رحمان کریمی: فریبایی بر هشت رود خیانت و رذالت، مَلّاح
آهورا مزدا! ما را از دروغ
و خشکسالی در امان بدار.
زرتشت
پیام و شعار پیامبران و بزرگان هر قوم شامل چیزهایی ست که
مذموم است و نباید باشد یا چیزهای مفیدی که نیست و باید باشد. بزرگ اندیشمندی چون
زرتشت شاهد شدت و گسترش دروغ بوده است که خواستار نفی آن شده است. هرچه نابسامانی
و بی عدالتی یک جامعه بیشتر باشد، معایب اخلاقی هم بیشتر خواهد شد. مردم که بی
قانونی و قدرت تازی دیدند برای گذران زندگی و رفع نیازهای ضروری خود متوسل به راه
های نامشروع و از جمله دروغ می شوند. این وضع مردم عادی بی ادعاست اما وقتی تحصیلکردگانی
که زندگی شان تأمین است، در امنیت و آسودگی هم بسرمی برند کارشان به انحراف کشانده
می شود؛ مستلزم یک مطالعه و معاینه بالینی ست. مبنای این معاینه شناخت شخصیت فرد
مورد نظر است. عین یک معاینه پزشکی که پزشک درمی یابد که توان بدنی و روحی بیمار
در برابر ویروسها تا چه اندازه است. تن ضعیف بزودی در اشغال درمی آید و البته روحیه
قوی و مطمئن در یک تن ضعیف قادر است با بیماری مقابله و مقاومت کند.
در زمینه مبارزات سیاسی، خادمان خلق و خائنان نیز تابعی از
ارزش ها و ضد ارزش ها و نوع و چگونگی استبداد حاکم می باشند. معیار سنجش و ارزیابی
برمی گردد به بافت و ساختار آشکار و پنهان شخصیتی. که اگر محکم و منسجم نباشد، خیانت
به راحتی می تواند او را از صحنه ادعای نخستین خود برباید و به دامان خریداران بیاندازد.
آنهم خریدارانی که خواهان بنجل ترین متاع اهل خیانت هستند. وقتی دلربایی دل از کف
آنان ربود انصاف است که او را حلوا حلوا کنند. به کانال های وابسته بنشانند با یک
پاتیل راست در یک خمره دروغ. تماشایی ست که کانال مال علیرضا پولی زاده که اگر نوری
در جبین داشته باشد همان نوری ست که نورالدین کیانوری داشته و شیخ فضل الله نوری.
این قهرمان دروغگویی به امثال دلرباها نیاز دارد تا حق وظیفه را به انجام رسانده
باشد. نمی دانم هنوز کسی از پولی زاده پرسیده اینهمه پول از کجا آوردی؟ چنین فریبا
دلبری اگر سر بر کهکشان بردارد، حقیر و ذلیل و بی مسلک است. پشت هر بام فراهم می
نشیند و می پرد به میل کفترباز و به شوق دانه یی.
پیدایش خائنان در جوامع استبدادی که مبارزه بسیار سخت و پیچیده
می شود، امری طبیعی ست اما استبداد نامتعارف و چاروداری ملایان حکایت دیگری ست. اینان
به هدف عمده بطور غیرمعقول و غیرمتداول برای مقابله با مقاومت سرفراز ایران و
رهبران قهرمان آن مثل ریگ پول خرج می کنند. ما نمی گوییم، منطق می گوید که اگر رژیم،
دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر خود را قدرتمند نمی دید این چنین حاتم بخشی نمی کرد و می
ریخت به جیب های خودشان که مثل چاه کل فرج جنوب شیراز عمیق و گل و گشاد است. دلربا
نازنینی چون فریبا خانم هشترودی و هم ردیفان خیلی سربلند! ایشان امثال مصداقیان
(بخوان کذابیان) و مثقالیان (بریده مزدوران) که چیزی نیستند که قیمتی گران داشته
باشند. کانال ها و سایت ها و شخصیت های خارجی را با پول خریده اند تا منابری باشند
برای تخطئه و لوث کردن و حقایق را وارونه جلوه دادن مقاومت ایران. از مجاهدین خلق
گرفته تا شورای ملی مقاومت. چون سر درآخور رژیم یعنی ملعون ترین ملعونان روزگار
فروبرده یی و با هیچ چاچول بازی قابل انکار و پوشاندن نیست، مجبورم از فرهنگ لغت
ملایان استفاده کنم و به این «ضعیفه» بگویم که ول معطل هستی. از مشت های تو حاجیه
خانم قوی تر به سینه ستبر این کوه فرود آمده که با دستان خون آلود به کنجی خزیدند
تا دم بر نیاورند. تو چه ژرنالیستی هستی، چه اهل کتابی هستی که چشم بر اعمال عجیب
و بی سابقه ولی نعمت های خود بسته یی ؟ وقتی از موضع مقاومت بریدی و برای جیفه دنیا
به آن ناکسان امید بستی همه چیزت را که بوی آدمیت می داده به زمین گذاشته یی. این
رژیمی ست که در آلبانی بنیاد سعدی می زند برای جاسوسی و تقویت روحی بریده مزدوران
و چه توطئه ها علیه رزمجویان دلاور اشرف ۳. تو به عزت و احترام پرفسور محسن هشترودی
به بهانه فرزندش بودن داری خیانت می کنی. آن ولد چموش ها تو را دست به سر می کنند
تا برایشان در خارج علیه مقاومت، مایه گذاری بیشتر کنی که داری می کنی. قدر پدر را
نه تو می دانی و نه آن ناکسان. در فردای آزادی ایران است که آزادیخواهان و
وارستگان علم و ادب به ارج و مقام شایسته خود می رسند. تو به دلیل عدم غرور و شخصیت
انسانی پیش از هرکس که بر این واقعیت انگشت بگذارد، خود را از حرمت و اعتبار
انداختی. امروزت همان که از شعبات وزارت ننگین اطلاعات رژیم تحت عناوین پوششی
«انجمن نجات» و «هابیلیان» نامه های فدایت شوم و تشویق های روز افزون دریافت می کنی
هرچند می خواهی از خلق پوشیده بداری. تو را تشویق می کنند که هرچه بیشتر چاک دهان
را علیه مجاهدین خلق، علیه مسعود قهرمان، مریم قهرمان و شورای ملی مقاومت گشادتر و
گشادتر کنی. چه سرنوشت زشت و دردناکی. رگ می خواهد تا از غصه بترکد. آیا یکی مانده
است؟!.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر