۱۴۰۲ شهریور ۲, پنجشنبه

«ستارهٌ جوان» به علی‌اکبر(رضا)اکبری


بگوبرای من! بگو! ازآن ستارهٌ جوان بگوتوهموطن بگو! برای این ، برای آن و ثبت کن درون سینه‌ات وطن! و سینه‌سینه نقل کن از این دهان، به آن دهان تو ای زمین!، تو ای زمان! از آن ستارهٌ جوان که خشم او عصاره‌ای ز آه داغ مادران وزان که رنگ چشم او، به رنگ آسمان دیدگان پرستارهٌ بخون‌تپیدگان. از آن که خشم وکین صدهزار خفته در نهفت خاک را درون داغی سلاح بی‌امان نشاند بر سر شقی‌ترین جانیان. بگو برای من بگو! ازآن دلاور،آن تناور، آن که بود از سلالهٌ سیاوشان همو که غرش سلاح بیقرار او چکیده‌ای ز نعره‌های زادگان خلق شد به عمق دخمه‌های زجر و قتل شحنگان بگو وطن! بگو وطن! بدان! زمین! ببین جهان! چنین همشه جاری است خون پرغرور و سرکش مجاهدان چنین جزای کرده‌های خویش بیند آن، که بر فراز صخره‌وار جسم اشرف وسرآمد مجاهدان بایستد چو گرگ کینه‌توز و دستهای تابمرفقش به خون فرو کند به قلب پاک نوجوان دلاوران بگو وطن! بگو بیاد خویش می‌سپار! نام آن ستاره را. م. شوق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر