۱۳۹۸ مرداد ۲۰, یکشنبه

عید سعید قربان؛ بین‌الملل انقلاب و قربانی، مبارک باد

عید سعید قربان؛ بین‌الملل انقلاب و قربانی
عید قربان، در دهم ماه ذیحجه هر سال، یکی از بزرگترین عیدهای اسلامی است با مراسم ویژه‌یی که از زمان پیامبر «ص» برگزار می‌شود. این مراسم برای نخستین بار در سال دوم هجری توسط پیامبر «ص» با نماز ویژه عید در مدینه برگزار شد. در آن سال، مسلمین توانسته بودند پیروزیهای متعدد از جمله دو ‌رشته ‌پیروزی بس مهم را محقق کنند که هرکدام آنها پیام ویژه‌یی برای خودی و دشمن داشت:
نخستین پیروزی بزرگ، غلبه بر‌ مشرکین قریش در جنگ بزرگ بدر کبری بود که در ماه رمضان سال دوم محقق شد. در این پیکار بزرگ، ساز ‌و‌ برگ مسلمانان بسیار اندک و شمارشان یک‌سوم مهاجمان مکه بود اما توانستند با‌ کشتن 70 جنگ‌آور از چهره‌های مکه و اسیر‌ گرفتن 70 ‌نفر دیگر، پیروزی خیره‌کننده‌یی به‌دست آورند.
دومین پیروزی بزرگ نیز که با اندکی فاصله، در نیمه ماه شوال همان سال تحقق یافت، غلبه مسلمین بر هم‌پیمانان خائن در شهر مدینه یعنی یهودیان بنی‌قینقاع بود . این قبیله که در خود شهر مدینه استقرار داشتند، با مشرکین مکه رابطه برقرارکرده و با ‌نوید همکاری خود، آنان را به‌نبرد مجدد تشویق می‌کردند. مسلمانان با 15 روز محاصره دژهای خائنان، نهایتاً آنان را به‌زانو در‌آورده و وادارشان کردند که مدینه را ترک کنند.
در جریان هرکدام از این دو‌ رشته پیروزی، ارزش ها و سنن مهمی از جنبش توحیدی اسلام، آشکار گردید و به‌اجرا گذاشته شد. پیروزی بدر آشکارا این پیام را می‌رساند که مسلمین هر چند هنوز فقیرند و نفرات و تجهیزات چندان زیادی در‌اختیار ندارند اما نیرویی هستند که چندین‌بار بیش از ظرفیت معمولی قدرت‌نمایی می‌کنند. و پیروزی بر ‌بنی‌قینقاع به‌صراحت پیام می‌داد که پاسخ خائنان را چگونه قاطع و بی‌تردید کف‌دستشان می‌گذارند.
پیام مشترک این پیروزیها هم، تفاوت پیش و پس از هجرت بود. یعنی پیش از روی‌آوردن مسلمین به‌جهاد که بسی‌مظلومانه آماج دشمن قرار می‌گرفتند و پس از هجرت و با دست‌گشودن به‌جهاد، دیگر هیچ‌دشمنی را یارای ایستادگی در‌برابر آنان نبود.در چنین حال ‌و ‌هوایی بود که به ‌فاصله‌یی کمتر از 2 ‌ماه از پیروزیهای یاد‌شده، یعنی با ‌فرا‌ رسیدن ماه ذیحجه همان ‌سال، پیامبر «ص» عید اضحی (قربان) را اعلام فرمود که در اساس بزرگداشت فدای عظیم ابراهیم است، همان که توسط این پدر‌کبیر موحدان در جریان به‌قربانگاه بردن فرزندش اسماعیل، در تاریخ توحید ثبت شد.
حضرت محمد «ص» به ‌این‌ مناسبت، صلای نماز ویژه‌یی را داد که مقرر بود با شرکت عامه مسلمین برگزار شود و خود آن‌ حضرت این نخستین نماز عید در تاریخ اسلام را در محلی خارج شهر مدینه برگزار نمود و برای نخستین بار در همین عید، پیامبر اسلام «ص» شخصاً به تقدیم قربانی اقدام کرد. قربانی آن‌ حضرت دو‌ گوسفند بود و پس از اقدام آن‌حضرت، معدود مسلمانانی که توان مالی داشتند به‌این سنت اقتدا کرده و شمار قربانیها به 17 گوسفند بالغ شد.
در ‌خور دقت است که در متون دینی، شعائر قربانی‌کردن برای عموم مؤمنان، حتی برای کسانی که در حج نیستند، بسی مهم شمرده شده است. این اهمیت چنان مؤکد است که برخی از صاحب‌نظران، این عبادت را برای همگان واجب دانسته‌اند. نمونه‌یی از این متون، روایتی از حضرت علی ع است که می‌فرماید: مردم اگر می‌دانستند که در قربانی‌کردن چه‌خیر و نیکی نهفته است، به‌قیمت وام‌گرفتن هم که بود، از دست نمی‌دادند. . در روایت دیگری با‌همین مضمون، می‌خوانیم: پیامبرص به همسرش ام‌سلمه که پولی برای خرید قربانی نداشت، فرموده است: وام ‌بگیر و قربانی‌کن که پرداخت این وام را خداوند تأمین می‌کند .
تمامی اهمیتی که اشاره شد، به‌خاطر معنی نمادین قربانی‌کردن است که خود یکی از اعمال نمادین درشمار شعائر جذاب حج به‌شمار می‌رود. نمادی که از سال دوم هجری و مطابق سنت حضرت محمدص در‌دسترس عموم مؤمنان قرار‌گرفته‌است تا حتی اگر در مراسم حج و در سرزمینهای مقدس حرم مکه نیستند، بازهم بتوانند در ‌پیروی از فدای عظیم و عمیق، به‌نخستین قربانی‌کنندگان، یعنی ابراهیم و اسماعیل «ع» بپیوندند، همان کسانی که مانند ابراهیم، فرزند برومند را به‌خواست خداوند و با ‌شوق فراوان به‌قربانگاه می‌برد و یا مانند اسماعیل که خود از پدرش می‌خواهد :
یا ابتِِ افعل ما تؤمر، ستجدنی انشاء‌الله من الصابرین ،
پدرم، فرمان خداوند در مورد ذبح‌کردن مرا به‌اجرا بگذار که مرا در این آزمون جانبازی شکیبا خواهی یافت.
آنچه در داستان ابراهیم می‌گذرد، نه فقط داستان یک فرد و یک پیامبر، بلکه حکایت تمامی تاریخ است. تاریخ مبارزه برضد همه قید و بندها و نظامها و عناصر بهره‌کش و استبدادی. از این رمز فدا و قربانی است که می‌توان ابراهیمیان امروز و هر دوره‌یی را بازشناخت. آنهایی که در مسیر انقلاب و آزادی از نثار هیچ فدیه‌یی نمی‌هراسند.
راستی بدون قربانی و فدا ‌آنچه از وجود ما می‌ماند جز انحطاط و تباهی نیست.‌چنین است که پدیده نو‌ از خلال درگیری و سختی و از میان رنج و فدا و قربانی بیرون می‌آید تا صلاحیت و شایستگی خود رادرصحنه عمل و آزمایش به اثبات برساند.
این فدا و قربانی است که میان وجود ‌و لاوجود حایل می‌شود و هست و نیست حقیقی اشیا را معین می‌سازد. هستی حقیقی، در تمامیت تکاملی خود مرهون گذشت و ایثار وحدت‌گرایانه است.‌در یک کلام، ضدنابودی، ترجمه تحت‌اللفظی کلمه‌های فدا و قربانی است.‌
اینجا، بسی شایسته است تا تجربه‌های ابراهیم و قربانی‌کردن فرزند به‌دست این نیای موحدان را مورد مطالعه قرار دهیم.
فدای گرامی‌ترین کسان و عزیزان
ابراهیم (ع) پدر مسلکی موحدان و نیای نسبی دو قوم بزرگ جهان، یعنی اعراب و یهودیان است. نواده‌های عرب او از فرزند بزرگترش اسماعیل پدیدار شدند و یهودیان نیز از فرزند کوچکترش اسحاق که پدر یعقوب یعنی اسرائیل است.
این پسران ابراهیم که نسلهای بزرگی از اعقابشان پدیدار شده‌اند، هر‌ دو در هنگام پیری ابراهیم روزیش شدند. سارا، اولین همسر ابراهیم که دختر عمویش بود، پیرو او و از معدود مؤمنان توحید ابراهیمی بود. سارا عقیم بود و به همین علت، ابراهیم، دارای فرزندی نشد تا که عمرش از 70 گذشت. در این مقطع، ابراهیم به‌اصرار سارا با کنیزی مصری به‌نام هاجر همسر شد و نخستین فرزندش از هاجر به‌دنیا آمد که پسر بود و نامش را اسماعیل گذاشتند.
مدتی بعد از ولادت اسماعیل، فرشتگان به‌ابراهیم و سارا بشارت دادند که او نیز به‌رغم پیری، مادر خواهد شد، چیزی که حتی خود سارا را دچار شگفتی کرد. اما نوید خداوند محقق شد و سارا اسحاق را به‌دنیا آورد.
از همان اوان که اسماعیل به‌دنیا آمده بود، خداوند یک‌بار دیگر ابراهیم را به‌آزمایش گرفت تا معلوم شود که آن موحد پیر، اینک که پدر‌ شده‌ است آیا همان پاک‌باختگی موحدان را در برابر فرامین خداوند و رسالت خویش نشان خواهد داد؟
اینچنین، ابراهیم به‌یک آزمون عظیم خوانده می‌شود. وی دستور می‌گیرد که بایستی کودک شیرخوار شیرین خود را به‌اتفاق مادر کودک، آماده مهاجرت به‌سرزمینی دور و غیرمسکونی کند. این سر‌زمین آن‌چنان خشک و لم‌یزرع بود که حتی ابراهیم همیشه‌شکیبا، به هنگام وداع از آن مادر و کودکش، به تضرع افتاد که: خداوندا، خاندانم را در چه‌سرزمین خشکی سکونت داده‌ام.
شاید کسانی که بعداً به‌این صحنه نگریسته ‌و دیده‌اند که از همین فرزند به‌غربت نشسته، امتی عظیم، امت عرب، با تاریخ و سرنوشت خاص خود پدید آمد، حالِ آن روز مادر جوان و پدر پیر اسماعیل شیرخوار را درک نکنند. اما این، همیشه قابل‌ درک است که غربت آن‌روزها، در دره‌یی خشک و محاصره‌شده با کوه‌هایی از سنگ سیاه را بیش از هر‌کسی، آن مادر جوان بر‌دوش می‌کشید که مسئولیت کودک خردسال شیرخواری را به عهده داشت.
آری، همانا که اینک هاجر مصری است که بایستی بار این آزمون شگفت را بر‌خود هموار کند تا آزمون و رسالت ابراهیم سالخورده، پیروز و جاوید بماند. چه‌رسالت پر‌دامنه و دشواری که ای‌کاش، مورخان امینی یافت می‌شدند تا به‌دقت ثبت کنند که راز قدرت و صبوری شخصیت هاجر در چه‌چیزی ریشه داشت.
برای هاجر، تنها همین آزمون مقرر ‌نشده بود که باید اقامت در تنهایی بی‌مانند آن غربت غریب را متحمل شود. بلکه او با پرپر‌شدن کودک شیرخوارش مواجه بود که بر‌اثر خشکی و بی‌آبی، در معرض تلف‌شدن قرار گرفته بود. هرچند که ما از هاجر همین‌قدر می‌دانیم که خداوند به آزمونهای او جاودانگی بخشید و برخی اعمال و مناسک حج را تکرار نمادین تجربه‌هایی قرار داد که هاجر در خلال این آزمون بزرگ از سر گذرانده‌است و این سنت تا انقراض زمین و نسل بشر روی زمین به‌یادگار از او برپا خواهد بود.

فدای فرزند در راستای فدای حد‌اکثر
از‌ حدود ۴۰ قرن پیش، آزمونهای ابراهیم به‌عنوان سرسلسله موحدان، بسی درخشنده و نمایان است. درسی که همچنان تازه مانده و لاجرم جاودانه خواهد ماند. این جاودانگی به‌خاطر عمل و آزمون خیره‌کننده‌یی است که ابراهیم طی آنها عمق پیام توحیدش را می‌شناساند و سابقه و سنت لازم را پدید آورده و ثابت می‌کند که راه او برای امتها باز است و دسترسی به‌توحیدی که او می‌آموخت، میسر است.
ابراهیم پس از هفتادسالگی، پدر شد. بسیار قابل فهم است که او پس از این‌همه انتظار و حتی ناامیدی از داشتن فرزند، پسرکش را بسیار دوست می‌دارد. اما مأمور شد که این کودک را با مادرش در سرزمین و دره‌یی دور و بسیار خشک اسکان دهد. و سپس خود، آنها را رها کرده و در پیگیری رسالت خود به‌کنعان بازگردد. در‌حقیقت باید گفت که در این بخش از آزمون، همانا بسی بیش از ابراهیم، هاجر در معرض آزمایش قرار داشت. مادری که در آن دوردست تاریخ، ظرفیت و توان معنوی و انسانی و اخلاقی زنان را به‌درخشندگی می‌شناساند.
تکاپوی این مادر برای دفاع از آزمون عقیدتی مقرر، بسیار خیره‌کننده‌است. از پذیرش بی‌گفتگوی اصل آزمون که تلخیهایش را او بایستی به‌دوش می‌کشید، تا دفاع شجاعانه از جان کودک شیرخوار، و تا بارآوردن کودک و تبدیل‌کردنش به‌جوانی برومند و پرهیزکار که می‌توانست روی پای خود از پس آزمونهای عقیدتی بزرگ برآید.
وقتی مختصر آب و خوراکی که همراه داشتند تمام شد، هاجر به‌تکاپوی جانفرسایی برای حفظ کودک خود برخاست که در‌عمق این تکاپو امید بزرگی موج می‌زند که بسی تماشایی است. ایمان و اعتماد هاجر به‌خداوند بسی فراتر از آن بود که خود یا فرزند خویش را قربانی این آزمایش تلقی کند. برای همین، امید او به‌نتیجه تابناک آنچه خداوند مقرر فرموده بود برای این بانو چونان مولد نیرو و حرکت عمل می‌کرد. و چنین بود که او را به‌جای درماندگی و استیصال، در تکاپوی خستگی ناپذیری می‌یابیم که الحق بسی تحسین بر‌انگیز است. او به‌تکرار، و در‌مجموع هفت‌بار، کوههای اطراف را در جستجوی مهر خداوند طی کرد، یعنی در جستجوی آب که در دشواری بی‌آبی و تشنگی کودک شیرخوار، بدان نیاز شدیدی داشتند.
این جوهره امید به‌خداوند است که تا هنوز و تا همیشه، حجاج مسلمان باید رفتار هاجر را تقلید و تکرار کنند و همان دو‌کوه صفا و مروه را که هاجر در جستجوی آب پیموده‌بود، بپیمایند و از این بانوی تاریخ دیرین موحدان بیاموزند که در آزمون توحید، باید فداکار و استوار پایداری کرد.
در پایان همین جستجوی هاجر بود که مهر خداوند، چشمه‌یی گوارا را در پایین‌پای فرزندش، اسماعیل شیرخوار، جوشانید. اینک نام این چشمه که هنوز برقرار و پربرکت است، بسی معروف است همان زمزم که گفته‌اند این نامش از کلمات ناقص و کودکانه‌یی اقتباس شده که اسماعیل برزبان می‌آورده‌است.
اندک‌اندک، کودک رشد می‌کرد و چنانچه ابراهیم از ‌درگاه خداوند مسئلت کرده‌بود، قبایل محلی به‌خاطر آب جاری در دره به‌آن‌جا راه یافته و کودک و مادرش را گرامی داشتند تا وقتی که اسماعیل بالغ شد و با دختری از همان اقوام ازدواج کرد و از نسل او قبایل عرب کنونی پدیدار شدند.

خاندان ابراهیم و آزمون آزمونها
ابراهیم سالخورده و از ۸۰ ‌سال گذشته، هر ‌از‌ چندی برای سرکشی به‌هاجر و اسماعیل، میان سرزمین کنعان تا کوهساران مکه، سفر می‌کرد. روزگار می‌گذشت و فرزند به‌بلوغ نزدیک می‌شد. دره مکه که خانه مهاجرت مادر و فرزند بود، با چشمه زمزم معجز‌آسایش، هر از چندی جانی می‌گرفت و قبایل و کاروان ها گذارشان به‌آنجا می‌افتاد.
اسماعیل که دیگر برای خودش جوانی نورس شده‌بود، گاه با کمانی که می‌کشید، شکاری به‌دست می‌آورد.
در یکی از این سفرها، ابراهیم، نوجوانش را که می‌رفت مردی رشید شود، خیلی خواستنی یافت. چرا که او اینک می‌توانست از ماجراهای زندگانی عقیدتی پدرش، ابراهیم و معلم توحید ، سر‌در‌آورد و با رازهای عقیدتی پدرش خو ‌بگیرد. عجبا که درست در همین سفر، ابراهیم طی فرمان جدیدی دریافت که بازهم بایستی از دلبندترین پاره تن خود بگذرد و او را فدا کند.
کاری که ابراهیم می‌بایست بکند، طی رؤیا به ‌وی فرمان داده می‌شد. سه‌شب متوالی همان خواب را می‌دید. اولین بار، شب هشتم ذی‌الحجه بود که به‌همین مناسبت یوم ترویه (نشان دادن) نامیده شد. ابراهیم در‌اثر آنچه که خواب می‌دید از خواب پرید و تا شامگاه بعدی پریشان بود، چیزی که نمی‌توانست از چشم هاجر پنهان بماند. هاجر، اینک شیر‌زنی بر‌آمده از سرنوشت 10ـ 15 سال اخیرش بود. سالیان دشوار و بلندی که بدون سایه مردی بر‌پای خویش ایستاده و به‌بهترین وجه از عهده مأموریتش برآمده بود، تا که هم، خودش را و هم فرزندش را ساخته و برای آزمایشهای دشوار آماده کرده‌بود، آن هم در دره‌یی وحشی و پر‌خطر و بی‌آن‌که از سرنوشت آینده چیزی را خبر داشته‌باشد.
دومین شب، یعنی شب نهم ذی‌حجه، بازهم ابراهیم، پریشان از خواب ‌جست، هر چند معنی خواب را به‌روشنی دریافته‌بود اما در تمام روز چیزی نگفت. این شب و روز را به‌همین مناسبت عرفه می‌نامند، یعنی شناختن.
در سومین شب، تکرار روشنتر رؤیا، دیگر پدر سالخورده را بی‌تاب کرد. از خواب برخاست و با قطعیت عقیدتی به‌اسماعیل گفت: فرزندم برخیز و طنابی و کاردی بردار تا به‌کوه برویم. نه اسماعیل حرفی داشت، نه هاجر. طناب و کارد آماده شد و پدر پیر و پسر جوان راه افتادند.
گفته‌اند که ابراهیم گفت به‌دیدن دوستی می‌رود، اما کدامشان نمی‌دانستند که چه ‌دوستی و چه‌دیداری در آن کوههای وحشی آن‌جا؟
آنها دهها سال بود که دوست ‌خلوتهای ابراهیم را شناخته‌بودند، که جز همان خداوند نادیدنی ابراهیم نبود. هیچ سؤال و جوابی لازم نیفتاد. پیر کنعان، دست در دست جوان زمزم، از چشمان هاجر دور شدند.
هاجر، البته دل‌آشنای رازهای ابراهیم بود. اما مادر و همسر هم بود، بی‌آن که راهبند عشقی باشد که پریشانی این چند‌روزه را برای پیامبر خداوند، ابراهیم، پیش آورده‌بود. مادر بود و درونش می‌جوشید. آخر چرا ابراهیم به وی نگفت که چه در‌سر دارد؟ ای‌کاش گفته‌بود تا هاجر، مطلع و روشن، همداستانی صبور خویش را تقدیم کند. آیا گمان می‌کرد که این مادر، زن است و بی‌تاب، همان اتهام همیشگی به زنان؟ مگر سارا زن نبود که عمر و جوانی خویش را وقف حمایت و همراهی ابراهیم کرده‌بود
ای کاش ابراهیم می‌دانست که در همین ساعتها، هاجر چندبار شیطان را شکست داده‌است. شیطان به‌صورت مردی خیرخواه بر‌این مادر مهربان ظاهر می‌شد و زیر‌گوش او می‌خواند که شوهرت پسرک را برده‌است که قربانی کند، بشتاب و مانع شو و جان فرزندی را که برایش این‌همه رنج برده‌ای، نجات بده. اما هربار، هاجر برای راندن شیطان او را با سنگریزه آماج قرار داده‌بود. این هم مورد دیگری است که خداوند به هاجر جاودانگی بخشید. زیرا مانند پیمودن کوه های صفا و مروه، که نامش سعی صفا و مروه است، هرساله تمام حاجیان بایستی در صحرای منی، جای پای هاجر، با اقتدا به‌این زن موحد، پیشینه چهارهزار‌ساله را تکرار کنند و نماد شیطان را سنگباران نمایند.
اما در آن روزگار، هاجر پیش از آن‌که به ‌ماجرا پی‌ببرد، شیطان را رانده‌بود. تا ساعتی بعد، سایه‌روشن شوهر و پسر را دید که می‌آیند و چیزی در دست دارند، گویا گوشت شکاری از دشت را به‌همراه می‌آورند.

تقدیم جان, تقدیم فرزند, قربانی 
فرزند، قربانی
در کوه، ابراهیم به‌یگانه فرزند گرامیش با صراحت سخن نگفت. اکتفا کرد به‌طور خلاصه به‌او بگوید: در خواب دیده است که او را ذبح می‌کند . اما هنوز سخنش تمام نشده، اسماعیل به‌صراحت پاسخ داد:
پدر، فرمانی را که یافته‌ای اجرا کن. مرا شکیبا خواهی یافت .
اینجا باید چه خون گرم لذتبخشی به‌رگهای ابراهیم دویده باشد. آخر، صحنه پرواز نوجوان، بسی بلند‌تر از ماجرای جوانی خودش و محکومیت به ‌مرگ در آتش نمرود بود.
آن ‌وقت، ابراهیم با دشمن مشخصی طرف بود و برایش بسی روشن بود که جهت دفاع از عقیده‌اش و از عشقی که آن دشمن، انکارش را می‌طلبید، نباید به نمرود آری بگوید، هرچند به‌قیمت جان. اما، این نو‌جوان را چه می‌شود که حتی در پرتو مهربانیهای پدر، برای جانش چانه نمی‌زند . هنوز به‌پاسخ اسماعیل می‌اندیشید که شنید فرزندش می‌گوید: پدرم، مرا به ‌رو بخوابان تا در هنگام ذبح چشمت به‌چهره‌ام نیفتد و رنجت افزون نگردد . صد‌مرحبا به‌جوان موحدی که بی‌هیچ نام و نشان، شوق قربانی‌شدن را چنان در‌دل دارد که جلوه‌اش بیش از قهرمانی پدر در‌برابر نمرود است. آنگاه، جوان را می‌بیند که بر‌تخته سنگی خوابیده و تیغ ابراهیم را طلب می‌کند و برای آنکه در نگاه ابراهیم گیر نکند و کار پدر را سخت نسازد، چشمان خود را بسته است. ابراهیم او را با طناب بسته و کارد را کشید و بر گلوی فرزند شکیبایش فشار داد اما...
راستی، کدام خدایی خواسته بود که انسانی به ارجمندی اسماعیل، کشته شود؟ خیر، آن‌چه زیبنده و ضروری است، رهایی پدر و مادر و فرزندشان است که می‌باید به‌عنوان انسانهای والای تراز توحید، از بند و گیر‌افتادن در خود‌طلبی آزاد باشند، چنان که باید از اسارت زندگی‌طلبی، فرزند‌خواهی و مال‌دوستی و... رها باشند. آری، والاترین آزادی، همانا محصول عشق بزرگی است که انسان را قادر بسازد از خرده‌خواست های دست‌و‌پاگیر مردمان عادی رهایی یافته و به انرژی خالص خلاق انسانی، انسان های تراز انبیاء و اولیاء، تبدیل شود. برنده‌تر از الماس و شفافتر از آن.
روشن است که نمی‌شود چنین درسی را با کلمات و موعظه به ‌بشریت آموخت، آن‌هم در آن دوردست تاریخ. آری، پدیده تاریخی پیامبران، با هر تفسیری که توضیح داده شود، معرف ارزشهای بی‌سابقه و عمیقی است که جاودانه، مورد نیاز بشریت است و کهنگی بر‌نمی‌دارد. به همین نسبت، دشواری مسئولیتشان نیز بی‌سابقه بوده‌است .
چنین بود که از جانب خداوند، گوسفندی برای ابراهیم فرستاده می‌شود تا به‌نشان اثبات ایمان خود، گوسفند را قربانی و نثار کند. اینک ابراهیم و اسماعیل با همان گوسفند ذبح شده، از راه باز می‌گشتند که هاجر آنان را دیده بود.
متفکران متعددی در باره این داستان به‌بحث نشسته‌اند که در آزمایش اسماعیل ذبیح و قربانی، نقش او بزرگتر بود یا ابراهیم؟ می‌توان گفت که طرفین این ‌قبیل بحثها خطا می‌کنند، زیرا که هاجر را فراموش کرده‌اند. راستی، چرا او را ندیده‌اند؟ آیا جز به‌این دلیل که در هر نگاه قشری و وحشی، زنان، دیده نخواهند شد؟ اما خداوند موحدان که چنین نیست و لذا در فرامین دینی او، مجاهدتهای خستگی‌ناپذیر هاجر نیز باید هر‌ساله تکرار شود و جاودان بماند. حال باید پرسید که آیا حاجیان می‌دانند که در هرطوافی به دور خانه کعبه، بر گرد مزار هاجر و اسماعیل هم طواف داشته‌اند؟

مایه اعتبار کعبه
پس از گذرانیدن آزمون ذبح اسماعیل، با سه‌قهرمان این ماجرا، یعنی پدر‌و پیشوای پیر، مادر والامقام، و فرزند ذبیح، گویا خداوند اراده فرموده تا یادمانی از این پیشقراولان توحید پدید آورد که جاودانه و پاینده، الهام‌بخش عشق و پاکی برای موحدان تاریخ باشد. و چنین است که فرمان ساختن خانه کعبه را خطاب به خاندان ابراهیم ابلاغ می‌فرماید. خاندان قهرمان، سنگها را از کوه سخت مکه می‌کنند و یک اتاق چهاردیواری بی‌سقف برپا می‌کنند. و همین اتاق ساده، چندین هزاره است که قبله‌گاه اهل ایمان و توحید است.
جدا از آل توحید و آل ابراهیم، کعبه چیزی نیست جز سنگ و گلی از سنگهای همان کوه و خاکهای همان دره. مگر که نور حرمت انسانهای اهل دلی به سنگ و گلها بتابد، وگرنه چه‌حرمی و چه‌قبله‌یی. گویی به‌خواست خدای ابراهیم، مقرر بود که همین رنجدیده‌، هاجر کنیز و فرزندش که ظرفیت انسانیت را با آزمونهای خویش تفسیر کرده‌اند، چنان بدرخشند که شمع راه توحید شده و مایه آبروی کعبه باشند.
اینک، چهارهزارسال است که هرکس به کعبه تعظیم کرده و به‌دور آن به‌طواف چرخیده است، آرامگاه هاجر و اسماعیل را طواف کرده ‌است.
مناسک حج
 
 
در مراسم حج در سراسر مسیر سمبلیکی که به سوی توحید و یگانگی می‌رود همه بر گرد خانه خداوند طواف می‌کنند و خدا که خانه‌اش به روی همه گشاده است می‌گوید:‌
برای خلق ،برابر و مساوی قرارش دادیم، چه برای مقیمان شهرنشین و چه برای روستایی بادیه‌نشین . از آغاز نیز به حرمت قبله مسلمانان و به نشانه فرو ریختن همه حصارها و قید و بندهای بیگانه‌ساز، قرار بود که این خانه هیچ دیوار و حصاری نداشته باشد.‌
و باز هم در مناسک حج، توصیه‌های اکید بر این است که از زور و حرف ناروا بپرهیزید و با آن مقابله کنید. و ممنوعیت هرگونه انگیزه تنازع تا آن‌جاست که در روزهای مناسک حج، حتی درختی را نمی‌توان برید،‌زیرا که همه چیز به سوی تقوایی رهائیبخش سمت و سو داده می‌شود.
‌دیگرمناسک حج نیز هرکدام مضمونی زیبا از همین جوهر یگانگی دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر