۱۴۰۴ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

"در ستایش آن‌که در بیابان سیاست هنوز ایستاده است" (عادل_عبیات)

مریم رجوی را نه می‌توان با زبان اپوزیسیون لیبرال فهمید و نه با گفتمان چپ‌گرایی کلاسیک توصیف کرد. او به‌مثابه‌ی یک سوژه‌ی سیاسی، در شکاف میان دو دوران ایستاده است. از یک‌سو میراث‌دار سنت‌های ارتجاع‌ستیزی و ضدسلطنتی دهه‌ی ۵۰ خورشیدی، و از سوی دیگر کنشگری سازمان‌یافته در عصر انفعال، پراکندگی، و استراتژی‌های سلفی–سلبریتی اپوزیسیون ایرانی.

پرسش اصلی درباره‌ی مریم رجوی این نیست که چه کرده، بلکه چگونه زیسته است، در مقام یک سوژه‌ی تشکیلاتی در جهانی که تشکیلات را دفن کرده است. در روزگاری که بازبودن ارزش مطلق است و سازمان‌نیافتگی مساوی با آزادی تلقی می‌شود، او ایستاده است، به‌مثابه‌ی بدنِ بسته، بدنِ مقاوم، بدنِ در حصار انضباط. و این ایستادگی دقیقاً آن‌جایی آغاز می‌شود که دموکراسی کاذب فرو می‌ریزد و نمایش‌ها پایان می‌یابند.

نقدهایی که متوجه مریم رجوی و سازمانش‌ می‌شود، اغلب از منظرهایی صادر می‌شوند که خودشان فاقد سازمان، استراتژی و تاریخ مقاومت‌اند. آن‌ها که از فرقه‌گرایی می‌گویند، ناتوان از درک ضرورت بسته‌ماندن در دل زیست امنیتی‌اند. در جهانی که نفوذ و استحاله از نفسِ مشارکت سُر می‌خورد، بستن نه عقب‌نشینی، که پیش‌دستی است. تشکیلات بسته در این معنا، نه انکار امر سیاسی، که صورت‌بندی رادیکال آن است. صورت‌بندی‌ای که به قیمت حذف از رسانه‌های رسمی، بایکوت از دایره‌ی گفتمان غالب، و تقلیل در چشم طبقه‌ی متوسطِ مهاجر تمام شده است.

مریم رجوی اما، از جنس آن سیاست نیست که با توییت آغاز و با خشم دیجیتال پایان یابد. او بازمانده‌ی یک ساختار است، اما نه به معنای سنت‌گرایانه‌ی آن. او بدل شده است به سازه‌ای گفتمانی که در آن زن صرفاً هویت جنسیتی نیست، بلکه فرم فرماندهی، فرم انضباط، فرم وفاداری است. در عصر پست‌مدرن، جایی که اقتدار همیشه متهم است، مریم ایستاده به‌مثابه‌ی اقتداری که از دل خون، زندان، شکنجه و تبعید، مشروعیت می‌سازد، نه از رسانه، رأی، یا روایت.

در سطح بین‌المللی نیز، مریم رجوی بدل به نقطه‌ی تمرکز آلترناتیو شده است، از سیاست‌مداران محافظه‌کار آمریکایی تا سوسیال‌دموکرات‌های اروپایی، از مدافعان صلح تا نخبگان آکادمیک. این نه به‌خاطر آن است که او سخنران خوبی‌ست، یا سازمانش لابی نیرومندی دارد، بلکه از آن روست که او – برخلاف اکثر بازیگران صحنه‌ی اپوزیسیون – دولت در تبعید را نه شعار، که ساختار کرده است.

مریم رجوی را می‌توان دوست نداشت، اما نمی‌توان نادیده گرفت. زیرا او نه فقط ایستاده، بلکه ایستاده نگه داشته است، نه تنها خودش را، بلکه هزاران بدن، هزاران ذهن، هزاران زندگی را. و این آن‌جاست که امر سیاسی از دایره‌ی اخلاق روزمره و سلیقه‌ی فرهنگی بیرون می‌زند و بدل به تاریخ می‌شود. تاریخ نه آن‌گونه که اتفاق افتاده، که آن‌گونه که ساخته شده است.

و اگر فردا ایران آزاد شود، بی‌آن‌که تشکیلاتی برای انتقال قدرت باشد، همه خواهند دانست که چرا مریم رجوی ایستاده بود، بسته بود، و سیاست را هنوز به‌مثابه‌ی نبرد، نه مسابقه‌ی زیبایی بر روی فرش قرمز ، فهم می‌کرد.

در بستر منازعات قدرت، تشکیلات بسته، ضرورت انضباط در جنگ نابرابر است. هر انقلاب، زبان خود را می‌زاید. زبانِ مجاهدین، زبان گلوله نیست، زبان گزینش است، گزینش میان مرگ نمادین در تبعید، یا مرگ واقعی در میدان. در جهانی که مفصل‌بندی‌های مقاومت، بدل به برند شده‌اند، مریم رجوی نه برند است، نه تصویر، بلکه انضباطی‌ست که از متن اعدام، از پیکره‌ی شکنجه، و از استخوان‌های پراکنده در خاک عراق آمده است.

دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی را نمی‌توان با معیار توییتر امروز فهم کرد. آن‌جا آزادی نه شعار، که اسلحه‌ای بود که اگر نداشتی، به بند کشیده می‌شدی. مجاهدین، چون جبهه‌های آزادی‌بخش در آفریقا، چون چه‌گِوارا در بولیوی، ساختار را بر بی‌ساختاری ترجیح دادند. چون بودن بدون ساختار، یعنی زودتر نابود شدن فهم می‌شد.

تشکیلات فرقه است، بسته است چون جنگ تمام نشده. در شرایطی که جمهوری اسلامی نه رقیب که حذف‌گر است، در زمانی که نفوذ نه تهدید که قاعده است، شفافیت بدل به خودکشی می‌شود. بسته بودن در این دستگاه، صورت‌بندی مقاومت است نه انکار عقلانیت. هر انقلابی، نظام معنایی خود را دارد. ما از دموکراسی می‌گوییم، آنها از انسجام.

ارتش آزادی‌بخش، امتداد زبان خشونت متقابل بود، ترجمه‌ی فیزیکیِ نه در برابر استبدادی که حتی زبان را مصادره کرده بود. بودن در عراق، در آن مختصات، انتخابی ناگزیر بود، نه از سر خشم که از سر محاسبه. می‌توان آن را نقد کرد، می‌توان از چشم‌انداز اخلاقی به آن نگریست، اما نمی‌توان آن را از زمینه‌ی تاریخی‌اش جدا ساخت. تاریخ، بافت دارد. قضاوت بی‌بافت، تنها هیستری است.

مریم رجوی، در این ساحت، نه زن در معنای جنسیتی‌ست، نه رهبر در معنای کلاسیک. او فرم است، فرمی از رهبری که فرمان می‌دهد نه به‌خاطر اقتدار فردی، بلکه به‌واسطه‌ی تراکم تجربه‌ی جمعی. اقتدار او نه از کاریزما که از بقا می‌آید. او زنده مانده، چون سازمان زنده مانده. و سازمان زنده مانده، چون او ایستاده است – در برابر انحلال، در برابر فراموشی، در برابر تبدیل شدن به یک هشتگ.

بله، انضباط اگر بی‌پرسش بماند، می‌پوسد. اما پرسش‌گری در متن جنگ، یا درونی‌ست و سازنده، یا بیرونی‌ست و تخریب‌گر. تفاوتِ نقد و نفوذ، مرزی‌ست باریک. و مجاهدین، بهای این مرز را با هزار جان پرداخته‌اند.

پس وقتی از فرقه می‌نویسید، به یاد آورید که این فرقه در مقابل جمهوری‌ای ایستاده که دولت نیست، که سازمان است، سازمانی از مرگ، سازمانی از حذف. و این‌جا، جنگ هنوز تمام نشده.

و او، آن‌که ایستاده است – نه پرچم است، نه نماد، نه مادر. او نتیجه است. نتیجه‌ی چهل سال ایستادن در بیابان سیاست ایران، بی‌آن‌که به بَزَک رسانه‌ای تن دهد، بی‌آن‌که باخت را به نام گفت‌وگو بزک کند. او باقی‌مانده است، چون ایستاده، باقی مانده است. نه به‌جای همه، بلکه در جای خودش.

Adel Abiyat

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر