدین می‌کرد.

در تاریخ ۲۱شهریور ۱۳۶۰ شیرین در خیابان بهار تهران در یک درگیری با پاسداران دستگیر شد، و به همراه چند مجاهد دیگر پس از انتقال به اوین در یک دادگاه نمایشی ۳ دقیقه‌ای به اعدام محکوم شدند.

شیرین موقع بازجویی یک لیوان را به سمت بازجو پرتاب می‌کند و با قاطعیت به دادستان می‌گوید اعدام ما برای شما تنها راه است!

دژخیمان با وعده‌های دروغین سعی می‌کنند شیرین را وادار به همکاری کنند، و به او می‌گویند که در صورت معرفی ۵نفر از همرزمانش حکم اعدامش را به ۱۰سال زندان تبدیل خواهند کرد، اما او سرسختانه می‌ایستد و به آنها جواب رد می‌دهد.

از او می‌خواهند که اگر به تلویزیون بیاید و ابراز ندامت کند، از اعدامش صرف‌نظر خواهند کرد، اما شیرین باز دست رد به سینهٔ جلادان می‌زند.

در آخرین دست‌خطی که در زندان از او مانده است این جمله به چشم می‌خورد: «اسم و آدرس و وصیتی ندارم».

دژخیمان خمینی که نتوانسته بودند با شکنجه و وعده روحیه این شیرزن انقلابی مجاهد خلق را بشکنند و او را به تسلیم و ندامت وادارند، در نیمه‌شب ۲۷شهریور ۶۰ در سن ۲۲سالگی او را به‌شهادت رساند.

شیرین تا پایان مقاومت کرد، ایستاد و به دژخیم نه گفت و راه او را دیگر یارانش ادامه دادند.

یکی از همرزمان و همبندان مجاهدش در مورد برخود قهرمانانه شیرین به هنگام اعدام می‌گوید: «از بچه‌هایی که در زندان بودند بعدها شنیدم که شیرین در لحظهٔ تیرباران فریاد می‌زد مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی».

برادرش مجاهد شهید مهرداد الوندی پور از اعضای نهاد كارمندی سازمان در تهران بود. او در اواخر سال ۱۳۶۰ دستگیر شد و در زندان‌های اوین و قزلحصار به شدت تحت شكنجه قرار گرفت. در اوائل شهریور ماه سال ۱۳۶۳ دژخیمان حکومت آخوندی او را در زندان اوین به جوخه تیرباران سپردند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر