اخیراً دو مقاله آموزنده درباره تواب تشنه بخون ایرج مصداقی خواندم. «شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم» از برادر مجاهدم اکبر صمدی و «ماوراء رذیلت مزدور مصداقی در هتاکی به خانوادههای شهیدان و زنان زندانی»
از خواهر مجاهد منصوره گالستان. از این میزان دروغگویی درباره خواهر مجاهد
زهره شفایی تعجبی نکردم. چون در موضوعی که خودم سوژه آن بودم، جعل و دروغ
مصداقی را دیده و تجربه کرده بودم.
۷ سال پیش، بعد از خروج مجاهدین و ارتش آزادیبخش از لیست تروریستی و در آستانه انتخابات رژیم و ریاست جمهوری روحانی و شروع قضایای برجام، ما که در اشرف و لیبرتی بودیم نمیدانستیم قتلعام ۱۰ شهریور ۹۲ در اشرف و بعد هم حملات موشکی پیاپی در لیبرتی در راه است. اما در این زمان با سیرک وزارت اطلاعات
در جلوی در اشرف و ۳۲۰ بلندگو برای لجن پراکنی علیه سازمان و رهبریمان
آشنا بودیم. تا اینکه در اردیبهشت ۹۲ وزارت اطلاعات سیرک جدید خارج کشوری
خودش را هم دایر و از مصداقی و سپس از همکاسههای او در فاز جدیدی رونمایی
کرد.
هر
دو سیرک، در این سو و آن سوی جهان، هدف واحدی داشت که ریختن خون ما در
اشرف و لیبرتی و انهدام مجاهدین و آلترناتیو دمکراتیک انقلابی و مخصوصاً
ردیابی و از بین بردن رهبری مقاومت بود. این را طاهر بومدرا مسئول حقوق بشر
سازمان ملل در عراق در کتابش «ناگفتههای اشرف» بخوبی شرح داده است.
در آن زمان قاسم سلیمانی در عراق که توی چنگش بود در صدد بود یک ۱۷ ژوئن دیگر منتهی از نوع مالکی راه بیندازد. در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳
(۲۷ خرداد ۱۳۸۲) همگان کودتا برای از بین بردن مجاهدین و حتی تحویل دادن
خواهرمریم به رژیم را به چشم دیدند. راستی هم که اگر خیزش هموطنان و
هواداران مجاهدین در خارج و آن مجاهدین شلعهور و فروزان
نمیبودند، حتماً که تیر رژیم و استعمارگران به هدف میخورد اما در یک
کلام انقلاب خواهر مریم بود که توطئه را در هم شکست و کودتا را نافرجام
کرد.
در سال۹۲ ده سال از آن کودتای
نافرجام گذشته بود و دشمن باید فکر دیگری میاندیشید. مزدوران رونمایی شده
از قبیل ایرج مصداقی آتش بیاران همین معرکه برای کشتار مجاهدین بودند. تواب تشنه به خون،
تحتامر سرکردگان قتل عام مجاهدین به چیزی کمتر از سر و خون مسعود رجوی
رضایت نمیداد. آخر رژیم برادر مسعود را رهبر مقاومتی میدانست و میداند که
به گفته خامنهای در طرف رژیم ۱۷هزار تلفات بر جای گذاشته است. (۷ تیر ۹۳).
اما در سال ۹۲ قبل از قتل عام مجاهدین
در اشرف، مصداقی و دیگر بازیکنان سیرک خارجه باید با بلندگوها و
سایتهایشان راه کشتار را هموار میکردند. مصداقی برای اینکه ثابت کند
مجاهدین و رهبری آنها بدتر از این رژیم هستند و رژیم به هر حال بهتر از
اینهاست، ریسمانهای بافته از دروغ و دجالیت و دعاوی زنجیرهای علیه
مجاهدین را به میان انداخت. در طبله این عطاری، همه چیز یافت میشد. در واقع
همه چیزهایی که وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و دادستانی از این پیشتر
گفته بودند.
یکی از کمترین بدیهای
مجاهدین این بود که «به یک کارگر بیخبر از همه جای درمانده، پول هنگفتی»
داده بودند که عکس رهبری مقاومت را در تظاهراتی مقابل دانشگاه تهران بلند
کند و حالا او (مصداقی) وظیفه دارد درباره «داستان غمانگیز» آن «کارگر
بیخبر» روشنگری کند.
آن فرد من بودم
که در تیرماه ۱۳۹۲ گزارش وقایع و شرححال خودم را بطور مفصل در مقاله
«مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین» نوشتم و در سایتهای مقاومت منتشر
شد و هنوز هم بعضی جاها هست.
حالا که ۷
سال گذشته و بسیاری چیزها روشن شده بعد از خواندن آن دو مقاله آموزنده به
فکر افتادم بار دیگر داستان را خلاصه و بازنویسی کرده و به اطلاع هموطنانی
که آن سالها در جریان نبودند برسانم. بخصوص که حالا کانونهای شورشی هم در داخل ایران روشنایی بخش میدان شدهاند.
امیر پرویزی- اشرف ۳ – فروردین۹۹
مصداق آشکار جعل و دروغ علیه مجاهدین
افشاگری امیر پرویزی از زندان لیبرتی درباره ایرج مصداقی
ایرج
مصداقی در میان انبوهی یاوهگویی بر ضد مبارزه و مقاومت ما اشرفیها،
ازجمله ادعا کرده که مجاهدین «به یک کارگر بیخبر از همه جای درمانده، پول
هنگفتی» داده بودند که عکس رهبری مقاومت را در تظاهراتی مقابل دانشگاه
تهران بلند کند و او (مصداقی) وظیفه دارد درباره «داستان غمانگیز» آن
«کارگر بیخبر» از زبان سایر زندانیان سیاسی که شاهد بودهاند، روشنگری
کند. (گزارش ۹۲)
فرد مورداشاره مصداقی،
اینجانب امیر پرویزی هستم که در جریان تظاهراتی در ۲۱تیرماه سال۱۳۸۴ در
مقابل دانشگاه تهران، عکسهای رهبری مقاومت را بالای سرم بردم. به همین نام
و به همین جرم محاکمه و زندانی شدم و پروندهام در زندان و قضاییه و
اطلاعات رژیم آخوندها بر سر این «محاربه» ثبتشده است.
حالا
میخواهم داستان خودم و وضع «رقتانگیز» یک تواب خائن درهمشکسته را برملا
سازم. فردی که بعد از همکاری با بازجویان زندانها و گشتیهای دادستانی لاجوردی با
نوشتن انزجارنامههای مکرر و هربار غنیشدهتر علیه مجاهدین، از زندان
آزادشده و به خارج کشور آمده است. او پس از نفوذ در مناسبات هواداران و
مدتی ارتباط با تشکیلات مقاومت در خارج کشور، با دستمایه کردن چنین اندوخته
و با چنین نقابی، به مأموریت اصلی خود پرداخته است. با ژست «مخالف دوآتشه»
و به تعبیر خودش «دشمن آشتیناپذیر» رژیم آخوندی، آنهم در کسوت یک متولی
خودخوانده و خزانهدار منحصر بهفرد تمام حقایق کلیه زندانها، تمامی
زندانیان سیاسی و حافظ یگانه جزییات سرگذشت کلیه شکنجهشدگان و اعدامشدگان
همراه با اطلاعات مربوط به همه بازجویان و شکنجه گران و دژخیمان.
مأموریت ایرج مصداقی
ابتدا
مأموریتش را با خاطرهنویسی دوران زندانش شروع کرد و این مأموریت را
بهزعم خود با پیچیدگی زیاد و با تاکتیک نوک زدن به بخش کوچکی از حقیقت
برای انکار یا وارونه کردن بخش اعظم آن، به انجام رساند. مأموریتی که محور
اصلی و هدف واقعی آن، نفی مجاهدین و مقاومت ایران بهعنوان دشمن اصلی و
تنها آلترناتیو دموکراتیک در برابر رژیم ولایتفقیه بود. این مأموریت را در
گام اول، با انکار اعداد و ارقام و کم و کیف جرائم و جنایات رژیم علیه
مجاهدین در زندانها، شروع کرد که همراه بود با یک تلاش وقیحانه برای ریختن
قبح دفاع از دژخیم بهخصوص با انکار ابعاد واقعی بزرگترین فاجعه حقوق بشری
جهان بعد از کورههای آدم سوزی هیتلر، یعنی قتلعام زندانیان سیاسی مجاهد
در سال۶۷. همچنین همراه بود با تلاش برای بیاعتبار کردن و تکذیب حقایق
افشاشده توسط قربانی اصلی این جنایات، یعنی مجاهدین خلق ایران با متهم کردن
رذیلانه سازمان به بزرگنمایی و اغراق درباره جنایات خمینی و دژخیمانش در
زندانهای سیاسی. بهموازات آن، کتمان، انکار یا لوث کردن و حتی
وارونهگویی حماسههای مقاومت درخشان دهها هزار قهرمان مجاهد در زنجیر،
ازجمله با فرافکنی و نسبت دادن ندامت و خیانت و انزجارنویسیهای ننگین
مشابه خودش به آن قهرمانان سربدار.
این
شروع مأموریت بود، اما اصل مأموریت، کارزار شیطان سازی علیه مجاهدین و نفی
کانون و مسیر مقاومت و نقطه اوج مأموریت که در حقیقت حضیض انحطاط و دنائت
ضدانسانی یک تواب خودفروخته است، ردیابی پلیسی و زمینهسازی و تبلیغ
شقاوتبار برای قتل و ترور رهبر مقاومت در راستای تحقق رؤیای استراتژیک
انهدام مجاهدین و حذف تنها آلترناتیو دموکراتیک در برابر رژیم ولایتفقیه،
آنهم با گریم یک «منتقد مجاهدین و دشمن آشتیناپذیر رژیم» !
در مورد یک ادعای دروغ شهادت میدهم
مصداقی
گزارشهای مجاهدین از داخل ایران را انکار میکند و مدعی است یک عده در
«اشرف» و «اورسوراواز» مینشینند و روی اینترنت در ایران تظاهرات راه
میاندازند…
اما برخی از این گزارشات
را خود من و چند تیم دیگر که میشناختم به خواهر نسرین و سایر مسئولینمان
میدادیم. بدون اغراق همه ادعاها و هوچیگریهای مصداقی دراینباره سخیف و
بیمقدار است و من در این خصوص شهادت میدهم.
من
در مهرماه سال ۱۳۸۵ از ایران خارج شدم و به مجاهدان اشرف پیوستم، ماجرای
بلند کردن عکسهای رهبری مقاومت در تظاهرات و آنچه را در زندان بر من گذشته
در پرونده و مصاحبههای من با کمیساریای پناهندگان ملل متحد در لیبرتی ثبت
است. برخلاف آنچه وزارت اطلاعات میگوید نه گول خوردم، نه پولی گرفتم.
قبل
از آنهم در ۱۳شهریور ۱۳۸۹, در مصاحبه مفصلی با سیمای آزادی، به تشریح
اقدام مشخص خودم در تظاهرات مقابل دانشگاه تهران پرداخته بودم و بخشی
ازآنچه را بعد از انجام آن تظاهرات در مقابل دانشگاه تهران و در زندانهای
رژیم بر من گذشت، توضیح دادم.
من در داخل کشور با چند خواهر مجاهد و ازجمله خواهر نسرین (که اسم مستعار است) در ارتباط بودم و گزارش کارهایم را میدادم.
«کارگر درمانده بیخبر» کیست!؟
من
امیر پرویزی متولد زنجان در سال ۱۳۵۸ هستم. و هنگامیکه در تظاهرات جلوی
دانشگاه تهران در تیر ۸۴ شرکت کردم و عکس بلند کردم ۲۶ ساله بودم. من در یک
خانواده مذهبی هوادار مجاهدین خلق بزرگ شدم. برخی اعضای خانوادهام در
شمار شهیدان سازمان مجاهدین خلق ایران هستند (ازجمله مجاهد شهید ابوالفضل مولایی
پسرخاله و مجاهد شهید مجید آزادی پسرعموی مادرم که دانشجوی پزشکی بود و
برادرش اکبر آزادی). تعدادی از بستگان و اعضای خانواده هم طی چند دهه حکومت
آخوندها، سالهایی را در زندان به سر بردهاند و برخی دیگر از اعضای
خانواده و بستگانم هماکنون جزء مجاهدین هستند و خودم هم شرف و افتخار
مجاهد بودن دارم.
من البته افتخار
«کارگر» بودن را که در نظر پادوهای رژیمهای سرکوبگر و استثمارگر، مترادف
درماندگی و بیخبری است، نداشتم، اما هم برای اطلاع و نیاز مصداقی و هم
برای شناساندن ترفندهای کثیف این عامل اطلاعاتی رژیم، باید بگویم که کارمند
یک شرکت کامپیوتری در زنجان بودم و در قسمت مونتاژکردن کامپیوتر
(ensemble) و بخش فنی و سختافزار آن قسمت، به کار مشغول بودم. به خاطر کار
تخصصیام به اینترنت دسترسی داشتم و از همان ابتدا اخبار مقاومت و مجاهدین
را دنبال میکردم و در ارتباط با ستاد اجتماعی سازمان فعالیت میکردم.
معنی
«بیخبری» و «درماندگی» که مصداقی به من نسبت میدهد، در فرهنگ و اندیشه
مأموران رژیم آخوندی این است که من عضو یکی از تیمهای سازمانیافته
هواداران مجاهدین در شهر خودمان بودم و در فعالیتهای جمعی متعددی که در
بین هواداران مجاهدین به «پراتیک» یا «پراتیک اجتماعی» معروف است، شرکت
داشتم.
فیلمهای مربوط به فعالیتهای
تبلیغی و اجتماعی تیمهایی که من عضو آنها بودم در تلویزیون سیمای آزادی،
نشان دادهشده است و همین روزها هم نمونههای بسیار جالب و ستایشانگیز آن
را در سیمای آزادی مشاهده میکنیم. هرکدام از این نمونهها در حکم یک
عملیات چندمرحلهای در فضای اختناق و سرکوب در داخل کشور است. اعضای
تیمهای عملکننده بایستی ابتدا با پذیرش ریسک دستگیری و شکنجه و اعدام به
اتهام محاربه، این عملیات را به سرانجام برسانند. عکس و فیلمبرداری از این
فعالیتها و ارسال آنها، یک مرحله دیگر عملیات است. بعد هم باید سریعاً
ردها را پاک کرد. هیچکدام از این کارها در ساحل امن انجام نمیشود، بلکه
باید با چشم باز و انتخاب آگاهانه صورت بگیرد. گروهها باید تا ته خط شکنجه
و اعدام را برای خود پذیرفته باشند. بنابراین اگر بخواهم حرفهای مصداقی
را باور کنم، باید بپذیرم که نهتنها هیچیک از فعالیتهای مجاهدین در داخل
کشور وجود خارجی ندارد، بلکه اصلاً خود من هم وجود خارجی ندارم. حالا
بیصبرانه منتظرم تا مصداقی و همپالکیهای وزارتی او ادعا کنند که این
حرفها را هم خودم ننوشتم و …
تظاهرات ۲۱ تیر ۱۳۸۴
در
سال ۱۳۸۴ به مناسبت ششمین سالگرد قیام ۱۸تیر، من در میان یکی از تیمهای
هوادار مجاهدین بودم که مسئولیت کمک کردن به راهاندازی تظاهرات ضد حکومتی و
شرکت کردن و تقویت آنها را در تهران به عهده داشتند. در روز ۱۸تیرماه من
با اسم مستعار «بیژن» با برنامه ارتباط مستقیم سیمای آزادی تماس تلفنی
گرفتم و برای شرکت در تظاهرات فراخوان دادم.
همان
روز نیروهای سرکوبگر خیابانهای اطراف دانشگاه را بستند و مأموران نیروی
انتظامی و لباس شخصی به محل آمدند تا مانع تجمع شوند. آنها تصور میکردند
سالگرد ۱۸تیر را از سر گذرانده و مهار کردهاند. درحالیکه آن سال طرح ستاد
اجتماعی این بود که همه تیمها برای تجمع اعتراضی در ۲۱ تیر بهجای ۱۸ تیر
فراخوان بدهند. شعار محوری هم آزادی زندانیان سیاسی بود.
روز
۲۱تیر حوالی ساعت ۵ بعدازظهر تجمع به حدی که میخواستیم رسید. نیروهای
سرکوبگر از پاسدار و نیروی انتظامی و بسیجی و اطلاعاتی و لباس شخصی،
گلهوار به صحنه آمده بودند تا مانع شکلگیری تظاهرات شوند؛ اما همه این
بگیروببندها مانع نشد و شعارها شروع شد. تیمهای هواداران مجاهدین هم به
شعارها و محتوای اعتراضات سمتوسو میدادند. نیروی انتظامی شروع کرد به
تهاجم و پراکنده کردن جمعیت. در این میان سرهنگی که درصحنه بود نعره
میکشید که تجمع غیرقانونی است و مجوز وزارت کشور را ندارد. سرهنگ بیچاره
نمیدانست که نیروی برانداز و سرنگون کننده اجازه نمیگیرد. توابها و
خیانتپیشگانی مثل مصداقی هستند که بدون اجازه دژخیم آب نمیخورند.
به
لحن مصداقی در ننگین«نامه سرگشاده» توجه کنید که چقدر به رئیسجمهور تازه
از صندوق درآمده ولیفقیه یعنی پاسدار عنتری نژاد امیدواری سرکوبگرانه
داشته که مینویسد: «آیا جو ایران در تیرماه۱۳۸۴ و پس از پیروزی احمدینژاد
اینگونه بود؟ انتشار این دروغها چه دردی از مردم ایران دوا میکند؟ چرا
جز شما و انجمن خیالیتان کسی اینگونه گزارش نمیدهد؟». جوابش البته خیلی
ساده است، به این دلیل ما اینطور گزارش میدهیم که همینطور هم مقاومت و
مبارزه میکنیم.
اما سرهنگ نیروی
انتظامی بهعنوان فرمانده صحنه هنگامیکه دید جوانان و دانشجویان به او که
دنبال مذاکره کردن با کسی بود، محل سگ نمیگذارند، پیدرپی با صدای بلند
میپرسید رئیس شما کیست؟ بیاید صحبت کنیم. یکی از اصلاحطلبان حکومتی که
میخواست به این وسیله اعتراضهای جوانان و دانشجویان را مصادره کند، تلاش
کرد بهعنوان نماینده معترضان به مذاکره با سرکرده نیروی انتظامی بپردازد.
وقتی
اصلاحطلبان قلابی در نظام ولایتفقیه یا همان «جلبکهای بیهزینگی» برای
مذاکره دور پاسداران نیروی انتظامی جمع شدند. طبق قرارمان در مورد اقدام در
موقعیت مناسب، من در همین لحظه، تصویر رهبری مقاومت برادر مسعود و خواهر
مریم را بلند کردم و سایر افراد تیم ما فیلمبرداری از این صحنه را انجام
دادند. فاصله ما با دژخیمان چند قدم بیشتر نبود. میدانستیم زمان کوتاهی
بیشتر نخواهیم داشت، آنها بالابردن عکس کسانی که تجسم سرنگونی و نابودی
این رژیماند. همانها که هر خطری برای رژیم، پذیرفتنیتر از آنهاست.
درحالیکه
من عکس خواهر مریم و برادر مسعود را بالای سرم برده بودم، یکباره گلهای
از مزدوران نیروی انتظامی به سویم هجوم آوردند و بر سرم ریختند. با باتون و
مشت و لگد شروع به زدن کردند. به علت ضربه باتونی که روی بینیام فرود
آمد، تعادلم را از دست دادم. در همین موقع یک سرهنگ نیروی انتظامی گردنم را
گرفت و با چوبی که دستش بود گردنم را فشار میداد. جمعیتی که شعار زندانی
سیاسی آزاد باید گردد سر میدادند، با دیدن وضعیت من اعتراض کردند و شعار
میدادند: ولش کنید، ولش کنید.
مادری خودش را به من رساند و رو به سرهنگ سرکرده صحنه، اعتراض کرد که: چکار کرده، ولش کنید!
پاسداران
که به قول مصداقی «پس از پیروزی احمدینژاد» خیلی جریتر شده بودند، آن
خانم شجاع را که به نظر مصداقی به خاطر «زن بودن» واقعی نیست و به گفته
مصداقی (در همان گزارش ۹۲) یک «پهلوانپنبه اینترنتی» دیگر است، به باد کتک
و ضرب و شتم گرفتند. آنها تلاش میکردند با ضرب و شتم جمعیت، راه باز
کنند و مرا به نزدیک درب اصلی دانشگاه تهران که تمرکز اصلی و محل ماشینهای
ضد شورش بود، برسانند.
قبل از رسیدن به خودرو نیروی انتظامی، شهیدعلی صارمی خودش را به سرهنگ نیروی انتظامی رساند و گفت: مگر این جوان چهکار کرده؟ ولش کنید بگذارید برود….
اینیکی «پهلوانپنبه اینترنتی» یعنی علی صارمی هم بعداً توسط رژیم اعدام شد!
برگردم
به صحنه حقیقی در آن روز: پاسداران مرا بهزور سوار خودرو ون سیاهرنگی
کردند. بعد از من چند دانشجو و خبرنگار را هم دستگیر کردند. سرکرده یگان
ویژه رژیم به نام عباسی درصحنه حضور داشت. اسم سردار عباسی را همانجا یکی
از دانشجویان در ماشین به من گفت. بعد از یک ربع یا نیم ساعت ما را به
کلانتری۱۴۸ در خیابان انقلاب بردند. بهمحض ورود، مرا دستبند فلزی زدند و
نفرات دیگر را دستبند پلاستیکی.
اولین
کاری که در آنجا انجام دادند، ضرب و شتم معروف به «فوتبالی» بود که چند
نفر با ضرب و شتم عمدتاً بهوسیله لگدهای سنگین و شدید، زندانی را به
اینطرف و آنطرف پرت میکنند. بعد از «فوتبالی» مرا کنار نفرات دیگر
نشاندند تا صورتجلسه تنظیم کنند. در میان دستگیرشدگان یک نفر بود که اسمش
را بهیاد ندارم اما حین دستگیری وقتی میخواستند او را وارد ماشین کنند
مقاومت کرد. مزدوران وحشیانه صورتش را به سپر عقب ون کوبیدند که قسمتی از
زیر چانهاش شکافت. در کلانتری ۱۴۸ مأموری که به نظر میرسید بازجو باشد و
صورتجلسه را تهیه میکرد، به آن فرد که چانهاش شکافته بود، میگفت:
«میخواهی یکی از عکسهای او (عکسهایی که من بالابرده بودم) را در پرونده
تو بگذارم؟ شما باهم بودین»!
مأمور
دیگر گفت این خیلی پررویی میکند. بگذار تا ببرند حالش را حسابی جا
بیاورند. در فرصتی که حین بازجویی و فشارآوردن به آن فرد مقاوم ایجاد شد،
من طبق سناریویی که از پیش آماده کرده بودم، محمل خودم را در ذهن خودم مرور
میکردم که کارگر بودم و نمیدانم این عکسهای چه کسانی بوده …
در
همین اثناء همان اصلاحطلب حکومتی را که یک فرد شناختهشده خاتمیچی بود
هم آوردند. او همان کسی بود که در مقابل دانشگاه خودش را بهعنوان نماینده
دانشجویان معرفی کرده بود.
بازجوی مزبور به او گفت: «آقا این چه بساطی است که راه انداختید تجمع مجوز نداشته و …»
سپس با اشاره به من از او پرسید: شما با این اراذلواوباش هستید؟
او
که چند نفر از دانشجویان عضو دفتر تحکیم وحدت را در میان ما دید، گفت: آقا
اینها بچههای خوبی هستند! بچههای انقلابند! (یعنی از بسیجیان یا عوامل
جناحهای درونی رژیم هستند).
بازجو
تکتک ما را به وی نشان میداد و میپرسید این چطور؟ اینیکی چطور؟ وقتی
نوبت به من رسید. بازهم گفت: این هم بچه خوبی است!؟ در اینجا یکباره دژخیم
افسار پاره کرد و عکسهای رهبری مقاومت را که در پرونده من گذاشته بود
بیرون کشید و به او نشان داد و گفت: پس آقا شما طرفدار و هوادار اینها
هستید؟
ناگهان رنگ از رخسار او پرید و
درحالیکه داشت قالب تهی میکرد، به تتهپته افتاد و گفت: آقا شما ما را
میشناسید، این چه حرفی است؟ و سپس رو به من کرد و گفت: این فرزند انقلاب
نیست.
چند دقیقه بعدازاین که ایشان مرا
بهعنوان «بچه بد»! شناسایی کرد، با صحنه جالبی که برایش ترتیب دادند، گفت
حالش بدشده… و نیروی انتظامی هم آمبولانس خبر کرد تا او را با احترامات
ویژه یک «بچه خوب» رژیمی، ازآنجا ببرند.
منشأ اطلاعات مصداقی
حالا
ببینیم مصداقی اطلاعات دستاول را که به یک «کارگر درمانده ازهمهجابیخبر
برای بالابردن عکس رهبری مقاومت پول هنگفتی داده» شده از کجا آورده است؟
ساعت
۷ بعدازظهر همه نفرات را به حفاظت اطلاعات ونک بردند. آنجا بازجویی اولیه
از من شروع شد. یک سرهنگ حفاظت اطلاعات و چند نفر دیگر شروع به ضرب و شتم و
اذیت و آزار من کردند. دژخیم علت و چرایی موضوع عکس را که بالای سرم برده
بودم میپرسید، من هم طبق سناریو خودم گفتم یکی «پول» داد این عکس را بالای
سرم بگیرم من هم «بیکار» بودم و نیاز به «پول» داشتم…
بازجو
عصبانی میشد و فحش رکیک میداد و میگفت: «غلط کردی! اگر من همینالان
بروم از کابل یک کارگر افغانی را بیاورم و بگویم یکمیلیون میدهم این را
بلند کن، میگوید: چون این عکس مسعود رجوی
است، میترسم این کار را بکنم. ادبیات تو مال اشرف است. همین جمله که
میگویی عکس را بالای سرم ببرم، حرف مجاهدین است تو چطور میخواهی این
مزخرفات را باور کنم. یالا بگو ببینم داستان چیست؟».
ملاحظه
میکنید که هم منشأ اطلاعات مطالب ایرج مصداقی، بازجوها و شکنجه گران رژیم
هستند و هم فرهنگ و منطقی که برای ارزیابی دارد، همان فرهنگ و منطق
آنهاست.
دعوا و صورتمسئله
خود مقاومت و مبارزه است. کلمات و فرهنگ بازتاب و محصول آن است. دعوا بر سر
این است که ما چرا مبارزه میکنیم و مثل مصداقی راه تسلیم و ندامت و
همکاری با دژخیمان را نرفتیم.
برگردم
به ادامه صحنه آن روز: بازجو تلاش کرد در بازرسی دقیقی ازکفش و لباس من
اثری از عراق و قرص سیانور پیدا کند.پرسید: کی از عراق آمدی و کجا آموزش
دیدی؟ وقتی متوجه شدم حرفهایم را باور نمیکند، دیدم باید روی همان محملی
که ساخته بودم حسابی ایستادگی کنم. بار دیگر در قسمتی از بازجویی بر سر این
جمله من که «عکس را بالای سرم بردم» فریاد میزد که این «ادبیات منافقین»
است، یالا حرف بزن، کجا آموزش دیدی؟ همتیمهایت کجا هستند؟
بعد
از آزادی و آمدن به اشرف متوجه شدم که سایت وزارت اطلاعات رژیم، ۴روز بعد
از دستگیری و بازجویی من به نقل از فردی به نام «نادر فتورهچی از اعضای
دفتر تحکیم وحدت» نوشته بود:
«…کسی
را به او دستبند زده بودند که از گفتوگوی مأموران دریافته که جرمش
بلندکردن عکس مسعود و مریم رجوی است؛ تنها مورد از این نوع. نادر میگفت که
سرووضعش بسیار ژنده بود و مایه تعجب. وقتی به کلانتری ونک میبردندشان، از
او پرسیده بود که چرا عکس رجوی را بلند کرده؟ طرف اصلاً نمیدانسته که
رجوی کیست و پرسیده بوده که “اون که کنارش بود زنش بود؟” برای نادر توضیح
داده که نامش حسن پوشانی است؛ کارگر فصلی زنجانی که در میدان انقلاب
میایستد برای کار و مدتهاست بیکار است. آن روز عصر کسی با او صحبت کرده و
۱۰هزار تومان به او داده که آن دو عکسِ به هم چسبیده را بالا ببرد؛ و وعده
داده بود که شب ۳۰هزار تومان دیگر هم به او خواهد داد. حسن پوشانی به نادر
میگفته که خدا کند شب آزادم کنند تا بروم و ۳۰هزار تومانِ دیگر را هم از
طرف بگیرم!… نادر میگفت طرف بیسواد و بیخبر بود و حتی درک درستی هم از
آنچه رخ داده بود نداشت. میگفت تا جایی که او توانسته بفهمد تلقی مأموران
هم از او همین بوده است…».
ایران دیدبان سایت وزارت اطلاعات ۲۵تیر۱۳۸۴
ملاحظه
میکنید که اطلاعات و در حقیقت اتهامات مصداقی علیه مجاهدین از فیلتر
بازجوها و سرکردگان سرکوبگر رژیم گذشته و حتی قبلاً در سایتهای وزارتی
منتشر یا توسط عوامل اطلاعاتی نقلقول شده است.
ماجرای
قاطی کردن اسامی و افراد هم بهسادگی این است که فردی به نام علی حسنی که
دو روز بعد از دستگیری من بازداشت و حدود دوهفته بعد با یک قرار وثیقه
سنگین آزاد شد، در گفتگوهای داخل سلول در جریان محملی که من به بازجو گفته
بودم، قرار گرفت. تا روز ۲۵تیر۸۴ که این مطلب در سایت وزارت اطلاعات
منتشرشده، علی حسنی ارتباطی با بیرون زندان نداشته تا بتواند راجع به محمل
من با کسی صحبت کند. بنابراین بهروشنی پیداست که وقتی من در تاریخ ۲۱تیر
دستگیر شدم و خودم را کارگر بیپولی معرفی کردم که برای پول دست به این کار
زده، این اطلاعات از صحبتهای بازجویان نشت کرده و قاطی کردن اسامی توسط
خبرنگار و وبلاگ نویس وزارتی هم، ناشی از رودست خوردن آنهاست.
بدون
شک منشأ اطلاعات مصداقی بازجویانی هستند که در ضرب و شتم و شکنجه من و
سایر تظاهرکنندگان نقش مستقیم داشتند. وقتی ایرج مصداقی ۸ سال بعد از
دستگیری یک مجاهد تحت عنوان «نامه سرگشاده» همان اطلاعات را بلغور میکند، بیش از هر چیز نشان میدهد که به چه نیازی از اطلاعات آخوندها پاسخ میدهد!
همدستان مصداقی در اوین
مصداقی
انتظار دارد در سلولهای شکنجه، من هم مثل او همه اطلاعاتم را به دژخیم
میدادم یا پیش آن نفراتی که به اسم دانشجو یا خبرنگار در سلول من انداخته
بودند، سفره دلم را بازکنم. این منطق ما مجاهدین نیست که دیگران را دم تیغ
بدهیم و به فکر جان خودمان باشیم و رمز ماندگاری ما همین است. اگر هم حفره و
کمبودی در مبارزه داریم و داشتیم شرمنده خدا و خلق هستیم و از گذشته عبرت
میگیریم.
در مورد چندنفری که با من چند روزی در سلولهای۲۰۹ بودند:
شاید
روز سوم بود که یکی از نفراتی را که جلو درب دانشگاه دستگیر شده بود به
سلول انفرادی من آوردند. خودش را آنطور که به خاطر دارم علی حسنی معرفی
کرد و گفت پدرش محافظ دستغیب جنایتکار بوده و برادر بزرگترش سرهنگ سپاه
میباشد. تا آنجا که یادم هست، خودش میگفت که در رشته کارشناسی ارشد حقوق
بینالملل یا حقوق سیاسی قبولشده و از اعضای تحکیم وحدت رژیم است و برای
امثال رفسنجانی در نشریات قلم میزد. در سلول، او هم مثل بازجو از من علت و
چرایی بالابردن عکس رهبری مقاومت را میپرسید. من هم درست همان جوابهایی
که به دژخیم گفته بودم را به او هم تحویل دادم.
وقتی
مرا به زندان اوین و بند ۲۰۹ بردند، اولین بازجوی اطلاعات که فکر میکنم
اسم مستعارش «توفیقی» بود بر اساس سناریو و داستانی که من به خوردشان داده
بودم (همان موضوع کارگر بیکار و بیپول)، انبوهی دروغ و روضهخوانی درباره
بیگناهی رژیم و اینکه رژیم قربانی تبلیغات مجاهدین بوده! ایراد کرد. از
قبیل اینکه:
ما
هیچکس را نکشتهایم و شکنجه نکردهایم. به خدا دستمان به خون هیچکس آلوده
نیست. همه اینها فریبکاریهای مجاهدین بوده که چند عکس و فیلم مونتاژ شده
را به تو نشان دادند و از تو سوءاستفاده کردند.
بنابراین
حرفهای ایرج مصداقی در مورد غیرواقعی بودن افشاگریهای مجاهدین اصلاً
برای من چیزهای جدیدی نیستند. همانقدر که ازنظر یک مأمور رژیم به نام
مصداقی تظاهرات و فعالیتهای ضد رژیم، دروغ و غیرواقعی و مجازی هستند،
کشتارها و شکنجهها و کارنامه سیساله رژیم آخوندها هم چیزی جز «فریبکاریهای مجاهدین و چند عکس و فیلم مونتاژ شده» نیست.
با
توجه به اینکه فقط کارت ملی و آدرس من در شهرمان را داشتند، از اداره
اطلاعات زنجان استعلام کرده و از آنها خواسته بودند که برای بازجویی از من
بیایند. چند روز بعد از بازجویی توسط توفیقی، از دژخیمان شهر خودمان برای
بازجویی به ۲۰۹ آمدند. ظاهراً دیگر خبری از بازجوی اولی نبود. چون به خانه
ما در زنجان مراجعه کرده بودند و مشخص بود که هیچ سابقه فعالیت سیاسی از من
در دست ندارند.
درمورد شهدای فامیلمان
هم هرچه پرسوجو کردند گفتم ارتباطی نداشتم، چون در زمان فعالیت و شهادت
آنها من بچه بودهام؛ و بازجو هم هیچ دلیل برای چسباندن من به آنها
نداشت.
یکی از بازجویان، سعید شیخان بود (اسم اصلی او بهاحتمالزیاد «نوری» است) سعید شیخان
بعد از اشاره به شهیدان خانواده ما و تحقیقاتی که در مورد خودم کرده
بودند، برایم توضیح میداد که: «من قبول دارم که در دهه ۶۰
افراطوتفریطهایی بوده، اما الآن ما دیگر آنطور رفتار نمیکنیم. تو
میتوانی به کشورت خدمت کنی و ایران را آباد کنی و …».
روبرو کردن با مزدور ابراهیم خدابنده در اوین
دریکی
از جلسات بازجویی در۲۰۹ برخلاف معمول که شیخان بلافاصله بعد از واردشدن،
چشمبند مرا کنار میزد، تفاوتی وجود داشت. شیخان تا چند دقیقه صبر کرد و
بعدازآن که به گفته او چشمبند را برداشتم، حدس بزنید چه کسی در مقابلم روی
صندلی نشسته بود؟ بریده مزدور و کمککار بازجویان رژیم به نام ابراهیم
خدابنده.
دژخیم میخواست از طریق روبهرو کردن خدابنده با من، نتیجه بگیرد که آیا من به عراق رفتهام یا نه؟ مثلاً سابقهام چقدر است؟ یا ابراهیم خدابنده در اشرف یا جای دیگری مرا دیده است یا نه؟
مصداقی
هم به خاطر همین قبیل شناساییهایی که در گشتیهای دادستانی و اطلاعات
انجام داده به رژیم آخوندها و دژخیمانش مدیون است و از طریق این نوشتهها
ارتزاق میکند و دین خودش را به رژیم ادا میکند.
همه
آن چیزهایی که مصداقی مینویسد و همه آن کارهایی که بازجوهای رژیم در
زندانها انجام میدهند، به این دلیل که حلقههای یک زنجیرند، از یک فرهنگ و
زبان و بیان مشترک هم برخوردار میشوند.
تهدیدها و بیدادگاه
در سه مرحله مختلف محاکمه، قاضی حسن زارع دهنوی، معروف به قاضی حداد، بعد از تفهیم اتهام، به فحاشی و تهدید من پرداخت که آویزانت میکنم و…
مسخرهتر اینکه اصلاً قرار بازداشتی برای من صادر نشده بود، ولی این بهاصطلاح قاضی، حکم تمدید قرار بازداشت را صادر کرد!
در
دادگاه دوم، همان قاضی حداد موعظه میکرد که چرا سراغ سازمان رفتی؟
اینهمه حزب در ایران هست، برو سمت یکی از آنها فعالیت کن! اگر در چارچوب
نظام باشی، میتوانی انتقاد هم بکنی، حتی اگر میخواهی مخالف نظام باشی،
کسی با تو کاری ندارد؛ اما سراغ مجاهدین نباید بروی.
در
این هنگام بازی اطلاعات با من شروع شد یک روز حکم اعدام به اتهام «محاربه»
برایم در نظر میگرفتند یک روز میگفتند کاری نکردهام اگر عاقل! باشم
کاری ندارند و میگذارند مثل سایر نفراتی که بعد از زندان دنبال زندگیشان
میروند، بروم دنبال زندگیام …
در ۵-۶
ماه اول برای ترساندن من میگفتند به خاطر جرم «محاربه» حکم تو اعدام است و
اتهاماتی از قبیل اقدام علیه امنیت ملی، هواداری از سازمان مجاهدین و
بهزعم آنها «منافقین»، فعالیت علیه نظام و خروج غیرقانونی از مرز را
پیدرپی مطرح میکردند، به خاطر اینکه در تحقیقاتشان دریافته بودند که
برخی از اعضای خانواده ما به اشرف رفتهاند.
تهدیدها در جریان دادگاه و بعدازآن هم ادامه داشت. در جریان دادگاه بار دیگر دژخیم شیخان به صحنه آمد و تهدید کرد که:
آنقدر تو را نگه میداریم تا موهایت سفید و دندانهایت سیاه شود.
بازجوی دیگری گفت:
«مسعود رجوی کجاست که بیاید تو را نجات بدهد؟ آخر برای چه کسی مبارزه میکنی؟ آنها در ساحل امن هستند، ولی تو چی؟».
به این خاطر است که میگویم حرفهای مصداقی اصلاً برایم جدید نیست. بازجو همچنین افزود:
«آنها
میخواهند ما تو را اعدام کنیم و قهرمان ملی درست کنند. ولی کور خواندی
کاری میکنم که آرزوی مرگ داشته باشی ولی نتوانی بمیری. اگر با سازمان
ارتباط برقرار کنی، همه خانوادهات را اینجا میآورم و پیش چشمت … به
خانواده خودت رحم کن».
باید بگویم
مصداقی کینهتوزتر و رذیلتپیشهتر از بازجوهای رژیم ما را «پهلوان
اینترنتی» میداند، درصورتیکه بازجوی رژیم در همان حال که ما را زیر شکنجه
میبرد و تهدیدمان میکرد، به اینکه مجاهدین «قهرمان ملی» هستند اذعان میکرد.
بالاخره
بعد از ۹ماه بلاتکلیفی در زندان، من را که هیچچیز در پروندهام نبود و
هیچ اتهامی را نپذیرفته بودم به ۱۸ماه زندان محکوم کردند. براساس قوانین
رژیم، هر زندانی که نصف محکومیتش را گذرانده باشد و سابقه فعالیت سیاسی
نداشته باشد، میتواند بهطور مشروط آزاد شود و به همین دلیل مرا بعد از
۱۴ماه آزاد کردند.
بله من یکی از آن
هزاران هزار «موجود اینترنتی» هستم که برخلاف جعلیات مصداقی، بهمحض بیرون
آمدن از زندان بعد از همه آزار و اذیتها، دغدغهام این بود که سریعتر
خودم را به ارتش آزادی برسانم. بعد از ۳ هفته توانستم از کشور خارج شوم و
شرف حضور در میان مجاهدین اشرفی را کسب کنم و مبارزهام را با رژیم سفاک
آخوندی در مداری بالاتر در کنار خواهران و برادران مجاهدم ادامه بدهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر