۱۴۰۳ دی ۱۰, دوشنبه

خون بهای آزادی...

 

بهمن پنجاه و هفت افروخت این سیگار را

تا بریزد بر سرم چون بهمنی، دیوار را

سرقت یک انقلاب از انقلابیون نکاست

می برم تا اوج، بالا پرچم پیکار را

ای تبر زن بر بن این خاک، از فردا بترس

میکشد هیزم شکن بر دوش،چوب دار را

شرزه شیرانی که ما دیدیم در این کارزار

بر سر کفتارها ریزند خوش آوار را

حزب آدم خوار، حزب الله نام خود نهاد

تا کند توجیه عمری، غارت و کشتار را

بار دیگر شعله ی این خشم، از نو گر گرفت

چشم وا کن تا ببینی، آخرین هشدار را

بس کلامت با دروغ و حیله شد آمیخته

حاکم انکار، مکرت کرد عیان آمار را

قامتت را جامه ی قدرت گشاد آید برو

تا نکردیم عاقبت زین تنگ تر افسار را

آب را کردی گل آلود از طمع بهر شکار

غرق گشتی پس نکن آشفته تر بازار را

جبر مطلق نزد شاه و شیخ شد راز بقا

شیخ و شه را می چشانم زهر این اجبار را

سینه ها شد زخمی از اندوه و بهر انتقام

میگشاییم این زمان بر قلبتان رگبار را

پر امید و با اراده ایستاده صف به صف

بر شکافد فرق آن فرعونی خونخوار را

رهبر جعلی سقوطت آرزوی میهن است

تا ببینی قاسم و مغنیه و سنوار را...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر