۱۳۹۹ خرداد ۷, چهارشنبه

من‌بودم وتلاطم دریای‌شوخ‌وشنگ، از جمشید پیمان

شیدا جان، پیامت را خواندم. حقیقت بالا بلند کلامت، زیبایی جانت را صد چندان آشکار کرده بود. فروتنی بی مانندت در برابر عظمت خورشید آزادی ستودنی و مثال زدنی است. تجدید پیمانت با مسعود و مریم و با جنبش سرفراز مقاومت باشکوه و درخشان است. توفیدنت به دشمنان آزادی و خود باختگان و فرو رفتگان در مرداب تاریک کین و دروغ، آموختنی است
خرداد ۷, ۱۳۹۹
من‌بودم وتلاطم دریای‌شوخ‌وشنگ، از جمشید پیمان
برگرفته از فیس بوک
من بودم و تلاطم دریای شوخ و شنگ
«جمشید پیمان»
شیدا جان، پیامت را خواندم. حقیقت بالا بلند کلامت، زیبایی جانت را صد چندان آشکار کرده بود. فروتنی بی مانندت در برابر عظمت خورشید آزادی ستودنی و مثال زدنی است. تجدید پیمانت با مسعود و مریم و با جنبش سرفراز مقاومت باشکوه و درخشان است. توفیدنت به دشمنان آزادی و خود باختگان و فرو رفتگان در مرداب تاریک کین و دروغ، آموختنی است.
من می ستایمت و غرور پاک و نابت را ارج می نهم. خواهش می کنم بزرگوارانه این هدیه کوچک را برای ابراز سپاسم ار من بپذیر! دوست‌دارت جمشید پیمان
شولای مِه همه جا را گرفته بود
در سینه،
شورِ خاطره بالا گرفته بود
موج بلند سینهٔ ساحل گسسته بود
ساحل،
به گریه دامنِ دریا گرفته بود!
شوقی نبود،
زمزمه ای کس به لب نداشت
دستی به مهر،
شانه و پیشانی ام نسود
در جانِ بی قرار
خانه کسی غیرِ تب نداشت!
خونین و خسته بود دلِ بی قرار من
وامانده بود جانِ لگدمال گشته ام
با من نمانده بود بجز وهمِ تیره ای
من بودم و تصوّرِ تلخِ گذشته ام!
موجِ بلند
طاقتِ ماندن به جان نداشت
دستِ مرا گرفت وُ به ژرفای خود کشید
آب از سرم گذشت
آنجا، بغیر عشق
کسی اشیان نداشت!
من بودم و تلاطم دریای شوخ و شنگ
عزمی دوباره در دلِ من جان گرفته بود
در من شکسته بود
صخرهٔ بی انتهای یاَس
غوغای عاشقی
جایِ سکوت و سُلطهٔ حِرمان گرفته بود!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر