دستهاي ناپاکان از حريم مقدس مجاهد قهرمان حبيب خبيري کوتاه – محمد حسين توتونچيان- 5 مي 2016
اين شعر را يک اکثريتي ورشکسته و پشيمان به نام مهدي اصلاني براي مجاهد خلق حبيب خبيري سروده
اين شعر را يک اکثريتي ورشکسته و پشيمان به نام مهدي اصلاني براي مجاهد خلق حبيب خبيري سروده
ديگر بس است گلکوچک و يهپا دوپا بازي کردن
خسته نشدي تو پسر!
انگار نيامده رفتي حبيب!
حالا برو دمي بياسا
کفشهاي فوتباليات بياويز
تا ما با دلي سير
بر پشتِ اين تکهسنگ
ترانهاي از خوابِ گريه سر دهيم
همهگيمان گول خورديم حبيب!
حالا بايد آنقدر بگرييم
تا شايد
آب از خوابِ همهي گلها عبور کند
……………………..
بايد
ابتدا اين هر دو را شناخت تا خوب بفهميم که قلبهاي سياهي که هيچ چيز براي
بخشيدن ندارند در زمانه تاراج معرفت و در روزگار بازار پر رونق بدل فروشي،
انسانيت ديگران را چگونه به مسلخ ميبرند .تا شايد اربابي را راضي کنند و
يا عقدههاي فرو خفته حقارت خود را پاسخي داده باشند .
اوائل
فروردين ۱۳۶۰ با خواهر مجاهد زهرا تيفتکچي که خدا بر طول عمرش بيفزايد در
ضلع جنوبي ميدان بهارستان تهران قرار داشتم .خواهر زهرا را علاوه بر
مناسبات سازماني از قبل ميشناختم . ۶ سال قبل از اين تاريخ هر دو در
دانشسراي تربيت معلم همدان در رشههاي جداگانه دانشجو بوديم . آنروز بعد از
ملاقات در حين قدم زدن ابتدا مقداري را جع به آنروزها صحبت کرديم بعد
پيچيديم به سمت سرچشمهٔ خواهر زهرا بدون انکه رويش را بر گرداند نشاني يک
خانه که در همان حوالي در تيررس ديد ما بود را به من داد . وقتي مطمئن شد
که من خانه را ديدم گفت ، حبيب خبيري را ميشناسي؟ گفتم نه گفت چطور
نميشناسي يکي از فوتباليستهاي معروف است، گفتم خواهر اونو ميشناسم فکر
کردم از بچههائي سازمان را ميگي.گفت خوب از بچههائي سازمان است و به
قسمت ما منتقل شده.
پرسيد اگر الان ببينيش
ميشناسيش گفتم عکسشو تو روزنامه زياد ديدم اگر قيافش تغيير نکرده باشه
ميشناسمش .بعد خواهر يک آدرس به من داد گفت فردا ميري سر اين قرار حبيب هم
مياد ،با هم ساعت ۴ عصر بياييد همين خانه .در ضمن از اين ببعد حبيب در نشست
هاي خانه شما شرکت ميکند آدرس دقيق خونه خودت را بهش بده .فرداي همان روز
حبيب را براي اولين بار ديدم قبل از اين که به آن خانه برسيم صميمي شده
بوديم و اين هيچ نبود الا صفاي وجود و يکرنگي حبيب .بعدها با او بيشتر
بودم.هر هفته يک بار براي نشست به خانه ما ميآمد نيمه هر نشستي بايد
ميرفت بيرون و زنگ ميزد .براي عادي جلوه دادن فرزند من را که اون موقع ۲
ساله بود بغل ميکرد و ميبرد و هر بار هم براش يک شکلات ميخريد اينجوري بچه
را هم به شدت شيفته خودش کرده بود.
يکبار با هم براي انجام کاري به پايگاهي رفتيم که مجاهد شهيد حسين مشار زاده 1در
آن پايگاه بود .حسين يک دستش را در انفجار بمب در زمان شاه از دست داده
بود، حسين با همان يک دست برايمان چاي آورد .بعد از يکي دو ساعتي از آنجا
خارج شديم .در بين راه حبيب گفت تا بحال جنس شرم و خجالت را اينجوري حس
نکرده بودم ،گفتم چه خجالتي؟ گفت خجالت اينکه يک مجاهد خلق با يک دست مجروح
براي آدم چاي بياره ، گفتم ميداني ارزش آن يک دست از ۱۰۰۰ دست بيشتره؟ گفت
اره ميدونم ولي تو داري از دست او ميگوئي و من از دل خودم .
.هفت
سال بعد از آن روز حسين مشار زاده را در يک شاام جمعي در اشرف ديدم ،
اين داستان را همينطور که اينجا نوشتهام برايش تعريف کردم.سرش را روي دستش
قرار داد و لختي سکوت کرد.ميدانستم که غمگين شده ،بعد سرش را بلند کرد
گفت حبيب چند بار ديگه به آن پايگاه آامد ، اما هر وقت که ميخواستم برم
براش چاي بياورم آنچنان خودش را بين من و در سد ميکرد که من مجبور ميشدم
برگردم . الان فهيمدم داستان چي بوده .
حبيب
را با هيچ بيان و با هيچ قلمي نميتوان توصيف کرد .او به طور شگفت انگيزي
همه ابزار غرور و تکبر وجودش را با فروتني و تواضع تعويض کرده بود .به همين
خاطر مثل اشعه در درون طرف مقابلش رخنه ميکرد و جا باز ميکرد.
هر
غريبهاي آخرين چيزي که از او ميفهميد اين بود که او قهرمان فوتبال است .
يکبار در يکي از نشستها مسول نشست او را به اسم صدا کرد و چيزي ازش
پرسيد . بعد از نشست يکي از بچهها من را صدا کرد گوشه اي و آهسته پرسيد
اين همان حبيب خبيري فوتباليست معروف است . گفتم آره ،باورش نميشّد ،گفت
شنيده بودم خيلي بي تکلف و افتاده حال است اما به اين ميزان باورم نميشد
.
راستي حبيب چرا به سازمان مجاهدين
پيوسته بود؟ آيا به دنبال نام بود؟ او که آوازه نامش از فرا سوي سرزمين
مادريش عبور کرده بود .آيا براي کسب جاه و مقام به مجاهدين پيوسته بود؟
سازماني که از انقلابي که خود خونش را داده بود ،سهمش گلوله و چماق بود چه
پست و مقامي ميتوانست به او بدهد که او اينچنين همه افتخاراتش را به پاش
ريخته بود . آيا اين جان شيدا به جز سوداي آزادي دنبال چيز ديگري بود ؟
اگر
بپذيريم که حبيب باخت آيا نبايد قبول کنيم که از زاپاتا تا بابک خرمدين و
از چگوارا تا مصدّق کبير همه بازندگان بزرگ تاريخ اند ؟ آيا در چنين باوري
مشروعيت از آن ديکتاتورها و رجا له گان مبّلغ آنها نيست؟
حبيب
سر انجام توسط يکي از همان کساني که با گشتهاي سپاه به شکار مبارزين و
مجاهدين ميرفتند به مسلخ کشانده شد و به جاودانهها پيوست .
مهدي
اصلا ني آن زمان که نشريه کار در ۲۰ بهمن ۱۳۶۰ بعد از شهادت مو سي
خياباني مينوشت انقلاب ضدّ انقلاب را در زير چرخهاي خود له ميکند ،و آن
زمان که اکثريت درو ديوار شهرها را با شعار سپاه پاسداران را به سلاح
سنگين مجهز کنيد مزين ميکرد عضو فعال اکثريت بود . بعدها از اين حزب جدا شد
و به گروه ۱۶ آذر پيوست. ميگويند اين گروه در دفاع از جمهوري اسلامي به
حزب توده چند سور پي در پي زده .او از سال ۱۳۶۳ تا سال ۱۳۶۷ در زندان
بوده و يکي از هم صحبتي هاي کيانوري رهبر حزب توده بوده است خودش گفته که
کيانوري او را پسر جان خطاب ميکرده . بعد از زندان به خارج ميايد و براي
مطرح کردن خودش هيچ مرزي را به رسميت نميشناسد . در تلويزيونهاي لوس
انجلسي با تواب تشنه بخون پا منبري يکديگر ميشوند .
نه اين که او نفهمد که (هر بار که بيرون ميرفتم مرا وسط مينشاندند) يا (۶ ماه با چشم باز در زندان اوين بودن )2
يا( ۲ سال در بند توابين زندگي کردن) يا (براي گرفتن فرم مرخصي از سرو
کول مجيد قدوسي جنايت کار ترين پاسدار اوين بالا رفتن) يعني چي. اتفاقا
خيلي هم خوب ميفهمد که اينها نشانههاي بارز يک تواب تير در دهه شصت است
.اما چون اصل پايمال کردن خون آن شهدا است نه تنها خواهان شفاف سازي نيست
بلکه براي عقب نيفتادن از قافله رذالت به رقابت هم ميپردازد .
وقتي
تواب تشنه به خون با بلنديان معاون پليدترين عنصر هيأت مرگ و با مجييد
قدوسي قاتل هزاران مجاهد خلق هم صحبت ميشود ، چرا اين در تلويزون برون مرزي
(من وتو) با کثيفترين لابي رژيم يعني هوشنگ امير احمدي که کانديد رئيس
جمهوري رژيم هم بوده همپالگي نشود؟و به آن افتخار هم نکند؟
القصه
حاصل اين ملق زدنها و اين خودنمأييها اين ميشود که مهدي اصلاني در جنگ
نفس بر , بين رژيم و مردم ايران از موضع قاضي القضات وارد شده و دست رژيم
را به عنوان برنده اين جنگ بالا ميبرد . تا آنجا که به اين پسر جان آقاي
کيانوري بر ميگردد با آن سابقه مبارزاتي و با اين تظاهر انقلابي!! انداختن
مدال طلا به گردن رژيم از طرف او کار عجيبي نيست . عجيب اين است که اين
پسر جان آقاي کيانوري به چه مناسبت حبيب خبيري قهرمان را شريک باخت خودش
کرده؟ چرا دست کيانوري يا فرخ نگهدار يا تواب تشنه بخون را براي اين
افتخار در دست نگرفته؟ هيچ کس نميفهمه که اين پسر جان آقاي کيانوري چه
قرابتي بين خود و حبيب ميبيند .نسبت سببي دارند يا نسبي ؟ تشابه
ايدئولژيکي داشتهاند يا وحدت سياسي؟ اين هردو در تمامي زندگي سياسي و
مبارزاتي رو در روي يکديگر بودها ند .اما آنچه مسلم است اين است که مهدي
اصلاني دچار يک اشتباه سياسي نشده،او بيک جرم سياسي و يک جنايت تاريخي دست
يازيده که اگر عذرخواهي نکند نفرين تاريخ را براي خود خريده است .تجربه
نشان داده است کساني که از نجابت مجاهدين به نا نجيبانهترين شکل سو
استفاده کرده اند رسواي خاص و عام گشتهاند .
آخرين
سوال اين است که تقارن زماني بين ادعاي باخت از طرف پسرجان آقاي کيانوري
با تلاش جنون آميز تواب تشنه به خون براي اثبات نداشتن پايگاه مردمي
مجاهدين آيا اتفاقي است؟؟؟؟؟؟
حبيب
قلب بزرگي داشت که همه چيز را براي بخشيدن در آن جاي داده بود .آنها که
قلبها ي سياهشان چيزي براي بخشيدن ندارد تلاش ميکنند که او را در وادادگي و
ذلالت خود شريک کنند. پس :
نفرين برشما
که درخشانترين ستاره ما را
به پلشتي خود
نشانه رفتهايد
بي شک اگر داس قتل عام
گوهرهاي اصلي ما را درو نکرده بود
هر گز چنين بدلهاي زشت کرداري
جرأت عرض اندام پيدا نميکردند
و هيچوقت
رجالهها
سخنگويان اصليترين گلهاي بهاري
نمي شدند
پس شرمتان باد
اي لاف زنهاي دروغگو ي زشت کردار
که تلاش ميکنيد
وادأدگي خود را
با گوهر اصالت شهيدا نمان
جا به جا کنيد
و لعنت يک خلق برشما هرزگان
که هم پيا لگي با خبيثترين دشمنان مردم را
در تالارهاي سالوس و نيرنگ
به نمايش مينشينيد .
محمد حسين توتونچيان
عضو اتحاد زندانيان سياسي متعهد به سر نگوني
پانويس
- مجاهد شهيد حسين مشارزاده، از زندانيان سياسي دوران شاه و از شهيدان قهرمان ارتش آزادي در فروردين 1382.
- ” در اسفند ماه سال ۶۰ – و شش ماهه ي اول سال ۶۱ – نگارنده ( يعني مصداقي ) شاهد بود که روزانه افرادي از بيرون از زندان که کارتهاي شناسا يي ويژهاي در سينه داشتند براي احداث اين واحد به اوين ميآمدند “.صفحه ي ۳۴۰ – جلد اول .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر