با مقدمهای نه چندان کوتاه
جهت مأموریت ارائه حرفهای اضافه
علیه سازمان مجاهدین خلق
در پروژه آلترناتیوسازی استعماری ـ
ارتجاعی
حامد اسماعیلیون یکی از میلیونها
آدمهای این جامعه است که در فرهنگ و بمبارانهای تبلیغی فاشیسم آخوندی بزرگ شده
و طبعا بسیار تأثیر هم پذیرفته است. بخصوص اینکه خودش هم با تن دادن مختارانه به
حکومت و قبول سلطه آخوندها، زندگی خود را میخواسته و به قول معروف سرش به کار
خودش بوده و بی خیال درد و رنج مردم ایران، دو دستی کلاهش را چسبیده که باد نبرد.
درسش را خوانده و دکتر شده و قلمی
هم داشته و کتابهایی مینوشته.
وجدانش را هم آگاهانه به کناری
گذاشته که در کوچه آنها یا در شهرشان یا خانه بغلی و حتی فامیلش، آدمهای دیگری
بوده و هستند که هم مثل او زندگی و بهرههای آنرا دوست داشته اند و هم امکان و
استعداد دستیابی به این بهره را بسا بیشتر از او داشته اند، اما تن به جور و ظلم
آخوندها نداده، به همه آنها پشت پازده و خود را وقف آزادی خلق و میهنشان کرده و شب
و روز درگیر نبردی بیامان و البته پرهزینه با هیولای دیکتاتوری دینی شده اند که
حامدخان سالیان سال است با آن کنار آمده است.
رژیم هم البته از این جور آدمها
استقبال میکنه و روشنفکر جماعت با پز نویسنده و دکتر رو توی هوا نعل میکنه و
برای پوشاندن سرکوب وحشیانهاش در جامعه، اونها رو قاب میکنه و آنتنی! بخصوص اینکه
اگر لگدپراکنی علیه مجاهدین را هم نردبانی برای تجارت و سودپرستی شان بکنند كه در
اين صورت برخي مخالف خوانيهايشان با رژيم هم نه تنها براي رژيم قابل تحمل بلكه
لگدپراكني شان عليه مجاهدين را هم موجه تر و براي رژيم سودآورتر ميكند.
برای همین جایزه و تشویقهای
داستاننویسی و ادبیات رو در همایشهای حکومتی و پوششی نثارش میکنن و بعد از مدتی
هم هوس فرنگ میکنه و چه جایی بهتر از کانادا؟
مأمن آقازادهها و آخوندزادهها و
سرزمین طلایی سرمایهگذاری و خرج کردن پولهایی که البته بوی نفت و خون میدهند و
دولت و سرزمین روبهرشد و گسترشی که از این سرمایهها استقبال میکند.
دیگر زندگی شیرین گذشته کاملا «عسلی»
میشود. دکتری با شغل و امکانات خوب و دو پاسپورت در جیب و ییلاق و قشلاق بین
کانادا و تهران و هر بار چشیدن مزه سوهان قم و گز اصفهان و نون برنجی کرمانشاهی و
حفظ باصطلاح «اصالت ملی میهنی»! و اینکه «هیچ جا وطن آدم نمیشه و عشق ما همیشه ایرانه
با این همه نعمت و خوشمزگی»
اینها همه در حالی است که قیام پشت قیام در میهن اسیر، توسط ملت عاصی در جریان است و کارگران و بازنشستگان و معلمان و پرستاران و همه اقشار مملکت که ماهها حقوق حقه خودشان را هم دریافت نکرده اند، شب و روز برای نان بخور و نمیر و حداقل حقوقشان در کیلومترها زیر خط فقر در خیابانند و البته جوانان میهن مثل تمام این چهل و چند سال برای آزادی میجنگند و شکنجه میشوند، قطع نخاع میشوند و چشم از دست میدهند و شهید میشوند و نبرد برای آزادی زیرپوست شهر ادامه دارد.
حامد اسماعیلیون، البته کاری به اين
حرفها ندارد و حتي كشتار ۱۵۰۰جوان برومند اين ميهن در آبان ۹۸ هم او را تكان نميدهد و
روی چنین شطی از خون و رنج، به سیر و سیاحت خود مشغول است و بین سخت سران و نرم
تنان وزارت اطلاعات، البته طناب دار نرم تر را برای گردن جوانان آزاده میهن بیشتر
ترجیح میدهد.
از بد حادثه در یکی از هزاران اقدام
جنایتکارانه و وحشیانه برادران سپاهی، موشکی عامدانه، یک هواپیمای مسافری را
سرنگون میکند که اگر زن و بچه حامد در آن نبودند هیچ مشکلی پیش نمیآمد و این ۱۷۶ کشته هم به آن یک میلیون
کشته و مجروح جنگ و آن ۱۲۰ هزار اعدامی و خیل عظیم کشتگان جور و ستم آخوندی میپیوستند
و زندگی شیرین ادامه مي يافت، ولی….
اما متاسفانه با جان باختن آن زن و
دختر بيگناه، اسماعیلیون منتظر سوغاتیهای سفر، تلخکام شد و دیگر سوهان قم به کامش
نرسید و بعد از چند ماه پیگیری قانونی! در مراجع نظام و التماس و درخواست از
آخوندها، به اجبار کمی زاویهدار شد و در کسوت انجمنی غیرسیاسی به پیگیری خون عزیزانش
همت گماشت.
البته از چنین آدمی، حتی همین حد
ابراز شرافت انسانی، هم قابل تقدیر بود و بالاخره احساس انسانی پیدا کردن به جای ریزه
خواری از سفره قاتلان خلق، جای تشویق داشت.
این گذشت تا امواج پی در پی قیام و
انقلاب و نبرد برای آزادی که از 43سال قبل با رود خروشانی از خون شهیدان آغاز شده
بود، به یک قله جدید رسید و آتش خشم فروخورده خلق با پتانسیلی عظیم، به یک قیام
آتشین تبدیل شد و آخوندها، سرنگونی را در چشمانداز دیدند.
در جوشان شدن وضعیت انقلابی جامعه،
البته بروز ماهیتها شتابی جدید گرفتند و موتورشان به کار افتاد و اینجا بود که
داستان آلترناتیوسازی و ائتلافهای مجازی و منشورهای آنچنانی فعال شد و تاجران
رنج و درد مردم که تا آنروز فارغ از رنج و شكنج روزانه مردم در گوشهای لمیده
بودند، فعال شدند تا براین موج پریده، بهرههایی نجومی از خون جوانان قیام برای
خود بسازند و از خون قیام آفرینان نردبانی برای سودآوری رویایی ایجاد کنند. الزام
اینکار البته به حاشیه راندن آزادیخواهان واقعی و قیامکنندگان جان برکف در میدان،
بود و اینجا همان جایی است که هزاران پیوند مرئی و نامرئی منافع ولایت فقیه را با
چنین تاجرانی بهم پیوند میدهد.
از این نقطه حامد اسماعیلیون که
حالا نشان از دو کس، نظام ولایت فقیه و از ما بهتران غارتگر، هم پیدا کرده است،
بدون نگاه به گذشته خود، «سوپرمن» صحنه شد! چه کسی بهتر از او که ظلم آشکار روا
شده به خانوادهاش را سرمايه كند، تا علیه فداکاری تاریخی نسل مجاهد، مأموریت
تخریبی به عهده بگیرد؟ کاری که هرگز از شکنجه گران ساواک با آن چهرههای کریه و
نفرت انگیز و اصلاح طلبان امنیتی آخوندی با آن سوابق خونریز و ضدبشری، هیچوقت قابل
برآمدن نبود و نتیجه عکس هم میداد، پس نجات رژیم و غارتگران پشتیبانش از دست قیام
بینان کن، عجالتا باید با خراب کردن درخشش همان چهره تابناک نسلی باشد که به رغم
بالاترین تلاش برای شیطانسازی سیمایش توسط یک فاشیسم مذهبی، اسماعیلیون رمان نویس
حکومتی، نیز در کتاب سفارشی خود، مجبور به اعتراف گوشههایی از محبوبیت اجتماعی
آنها شده است مثلا آنجا که ورای همه تلاشهای پوران (یکی از پرسوناژهای رمان
گاماسیاب) که تلاش میکرد چیزی از مجاهدین به فرزندانش نگوید، که جلوی جذب آنها به
راه پرهزینه مجاهدین را بگیرد، در سال ۶۷ متوجه میشود پسر یازده سالهاش،
بهرنگ، خیلی بیشتر از آنکه میشود تصور کرد، درباره خاله سوسن و سازمان مجاهدینی
که خاله سوسن عضو آنست، آگاه است. یا اینکه در یک میهمانی خانوادگی در مرداد ۱۳۶۰ که همه فامیل باهم جمع
هستند، دخترها و پسرها از سر و کله هم بالا میروند و تلاش دارند برای «خاله سوسن»
که حالا دیگر مسلح و مخفی و جزو تیمهای عملیاتی مجاهدین شده و کسی از محل او
اطلاع ندارد، نوار صوتی غیابی پر کنند و به این وسیله ارادت و سمپاتی شان را بروز
دهند.
حامد خان که خوب مثل زمانی که در ایران
بود، درد اصلی نظام آخوندی را دریافته، برای تقرب و اثبات خودی بودن در شرایط
اضطرار، اینبار بازی را از رو میکند. زبان علنی به سب مجاهدین و قاطی کردن خود
با امت حزب الله، با شعار «مرگ بر منافقین» میکند.
در زمینهای از یک هیستری جنونآمیز
حکومتی نسبت به دشمنترین دشمن فاشیسم مذهبی، یعنی «مجاهدین خلق»، چه دستگیرهای
بهتر و در دسترس تر از لگدپراکنی علیه مجاهدین، برای ارسال چشمک و چراغ ارادت به
قدرت حاکمی که تروریسم، قدرت دست گذاشتن روی اموال، و ایجاد هزاران ابزار دیده شدنی
یا نادیدنی برای اعمال فشار و تهدید روی افراد را در اختیار دارد؟ بنابراین
حامدخان شروع به بازی شطرنج جدیدی میکند. بفرموده، گاه و بیگاه و با مورد و بیمورد
او را جلو میاندازند تا پاچهای از مجاهدین بگیرد و به تأسی از امام ملعونی که هیچگاه
به ساحتش بیاحترامی نکرده، از حرام بودن نزدیک شدن با آنها بگوید و اینکه محبوبیت
ندارند! و یا اینکه چرا در عملیات فروغ جاویدان به قوای سرکوب و پاسداران رژیم ولایت
فقیه حمله کرده اند که ما در کرمانشاه مجبور شویم ۴۰ روز خانه مان را ترک کنیم؟
كه البته راست و دروغش با خداست؟ میبینید که معیار او برای شناخت خیر و شر در
عالم، مثل موقعیت کوبیدن میخ طویله الاغ ملا نصرالدین، زندگی شخص شخیص ایشان و نه
حق حاکمیت ملی و نه دمکراسی برای یک ملت و نه آزادی وطن است، با چنین معیاری برای
ارزیابی درست و غلطی پدیدهها، افراد و جریانات، هرکس آنقدر شرافت داشته باشد که نخواهد
تن به ستم آخوندی بدهد یا بخواهد برای آزادی وطنش مثل مقاومت فرانسه یا نروژ و ایتالیا
در جنگ جهانی دوم کاری کند که رژیم در واکنش آن، ۴۰ روز زندگی مردم را مختل
کند، البته شایسته لعن و توهین و ناسزا است. کسی که به کرامت انسانیش اهمیت میدهد
و در دفاع از شرفش در مقابل ظلم میایستد، برخلاف تمام جهانشمول حقوق بشر،
مهدورالدم است، حق ابراز نظر هم ندارد. با چنین شاخصی که برخاسته از خودپرستی فردی
محض است، بی جهت نیست که برای نیازردن دل برادران پاسدار و مشتریان سابق و لاحق،
از یکطرف در صحنه عمل مادی مانع لیستگذاری آنها در کانادا میشود (با این بهانه
که پاسدار وظیفههای جاخوش کرده در کانادا دچار مشکل نشوند!!!) و از طرف دیگر با
کسانی عقد اخوت میبندد که پاسداران و انتظامی و بسیج جنایتکار آخوندها را در کنار
ساواک جنایتکار بهترین «تکیه گاه خود برای مهار آزادیخواهی مردم» در آینده ایران میدانند.
بله وقتی کاترین شکدوم یهودی با چند
فحش و لجن پراکنی علیه مجاهدین میتواند یکشبه تا ستون نویسی سایت رهبری نظام و
ستاره شدن هر روزه پرس تی وی آخوندی طی طریق کند، چرا اسماعیلیون از این نردبان
استفاده نکند؟ اینجاست که سفلگی و پستی درونی یا همان گرگهای درونی آدمها
سرباز میکند و برای تجارت و سودآوری سریع و بی هزینه ازطریق دست یابی به گندم ری،
خود را بازیچه و عروسک این و آن و از همه مهمتر حفظ حاکمیت آخوندها میکنند. اینجاست
که فرد با آگاهی کامل به تمام دانستههای خود، خیانت میکند و پا بر روی بدیهی ترین
معلوماتش نیز میگذارد، مثلا باید چشمش را ببندد و پا روی مظلومیت و ارزشهای
اخلاقی و انسانی و سیاسی مجاهدین بگذارد که با تمام تلاش خود و برادران اطلاعاتیاش
در کتاب خود هم نتوانسته بود آنها را بپوشاند. همان کتاب که با عبورکردن از هفت
خوان نفرت پراکنی و لیچاربافی آخوندها، غنی سازی حداکثری شیطانسازی شده بود اما
تمام ترفندهای اطلاعاتی و جنگ روانی هم مانع درخشش مظلومیت آن نسل پاکباز نبود و
جابجا حقیقت از میان انواع دروغهای شاخدار آن، بیرون زده است. چه آنجا که از میریونس
تنها پسر تحصیلکرده و دانشگاه رفتهای صحبت میکند که به رغم روابط ضدانقلابی
آخوندها با ساواک و زندگی کردن آنها در بی دردی و بی هزینگی، یک تنه بار آگاهی بخشی
انقلاب ضدسلطنتی را بدوش کشیده بود و مردم را نسبت به ستم حاکم آگاه کرد و بعد از
اینکه آخوندها روی همین موج پریدند از قضا جزو نخستین کسانی نیز شد که در قالب
سازمان مجاهدین خلق به مخالفت با سارقان حق حاکمیت ملی و مرزبندی با آن برخاست و
سرانجام هم به همین جرم به دست یک پاسدار مرتجع خونریز به اسم جعفر مزنگی که درکی
از انقلاب و تحول اجتماعی جز شقاوت نداشت به فجیع ترین صورت در سال ۶۱ شهید شد و جسدش در چاه
انداخته شد، چه وقتی که از برخوردهای انسانی مجاهدین با اسرایشان که تا چند لحظه پیش
درحال جنگ با آنها بوده اند، در جریان عملیات فروغ جاویدان در قالب داستان اسیر
شدن جعفر مزنگی به دست یک فرمانده مجاهدین به اسم سوسن صحبت میکند که چگونه سوسن
و سوسنها با این پاسدار جنایتکار، حتی در صحنه نبرد هم مقابله به مثل نکرده و او
را آزاد کردند تا به زندگیاش برگردد، زیرا هدف تنها آزادی میهن بوده است و نه
انتقام گیری و راه اندازی کشت و کشتار. نمونهای که البته یک اعتراف ناخواسته
سفارش دهندگان مربوطه در وزارت شیطانسازی اطلاعات را نیز نشان میدهد که چگونه
تمام بساط دروغ پراکنی سه دهه خود مبنی بر کشتار بیماران و اسیران در بیمارستان
اسلام آباد توسط مجاهدین، یک فرافکنی ذلیلانه و یک جعل و خبرسازی گوبلزی برای
وارونه نمایی حقیقت بیشتر نبوده است.
بله تنها و تنها جرم مجاهدین یک چیز
بیشتر نبوده و نیست، در تمام حیات مبارزاتی شان برسر ارزشهای انسانی و آرمان
آزادی مردمشان ایستادن و با پرداخت سنگین ترین بهای ممکن برای رهایی وطن شان، رنج
و هزینه یک انقلاب را با خون جوشان و سرخ به دوش کشیدن. به همین خاطر است که به
رغم سانسور بدون شکاف حکومتی و چهل سال بمباران تبلیغاتی ضد مجاهدین، خلقی چهل سال
است فرزندان خود را در کسوت این سازمان به مسیر آزادی ایران راهی میکند و خم به
ابرو نمیآورد. اگر پایگاه اجتماعی ریشه دار غیر از این است، اگر بدون چنین
پشتوانهای از حمایت و محبوبیت، میشد با چنین وحدت و انسجامی زیر اینهمه ضربه
و فشار دوام آورد، چرا نمونهای دیگر از این دست وجود ندارد؟ ای کاش مینیمم
معرفت و دانش اجتماعی وجود داشت تا میدانستند که انسجام و وحدت یک نیرو و جریان،
تابع بلافصل و تنها در ارتباط مستقیم با پایگاه اجتماعی آن ممکن است و نه جادو
وجنبل. اگر جز این بود، چرا وضعیت رژیم آخوندی که در حاکمیت هم هست، چنین متشتت
است؟ شاه پرستان اگر پایه و بنیه درست و درمان اجتماعی داشتند و بر یک بنیه مستحکم
اجتماعی تکیه میداشتند چرا نباید با تکیه به میلیاردها ثروت دزدیده شده از ملت فقیر،
بتوانند یک جمع ۵ نفره خود را گردهم نگهدارند؟
البته نقد و نسیه سرنگونی و براندازی،
در داخل کشور و با آتش بیامان کانونهای شورشی و جوانان شورشگر و نیروی سازمانیافته،
تشکیلاتی و جان برکف مقاومتی ظفرنمون و باسابقه بیش از نیم قرن مبارزه با دو دیکتاتوری
شاه و شیخ میسر میشود و نه اراجیف بافی از راه دور. خامنهای و پسماندههای دیکتاتور
سابق و ولینعمتان غربی آنها نیز اینرا بهتر از تازه به دوران رسیدههای عالم سیاست،
میدانند.
از خون «قاضی محمد» در كردستان که
با طناب ملوکانه آویزان شد تا میریونس و ابوذر مجاهدان پاکبازی که پاسدارهای جلادی
مثل جعفر مزنگی اونها رو توی چاه انداختن، تا بوده، همین بوده و طرفین این جنگ
هم نگاهها و ارزشهای خودشون رو دارن، حامدخان حالا تازه وارد باندهای مافیایی
قدرت طلبی شده و هنوز کلهاش بسیار گرم است، باید کمی بگذرد تا بفهمد که در این
میدان که خیانت و خنجر، پدر، مادر، خویشاوند، دوست و کنار دستی نمیشناسد، قربانی
کردن او توسط بقیه، الزام بالا کشیدن آنها است، او قطعا از اولین پلههایی خواهد
بود که پس از استفاده، به دور انداخته خواهد شد. حالا خیلی هول نشود وقتی شاه پرستان
از او ندامت تلویزیونی میطلبند که چرا حقی برای عدالتخواهی خانواده مجاهدین قائل
شده؟ و او هم در نگرانی از کنار گذاشته شدن خود، زود به میدان بپرد تا لگدی مجدد
به مجاهدین بیندازد، همه این بازیها، پوست خربزه همان مأموریتی است که قرار است
توسط او بعنوان پوشش اینکار به پیش برده شود. مگر وزارت اطلاعات ضمن تشویق هاشم
خواستار به تماس با رضا پهلوی، نگفت مرز سرخ ما حتی خامنه ای هم نیست بلکه مجاهدین
هستند؟! مگر تاجزاده نگفت بازجوی اطلاعاتی «فکر میکرد مثلاٌ برای من راه [به خارج
کشور] را باز کنه که خودم و خانواده ام، چون توضیح داد چه جوری خودش [فلانی را]
فرستاده، این خانواده را، همسرش چه جوری؟ و پسرش چه جوری؟ و فلان و فلان و
گذرنامه»؟ حالا برای آنها که نه خود توان ورود به مقابله با این درخشش را دارند و
نه حاضر به دادن قیمت بازشدن پرونده خود در این هماوردی هستند، چه بهتر که کسی را
جلو بیندازند که بوی قدرت و ثروت، مست و از خود بیخودش کرده، بدون اینکه اندیشه
کند مگر درچهل سال گذشته این اولین بار است چنین اراجیفی علیه مجاهدین گفته میشود؟
اگر تأثیر داشت، چرا تابحال اثر خود را نشان نداده است، مگر نمیبیند که همین
ائتلاف باسمهای، بعداز همان چهل سال، بازهم بزرگترین مانع پیش رو را مجاهدین میبیند
و انگار درد و مرض دیگری به جز نفی مجاهدین ندارد؟ ولی اونایی که در حاشیه این
رودخانه خروشان آزادیخواهی با فرصتطلبی لاشخورگونه قلابشون رو برای گرفتن ماهی توی
رودی از خون انداخته اند، پدیدههایی هستن! که از شرافت بوئی نبرده اند و پوست
خربزههایی زیرپای کناردستی خود میاندازند که با فرق سر اورا نقش زمین کند.
بد نبود حامد اسماعیلیون هم قبل از
اظهارنظر در مورد مبارزان و مجاهدان ۴۰ و چند ساله نبرد با آخوندها، به
خود و قلابی که سالها برای ماهیگیری در گاماسیاب انداخته نگاه میکرد تا شاید
وجدان انسانیاش کمی برانگیخته شود و به اندازه دهنش حرف بزند!
گاماسیاب ماهی دارد، ماهیهای سیاه
کوچولویی که ذلت تسلیم را نپذیرفته و نمیپذیرند و فقط به چشم باوجدانها و آنها
که رنج مقاومت را بدور از منافع فردی خود، به دوش میکشند، دیده میشوند. نمیدانم
ایشان چقدر دانش اجتماعی دارد، اگر داشت میدید تاریخ سرنوشت تمام کشورهایی که
آزادی را به دست آورده اند، با حرکت همین ماهیهای سرکش سیاه و کوچولو رقم خورده
است که توانسته اند بالاخره موتور عظیم اجتماعی میهن خود را به حرکت درآورند و نه
حرف مفت زدن. وقتی جورج واشینگتن در نیوجرسی از رودخانه دلاویر عبور کرد، چند صد
سرباز با تجهیزاتی ناقص بیشتر نداشت، اما همین حرکت، اولین شکست بزرگ را بر
امپراتوری بریتانیا کبیر تحمیل کرد و به استقلال کشورش منجر شد. در فرانسه هم این
جنبش مقاومت بود که موتور ایستادگی در برابر فاشیسم هیتلری را با عملیاتهای
مسلحانهاش روشن نگهداشت و همین آرمان آزادیخواهی زنده، سرانجام به آزادی فرانسه
راه برد.
این تجربهای ۴۳ساله و اثبات شده در
نبرد با آخوندها هم هست که هر لگدی به مجاهدین فی سبیل الله نیست و دقیقا در
ارتباط با قدرت سیاسی حاکم، یعنی فی سبیل شیطان، خمینی و خامنهای است.
چه کسی است که بطور واقعی اهل
مبارزه با آخوندها باشد اما در میدان عمل، از اینکه کسی درکنار او دارد به دشمنش
ضربه میزند، ناراحت شود؟ البته آنها که بیش از چهاردهه هست در میدان خونش را داده
اند، زجرش را تحمل کرده اند گوششان از این حرفها پر است ولی همه باید بدانند که
فرزندان راستین مردم ایران نخواهند گذاشت که سرنوشت انقلابی که ذره ذره با کار ریزبافت
و رنج و شکنج بهم تنیده شده به یغما رود، گندم خونرگ گاماسیاب هم از گلوی آمران و
مباشران رذالت و خیانت پایین نخواهد رفت!
خلق، فرزندان مجاهدش را ۶ دهه است میشناسد! و
حمایتش را به رغم کینه ورزیهای ارتجاعی و استعماری روز به روز بیشتر کرده است.
مقایسهای ساده بین جمعیت حاضر در برلین با جمعیت حاضر در حضور اسماعیلیون در
فرانکفورت، نشان میدهد که حبابهای بی پایه و اصل و نسب چقدر زود خواهند ترکید و
چگونه یک خلق آگاه و رزمنده، دوستان و دشمنان خود را به سرعت تشخیص میدهد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر