تا چشم جهان بسته بماند
به سر مار
هر خانه و دیوار پیاپی
شود آوار
با نیش پر از زهر به هر
سوی برد تیغ
پرخون تن خاور کند از تیغه
ی غدار
ای چشم جهان! بسته ممان!
روی مگردان!
ماری ست درین خطه پر از
زهر و پر آزار
آزردهام از سوزش این
زخم که چون خار
در چشم و دل و جان و جگر
میخلد ای یار
دردم نه از آمال خود است
و غم خویشم
دردیست کز آن، نیم جهان
گشته گرفتار
از خطهی ایران من این زادگه مهر
سرکرده برون اهرمن از سینهی
یک غار
هر روز شبی نو بتند از
دل مشرق
هر شب تبی از نو بدمد در
تن بیمار
ماریست که خفته بنموده
رخش از مکر
با شعبده پوشد ز جهان
پوزهی خونخوار
هر روز برد نیش به سویی
و به کویی
هر روز به صد حیله کند
کار خود انکار
از عمق روان هر دم گویم
با خویش
پتگی شوم از خشم و بکوبم
سر کفتار
ای دست توانا سر این مار
هدف گیر
با خیزش و با غرش و با
آتش رگبار
م. شوق ۱۵ دی ۱۴۰۲
#سر_مار_در_تهران_است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر