ایران از نخستین کشورهای خاورمیانه بود که به ضرورت مدرنیته، قانون و ایجاد سامانه قدرت سیاسی پی برد. در اواخر دوره قاجار، شکستهای نظامی، عقبماندگی ساختاری و فشار قدرتهای خارجی، نخبگان و بخشی از جامعه را به این جمعبندی رساند که بدون قانون، نهاد و آموزش مدرن، بقا و پیشرفت کشور ممکن نیست.
انقلاب مشروطه تبلور این آگاهی تاریخی
بود؛ تلاش برای کوتاهکردن دست شاه از قدرت مطلقه و جایگزینی «اراده فرد» با «حاکمیت
قانون».
در همان دوره قاجار:
• دارالفنون تأسیس شد
• مطبوعات و ترجمه کتابهای
مختلف رونق گرفت
• دانشجو به خارج اعزام شد
• مفاهیمی چون مجلس، قانون
اساسی مشروطه و حقوق ملت وارد زبان سیاسی ایران شد و قدرت نهاد سلطنت کاهش پیدا کرد.
اما متاسفانه تحولات مشروطه وقتی اتفاق
افتاد که حکومت بر بستری سست بنا شده بود: دولتی ضعیف، اقتصادی غیرمولد، جامعهای عمدتاً
سنتی و نهاد دینیای قدرتمند که هنوز از سیاست جدا نشده بود.
چرا قاجار کنار رفت؟
سقوط قاجار بیش از آنکه نتیجه یک توطئه
باشد، حاصل ناتوانی ساختاری دولت بود.
دولت قاجار:
• ارتش منسجم نداشت
• بحران مالی دائمی داشت
• اقتدار خود را به ایلات،
روحانیت و قدرتهای خارجی واگذار کرده بود
گفتمان مشروطه در شرایطی ظهور پیدا کرد
که کشور در هرجومرج، ناامنی و ناتوانی در اعمال حاکمیت، جامعه را خسته و مستأصل کرده
بود. در چنین شرایطی، نیاز به «نظم» بر خواست «قانون» غلبه یافت. این خلأ، زمینه را
برای ظهور رضاخان فراهم کرد.
ظهور رضاشاه؛ مدرنیزاسیون بدون مشروطه
رضاشاه پروژهای بزرگ از نوسازی را آغاز
کرد:
• دولت مرکزی قدرتمند
• ارتش مدرن و پروژه های سازندگی
متعدد
• آموزش عمومی
• اصلاحات اداری و قضایی
• محدودکردن قدرت ایلات و ایجاد
یکپارچگی سرزمینی
اما این مدرنیزاسیون، شامل حوزهٔ سیاست نشد. درک رضا شاه
از دولتمداری، درک سنتی و پدرسالارانه بود. رضا شاه دولت را «رییس» و ملت را «عمله
های های سازندگی»، و قانون را ابزار اقتدار میفهمید نه شرط حاکمیت.
او «رهبر آمرانه» بود. توسعه را میخواست،
اما مشارکت و مهار قدرت را نه.
همین تمایزِ ظریف است که توضیح میدهد
چرا دستاوردهای عمرانیاش ماند، اما مشروعیت سیاسیاش نه.
در دوران رضا شاه، قوانین مشروطه بهطور
رسمی لغو نشد، اما در عمل تهی شد. مجلس باقی ماند، اما بیاختیار؛ قانون اساسی ماند
بدون عاملیت. قدرت نه در نهاد، بلکه در شخص شاه متمرکز شد.
چرا ایرانیها به پهلوی وفادار نماندند
و علیه او۵۷ بپاخاستند؟
همانگونه که قاجار به دلیل ناتوانی
مشروعیت خود را از دست داد، پهلوی نیز بهدلیل استبداد و انسداد سیاسی پایگاه اجتماعیاش
را از دست داد. روشنفکران، فرصت اصلاح از درون نظام نیافتند. سیاستهای اشتباه شاه آخوندهای
ممبری را تبدیل به ایدئولوگهای انقلابی کرد.
در مقطع انقلاب ۵۷ روحانیت تنها نیروی سازمانیافتهای
بود که شبکه اجتماعی و زبان بسیج داشت و از سرکوب کامل جان سالم به در برده بود لذا
روحانیت قدرت را بهدست گرفت و هیچ نیروی مهارکننده ای در مقابلش وجود نداشت؛ و اینبار،
استبداد دینی جای استبداد سلطنتی را گرفت.
چرخهٔ معیوب شاه و شیخ؛
در ایران، چون «قانونِ مهارکننده قدرت»
هیچگاه شکل نگرفت، سامانه قدرت یا عمامه بر سر داست یا تاج. نحوهٔ اداره مملکت توسط هر دو
بر یک منطق استوار بود؛ قیمومت بر مردم، نه نمایندگی از مردم!
در نبود قانونِ و مجلس مقتدر ، یا شاه
«سایه خدا» میشود یا شیخ «نایب امام».
در ایران چندین دوره شاهد جایگزینی شاه
با شیخ و بالعکس بوده ایم؛
۱) صفویه: پیوند شاه و شیخ
۲) افشاریه: جایگزین سلسله صفویه که مبتنی بر اصول مذهب شیعه اثنیعشری بود.
۳) قاجار: ضعف شاه، صعود شیخ
۴) پهلوی اول: حذف شیخ، تمرکز شاه
۵) پهلوی دوم: بازگشت شیخ در خلأ مشروعیت شاه
جنبشهای سالهای اخیر، بهویژه «زن، زندگی، آزادی»، نشانه یک
بلوغ تاریخیاند. جامعه امروز ایران:
• هم سلطنت مطلقه را تجربه
کرده
• هم حکومت دینی را و به این
جمعبندی رسیده است که هیچکدام نمایندهٔ خاستگاه او نیست.
نسل جدید:
• حکومت دیکتاتوری نمیخواهد
• دخالت ایدئولوژی از هر رقمی
در حکومت و دولت نمیخواهد
• سیستم پاسخگو، قانونمحور
، مدرن، جهانگرا، مبتنی بر مشارکت عمومی، اختصاص نیمی از قدرت سیاسی به زنان و عدالت
اجتماعی میخواهد.
هشدار تاریخی
بزرگترین خطر پیشروی ایران تکرار چرخهٔ شکست خورده جایگزینی شیخ
با شاه است. تنها یک درس راهگشاست:
نه شاه و نه رهبر موروثی، هیچکدام ضامن
خوشبختی ما نخواهند بود بلکه قانون مدرن، ساختار سیستم محور، سه قوه مستقل ، انتخابات
آزاد و یک جمهوری دموکراتیک ضامن سعادت ایران خواهد بود. این هشدار را جدی بگیرید!ً
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر