ناگفته های ساليان
به مناسبت
پنجاهمين سالگرد بنيانگذاران سازمان
پرافتخار مجاهدين ايران،
از نشريه مجاهد شماره 763
سلسلهٴ موی دوست، حلقه دام بلاست
هر که در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
در آستانهٴ آغاز چهلمين سال بنيانگذاری سازمان مجاهدين
با برادرانم مهدی ابريشمچی و محمدعلی جابرزاده به يک گفتگوی تلويزيونی نشستم. هدفم
از اين گفتگو بيشتر شنيدن «ناگفته های ساليان» بود. آن هم از زبان کسانی که خودشان
نه تنها دست اندرکار بسياری از قضايا بوده اند که در جريان فراز و نشيبهای بسيار سازمان
تجربه ها اندوخته اند و به ظرايف و نکاتی آگاهند که طی ساليان به دلايل مختلف مکتوم
مانده است. کسانی که در سمت آموزگاری من قرار داشته و دارند و من خود همواره از آنها
آموخته ام و دينهای بسياری به آنها دارم.
اين گفتگو، بسيار طولانی بود. دوست می داشتم که آن
را به تمامی پياده کرده و به عنوان يک متن آموزشی در اختيار دوستان قرار می دادم. اين
کار و تبديلش از گفتار به نوشتار البته بسيار طول کشيد. من امسال، در چهل و يکمين سالگرد
تأسيس سازمان، حيفم آمد که آن را ولو که جای کار بيشتری روی آن هست منتشر نکنم. لذا
آن را برای شما ارسال می کنم تا هرطور خواستيد استفاده مناسب را از آن بکنيد.
با تشکر ـ حميد اسديان
با تشکر از شما اولين سؤالم را طرح می کنم.
اين يک واقعيت اثبات شده است که مجاهدين در ادامه
مبارزه شان برای کسب آزادی و اصول و پايبندی به اصولشان بی نهايت مقيد و معتقد و متعهد
و مسئول هستند. شما دليل اين مسأله را در چه می بينيد؟
مهدی ابريشمچی: من فکر می کنم در مورد هر چيز مجاهدين
بشود شک کرد، چه سازمانشان و چه اعضا و افراد اين تشکيلات و حتی هوادارانشان، در اين
(واقعيت که گفتيد) نمی شود ترديدی کرد، تاريخچهٴ سازمان، مبارزات سازمان، فراز و نشيبهايی
که از سر گذرانده همه و همه نشان داده اند که اين سازمان در راه آرمانهايش به خصوص
مسألهٴ آزادی تا کجا وفادار، صادق، پابرجا و استوار است و از آن چيزی که به منافع مردم
برمی گردد کوتاه نمی آيد. البته رسيدن به چنين نقطه يی بعد از اين سالهای متمادی امر
قابل توجهی هست. باز هم جای ترديد نيست که عوامل خيلی زيادی دست اندرکار رساندن سازمان
به چنين نقطه يی بودند، برخورداری از آرمان واقعگرايانه، اسلام انقلابی، خطوط سياسی
روشن، داشتن عناصر صديق و فداکار حرفه يی، داشتن همهٴ اينها طبعاً عواملی بودند که
دخالت داشتند. اما اين پابرجايی، اين صداقت در رفتار و اين پايمردی در راه رسيدن به
هدف، مقدم بر هر چيز ناشی از آن نطفهٴ پاک و طيب و طاهری است که در بدو تأسيس سازمان
توسط حنيف کبير و يارانش وجود داشت.
در تمام سالهای حيات سازمان تا به امروز، ... اين
نطفهٴ طيب و طاهر موتور محرک و راهنمای عمل همهٴ مجاهدين بوده است. نيت، خواست و انگيزهٴ
بنيانگذاران ما از همان آغاز، پاک و پاکيزه و به دور از فرصت طلبيهای سياسی و منافع
شخصی و فردی بوده است. به عبارت ديگر آنها در راهی که آغاز کردند به غايت صادق بودند.
به قول قرآن، کلمه طيبة مثل کلمه طيبة کشجرهٴ طيبة ، اصلها ثابت و فرعها فی السماء
تؤتی اکلها کل حين به اذن ربها و يضرب الله امثال للناس لعلهم يتذکرون،
مثال کلمه پاکيزه در هر دوره يی از تاريخ تکامل انسان،
در هر مرحله يی، و برای هر مردمی، درخت تناوری است که ريشه در اعماق تاريخ، ريشه در
قلب و ضمير خلق و مردم دارد و بعد رشد می کند و شکوفا می شود و متناسب با شرايط جديد
ميوه ها و بار و بر جديد می دهد. همان طور که ما می بينيم سازمان مجاهدين در هر دوره
توانسته پاسخی باشد برای مشکلات و مسائل آن دوره، چرا؟ به چه دليل؟ به دليل اين که
آن نطفه يی که محمد حنيف نژاد و يارانش در 15 شهريور سال 1344 کاشتند نطفهٴ پاک و پاکيزه
يی بوده است و بعد اين ادامه پيدا کرده و جلو آمده است و فکر می کنم اين راز رازهاست.
حرکت مسعود در تداوم راه حنيف قبل از هر چيز همان
پاکی و پاکيزگی و صداقت اوليه است، والّا باور کنيد با هوشياری و ذکاوت سياسی صرف نمی
شد راه را پيدا کرد، نمی شد راه را ادامه داد. چگونه می شود هر گامی را به روشنی برداشت
و بعد گامهای بعدی را و در ادامه نسل مجاهد و اين مقاومت را برای ورود به مرحله ديگری
آماده کرد؟
باور کنيد عنصر اصلی قبل از هرچيز، عنصر پاکبازی است.
به همين دليل مجاهدين در درون سازمانشان اصالت را همواره به عنصر صداقت می دهند، به
عنصر تقوا می دهند، به قول خودشان به عنصر ايدئولوژيک در مقابل ساير صلاحيتها می دهند.
چون تجربه نشان داده است که اين طوری سازمان پايدارتر است، سالمتر است، استوارتر است.
من کاملاً يادم هست که پيش از دستگيری در زمان شاه اولين آموزشهای سازمانی خودم در
سال 1348 همين مسأله بود.
به همهٴ ما با استفاده از کلامی از حضرت علی اين درس
را می دادند که عنصر تقوا را بر هر چيز ديگری مقدم بداريم. علی عليه السلام گفته بود:
ذمّتی بما أقول رهينهٴ و أنا به زعيم إنّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلاًت
حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات.
وقتی می خواستيم تجربه اندوزی را برای کسب صلاحيت
و پيدا کردن دانش و انديشه و علم مبارزه شروع بکنيم می گفتند درست است که بايد تجارب
را فرا گرفت ولی تجارب، وقتی انسان را از افتادن در شبهات باز می دارد که مبتنی بر
تقوا باشد. حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات اين راز و رمز پيروزی ماست، راز و رمز
ماندگاری و راز و رمز اين که الآن شما می بينيد که مجاهدين چه به صفت سازمانشان و چه
به صفت تک تک افرادشان هميشه عناصری هستند قابل اتکا و پايدار و کوشا در راهشان.
س: علاوه بر صداقت که هستهٴ اصلی و اوليه و دليل اصلی
ادامه حيات مجاهدين طی اين چهل سال هست آيا شما عوامل ديگری را در زندگی تشکيلاتی و
سياسی مجاهدين می شناسيد؟
محمدعلی جابرزاده: بله هم چنان که مهدی هم اشاره کرد
بدون موضعگيری صادقانه دستاورد و پيروزی محقق نخواهد شد. صداقت در واقع همان گوهر متعالی
انسانی در مبارزه و انقلاب، است. اما هم چنان که می دانيد، بسياری مسائل ديگر هم هست
که لازمه پيشرفت و پيروزی و به دست آوردن و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمانهای انقلابی
است.
اگر بخواهم خلاصه بگويم ما به طور اساسی هم نيازمند
تئوری انقلابی هستيم و هم تشکيلات انقلابی. رزمندگان آزادی، يعنی انقلابيونی که می
خواهند جامعه را به سمت مناسبات عادلانه، و دموکراتيک و آزاد هدايت کنند نيازمند يک
تئوری انقلابی هستند. البته ايمان و اعتقاد برای پيشبرد جامعه به سمت مناسبات مطلوب
و ايده آل ضروری است. اما تئوری و نظريه و ديدگاههايی که بتواند ما را به سمت آن اهداف
هدايت کنند نيز لازم است. يعنی بايد روشن باشد که ما می خواهيم چه مناسباتی در جامعه
حاکم باشد؟ آرمانی که انقلابيون برای آزادی مردمشان فکر می کنند ايجاد جامعه يی است
آزاد، عاری از ظلم و ستم، و تبعيض، طبيعتاً سقف اين آرمان متعالی و رهايی بخش و مترقی،
هر چه بلندتر، ترقيخواهانه تر، و عادلانه تر باشد، ديناميسم و پتانسيل حرکت برای تغيير
جامعه بيشتر است. نيرو، سازمان و حزبی که آرمان انقلابی تر، ترقی خواهانه تر و عادلانه
تر دارد طبيعتاً از پتانسيل بالاتری برخوردار است. اين آرمان خود مستلزم داشتن يک جهان
بينی، و ايدئولوژی است که هرچه منطبق تر با جهان هستی و مونيسم حاکم بر آن باشد، طبيعتاً
قدرت بيشتری به آن حزب و به آن سازمان می دهد تا بتواند آن آرمان را پيش ببرد. ولی
فراتر از اين يک نيروی انقلابی، يک نيروی مبارز، با آرمان ترقی خواهانه نيازمند سياست
ها و خطوط و استراتژی هست که بتواند در حرکت خودش جامعه را از آن نقطه يی که در آن
قرار دارد به سمت آن آرمان مطلوب پيش ببرد. ما نيازمند سياست و خطوط هستيم، استراتژی
می خواهيم. فی المثل در نظر بگيريد جامعه يی ديکتاتورزده، آخوندزده، با تمامی مفاسد،
تباهيها، تباهکاريها، اختناق و اسارتی که بر آن حاکم است، تا جامعه مطلوبی که در آن
آزادی هست و مردم می توانند انتخاب کنند، و مناسبات عادلانه يی در آن حاکم است، از
آن نقطه رسيدن به اين نقطه يک چشم انداز، يک مسير و يک راهی هست که ما را به سمت آن
هدايت کند. اين می شود سياست ها و استراتژی که ما را به آن نقطه هدايت می کند. پس يک
سازمان انقلابی، يک نيروی انقلابی نيازمند اين سياست ها و استراتژی هست.
از يک طرف وجود تئوری انقلابی اعم از آرمان و جهان
بينی و از طرف ديگر سياست ها و استراتژی ضروری هست ولی باز اينها نيز کافی نيست، چون
اين خطوط و تئوريها خود به خود عمل نمی کنند، خود به خود جهان را تغيير نمی دهند، بايد
يک سازمان و تشکيلات وجود داشته باشد که آن هم بايد بتواند به اين اهداف و آرمانها
و اين خطوط جامه عمل بپوشاند. افراد و جريانها نمی توانند جداگانه و تکی و برای خودشان
يک هدفی را پيش ببرند که منجر به يک انقلاب و يک دگرگونی اساسی در جامعه بشود. يک سازمان
رهبری کننده و هدايت کننده نياز است که متشکل از افرادی با صلاحيتها و با آمادگيها
و با پرداخت بها و صداقت لازم بتواند آن خطوط را پيش ببرد.
س: برای اين که بحث بيشتر باز شود خواهش می کنم توضيح
دهيد منظورتان از سياست و خط مشی چيست؟
محمدعلی جابرزاده: منظور از سياست و خط مشی اين است
که ما برای دگرگونی اساسی در جامعه نياز داريم بدانيم که اين جامعه در چه نقطه يی است.
برای رسيدن به آرمانها و اهدافمان نياز داريم آن مرحله يی را که در آن قرار گرفته ايم
تشخيص بدهيم، برای حرکت لازم است با مناسبات حاکم بر جامعه تنظيم رابطه کنيم، با حکومتی
که بر جامعه حکم می راند، با شرايط اجتماعی، مجموعه اينها را که در نظر بگيريم ما نيازمند
اين هستيم که ببينيم برای رسيدن به آن نقطهٴ مطلوب الآن چه مانع اساسی جلو حرکت جامعه
است. به زبان علمی تر تضاد اصلی جامعه چيست؟ وقتی ما تضاد و مانع اصلی برای حرکت به
سمت آن جامعه مطلوب را تشخيص بدهيم می توانيم اساسيترين سياست ها را از روی اين تضاد
اصلی تشخيص بدهيم. شما در نظر بگيريد زمانی که سازمان مجاهدين خلق ايران بنيانگذاری
شد بعد از سال 1342 بود، بعد از سرکوب قيام 15خرداد توسط رژيم شاه که اختناق کامل حاکم
است. آنجا بنيانگذاران سازمان برای حرکت به سمت جامعه مطلوب با اين سؤال مواجه هستند
که جامعه الآن در چه نقطه و چه شرايطی است. ديدند با رژيمی مواجه هستند که يک ديکتاتوری
وابسته است و با اعمال اختناق و سرکوب مانع تحقق خواستها، آرمانها و حقوق مردم ايران
است. پس تضاد اصلی جامعه در آن جا اين ديکتاتوری وابسته است و پاسخش اين است که اين
ديکتاتوری بايد کنار برود، يعنی اين رژيم بايد سرنگون شود تا آزادی و حاکميت مردمی
بتواند محقق شود. در پرتو تشخيص اين تضاد اصلی سياست ما در مقابل اين رژيم مشخص می
شود. يعنی ما چه رابطه يی با اين رژيم داريم؟ آيا در اين رژيم می شود فعاليت سياسی
مسالمت آميز داشت؟ می شود حزب داشت؟ می شود آزادانه مثلاً روزنامه منتشر کرد؟ می شود
انتخابات آزاد برگزار کرد؟ اگر اين طور بود تضاد اصلی جامعه رژيم حاکم نبود. احزاب
از طريق انتخابات و فعاليت آزاد سياسی آرمانها و اهداف خودشان را پيش می بردند. ولی
از آنجا که اين تضاد و مانع اصلی رژيم است اول بايد اين را تعيين تکليف کرد. همين طور
بايد مشخص کرد که اين رژيم چطور تعيين تکليف شود؟ چه خط مشی بايد برای کنار زدن اين
رژيم و اين مانع اصلی به کار برده شود؟ اين هم باز برمی گردد به خصايص آن رژيم و مجموعاً
موقعيت اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی جامعه که در رأس آن ويژگيهای آن رژيم حاکم هست.
از آنجاکه رژيم کوچکترين امکان فعاليتهای سياسی و مسالمت آميز را به رسميت نمی شناسد
و با زندان و با سرکوب و با ساواک مانع فعاليت مردم است پس خط مشی آن نيرويی که می
خواهد جامعه را به سمت حاکميت مردمی و آزادی ببرد حرکت قهرآميز است. اين جاست که استراتژی
يک نيروی انقلابی برای دگرگونی اساسی جامعه مشخص می شود. يعنی از يک واقعيت عينی نه
اين که آن نيروی سياسی يا حزب يا سازمان بخواهد از ذهن خودش يا از تمايلات خودش يک
خط مشی دربياورد. اين خط مشی اگر مبتنی بر ذهنيات خودش باشد در واقعيات عينی و در پراتيک
و تجربه با شکست مواجه می شود. آن خط مشی يی درست است که منطبق بر عينيات و واقعيات
مشخص اجتماعی و سياسی باشد. مثلاً در زمان شاه بعد از 15خرداد 1342 اين طور بود و زمانی
که بنيانگذاران سازمان شروع به تدوين اين استراتژی کردند در واقع پايان مبارزات رفرميستی
و پارلمانتريستی بود. در زمان حاکميت آخوندی هم نيروهای سياسی اگر فی الواقع می خواستند
حرکتی بکنند بايد اول تضاد اصلی جامعه را تشخيص می دادند. در عين حال بايستی با صداقت
و پاکبازی تمام پای اين خط بايستند و با خون خودشان و با پاکبازی خودشان اذهان مردم
را نسبت به حقايق آشنا کنند. منظورم آن حقايق پنهان شده يی است که در زير دجاليت خمينی
به اسم مذهب، به اسم انقلاب، به اسم مبارزه با امپرياليسم، به اسم استقلال و به اسم
همهٴ ارزشهای مقدس ملی نهفته بود. همان ارزشهايی که در واقع مبتنی بر خون و مبارزه
و مجاهدت مجاهدين و پيشتازان انقلاب خلق شده بود و به صورت سنتها و فرهنگ مبارزاتی
مردم درآمده بود، اما اين دزد بزرگ قرن آمد با دجاليت خودش از آنها سوءاستفاده کرد
و آنها را لوث کرد، اين جا پيشتاز انقلابی مسئول چه راهی در مقابلش بود؟ يا بايستی
غيرمسئولانه انتظار داشته باشد مردم هم همان شناختی را داشته باشند که او دارد و همان
چيزی را ببينند که او در خشت خام می بيند در حالی که مردم هنوز به خمينی اعتماد دارند
و هنوز حقايق به طور کامل برايشان روشن نشده است. در حالی که دجاليت خمينی هنوز در
اذهان مردم واضح و آشکار نشده است، و اگر عنصر و يا نيروی سياسی پيشاپيش و به صورت
زودرس و قبل از اين که مراحل افشای ارتجاع گام به گام طی شود به قول معروف مرحله سوزانی
کرده و مشی چپ روانه يی پيشه می کرد. خوب اين يک برخورد غيرمسئولانه يی بود. برخوردی
که نه فقط به نفع خلق، انقلاب و آزادی نبود بلکه بهترين چيزی بود که خود همان دجال
و دزد بزرگ اعتماد و انقلاب مردم ايران از آن استقبال می کرد. البته سرکوبی که خمينی
می کرد، شکنجه و آزاری که در فاز سياسی اعمال می کرد در حالی که هنوز مجاهدين مبارزه
مسالمت آميز داشتند بی سابقه بود. مجاهدين هيچ چيزی از خمينی نمی خواستند الّا اين
که می گفتند جلو اين چماقداران را بگير، جلو اين پاسداران را بگير که سرکوب نکنند.
هيچ چيز ديگری نمی خواستند. اصلاً سهمی از قدرت نمی خواستند. اتفاقاً اگر سهمی از قدرت
می خواستند خمينی حاضر بود بالاترينش را بدهد. بارها گفته شده است، رفسنجانی خودش به
برادرمان مسعود می گفت آقا چرا شما داريد سر تقلب انتخاباتی ما چک و چانه می زنيد؟
شما راه برايتان باز بود. چرا ما بايد وزير و وکيل و رئيس و رئيس جمهور از خارجه بياوريم؟
شما که بيشترين موقعيت را در جامعه داشتيد، چقدر آبرو و حيثيت داشتيد به نفع ما بود
اگر شما می آمديد زير بيرق خمينی.
اگر ما می خواستيم رهبری خمينی را تأييد بکنيم راه
برای ما باز بود. ولی مجاهدين اين را نمی خواستند چون می دانستند خمينی يک مسير ارتجاعی
و ضد مردم را دنبال می کند، منتها نمی خواستند به صورت زودرس تضادها تشديد و به قهر
کشيده شود. می خواستند يک مبارزه مسالمت آميز را پيش ببرند تا همهٴ حقايق برای مردم
روشن شود، البته به قيمت خون و فدا و پرداخت يک جانبهٴ مجاهدين و البته با يک مبارزه
صبورانهٴ افشاگرانه، مجاهدين ترجيح می دادند که اين مبارزه سياسی را با شعار آزادی
پيش ببرند تا وقتی که همهٴ حقايق رو شود.
واقعيت اين است که با وجود اين شناختی که از ماهيت
ارتجاعی خمينی بود وقتی شاه سقوط کرد و خمينی آمد فکر می کرديم يک نيروی انقلابی و
يک تئوری انقلابی بايد مسئولانه برخورد کند. زيرا ما در جامعه با يک وضعيت جديدی مواجه
بوديم و می دانستيم که اگر اين را درست تحليل نکنيم و قانونمنديهای بعد از زمان شاه
را درست در نياوريم نمی توانيم سياست و استراتژی درستی را برای کسب آزادی تعقيب کنيم.
فی المثل در نظر بگيريد وقتی شاه سرنگون شده بود سيستمهای اختناق و سرکوب رژيم خمينی
بلافاصله برقرار نشده بود، در نتيجه بالنسبه امکان فعاليت مسالمت آميز و آزاد بود،
به رغم خواست و به رغم طينت خمينی در اختيار و در يد قدرت او نبود که بخواهد از روز
اول جلو آزاديها را بگيرد. درست به همين دليل بايد خط مشی و سياست درستی را در اين
شرايط اتخاذ کنيم. چون ممکن است بگوييم که سازمان چرا از همان اول مبارزه مسلحانه نکرد؟
چون هم سلاح داشت و هم امکانپذير بود. ولی يک تئوری راهنمايی لازم بود که مشخص کند
چه مسيری درست است و چه سياستی درست است؟ همهٴ هنر انقلابی و آن رهبری انقلابی که می
خواهد مبارزه را در مسير آزادی پيش ببرد اين بود که بايد تشخيص می داد الآن تضاد اصلی
چيست و شيوه درست مبارزه در آن نقطه چيست؟ تضاد اصلی در آن نقطه البته ارتجاع حاکم
بود. شما يادتان هست رژيم از دو جناح ليبرال و ارتجاع تشکيل شده بود. اين مسأله اتفاقاً
کانون و سوژه يکی از مهمترين دعاوی و دعواهای سياسی در دو سال و نيم اول بعد از سرنگونی
شاه بود. بسياری از نيروها که در واقع همان عنصر کانونی صداقت و پرداخت بها را نداشتند
برای سازش با ارتجاع حاکم چون می ديدند که سنبهٴ او پر زور است و اگر بخواهند جلو او
بايستند بايد قيمت بدهند می آمدند تحت عنوان اين که بايد با ليبرالها مبارزه کرد، مسير
مبارزه را کج می کردند از ارتجاعی که دشمن بالفعل مردم بود. آنها شعار آزادی را کنار
می گذاشتند و شعار عوض می کردند. اين عده در واقع دشمن اصلی را کنار می گذاشتند و دشمن
ديگری را «سيبل» می کردند. در حالی که اين خمينی بود که تنوره می کشيد و روز به روز
هم در جهت تحکيم ديکتاتوری مذهبی گامهای بلندتری برمی داشت، آنها در واقع برای اين
که از زير بار مبارزه سنگين با ارتجاع شانه خالی کنند می رفتند آن شعار را می دادند.
اين جا رهبری ذيصلاح سازمان مجاهدين دست گذاشت روی
قلب مسأله و تضاد اصلی که ارتجاع حاکم و ارتجاع آخوندی بود. همان ارتجاعی که می رفت
تا رژيم ولايت فقيه و يک رژيم قرون وسطايی ديکتاتوری مذهبی را حاکم کند. اين است تضاد
اصلی. شيوه مبارزه چيست؟ به دلايلی که گفتم و اين که بعد از سرنگونی رژيم شاه امکان
سرکوب مطلق هنوز وجود نداشت اين امکان وجود داشت که به رغم همهٴ فشارها از طريق مبارزه
سياسی و افشاگرانه ماهيت ارتجاع را به صورت سياسی يعنی مسالمت آميز برای مردم روشن
کرد. پس اين سياست و اين استراتژی، متناسب با اين مرحله و اين تحول جديد، اين را اقتضا
می کرد. طبيعی است که هر چيز غير از اين انقلاب را به بيراهه می برد.
منظور از آرمان مجاهدين چيست؟
مهدی ابريشمچی: همهٴ ما می دانيم که وصيتهای حنيف
کبير هنگام شهادتش در زندان اوين به سازمان مجاهدين «حفظ وحدت ايدئولوژيک، وحدت استراتژيک
و وحدت تشکيلاتی» بود. من فکر می کنم اين همان وصيتی است که، تمسک به آن، ضامن رشد
و شکوفايی و تداوم حيات سازمان مجاهدين بوده است. ولی اين وحدت حول مسألهٴ ايدئولوژی،
استراتژی و مسائل تشکيلاتی فقط و فقط وقتی موفق خواهد بود که مبتنی بر واقعيتهای جهان
خارج از ما و واقعيتهای عينی باشد، و الّا نمی شود، اتفاقاً در صورت ناهمخوانی با واقعيت
عينی بيرونی آدم هرچه بيشتر بر آن، ايدئولوژی، خط و يا تشکيلات، پافشاری کند بيشتر
باعث تفرق می شود اما هر پديده وقتی با واقعيات جهان خارج انطباق داشته باشد رشد می
کند. مثال خوب اين نمونه چهارچوب سياسی و استراتژيکی است که مجاهدين در زمان شاه و
خمينی به خصوص در زمان خمينی داشتند و پاسخش را هم از جامعه گرفتند و سازمان و جنبش
رشد کرد. عين اين مسأله در مورد ايدئولوژی مطرح هست. تمام بحث در اين است که بنيانگذاران
سازمان بايستی به يک ايدئولوژی واقعگرايانه که منعکس کننده واقعيتهای هستی، تاريخ و
انسان باشد دسترسی پيدا می کردند و می توانستند آن را ارائه کنند، لااقل با آن کارشان
را شروع می کردند و اين پيام می توانست در طول حيات سازمان گسترش، تکامل و ارتقا پيدا
کند. و اين تمام راز و رمز مسألهٴ ايدئولوژی انقلابی سازمان مجاهدين بود که تحت نام
اسلام انقلابی محمد حنيف نژاد پايه گذاری کرد.
ببينيد واقعيت اين است که قبل از تأسيس سازمان مجاهدين
و آن چه که محمد حنيف و يارانش آوردند، چيزی که تحت نام اسلام در جامعه ارائه می شد
در اساس چيزی جز ارتجاع نبود. اسلامی که خداوند متعال بر حضرت محمد نازل کرد و حضرت
علی و امامان شيعه دنبال کردند چيزی بود و آن چه که در جامعه به اسم اسلام وجود داشت
چيز ديگری. در واقع به قول علی (ع) اسلام پوستين وارونه شده بود و کسی ديگر واقعيت
و ماهيت آن را نمی شناخت. بنابر اين بايد ديد تفاوت مسأله در کجا بود؟ اسم خدا و پيغمبر
که بود، نماز و شعائر که بود، احکام البته احکامی که خيلی وقتها ارتجاعی هستند که بود،
مراسم مذهبی بود، واقعيت اين بود که آخوندها اسلام را به طور کامل از پيام اجتماعی
اش تهی کرده بودند، از رابطه اش با عالم واقع و واقعيت جهان و جامعه و انسان تهی کرده
بودند. در نتيجه در آن اسلام، نه علمی وجود داشت، نه پيام اجتماعی، نه ارزش واقعی انقلابی
برای يک انسان. درست به همين دليل شما اگر به فرهنگ سازمان مجاهدين از روز اول مراجعه
کنيد می بينيد که در بالای تمام نوشته های رسمی مجاهدين نوشته می شود به نام خدا و
به نام خلق قهرمان ايران و اين به تصادف نيست. راه خدا و راه مردم، راه خدا و راه تکامل
همه از نظر ما يکی هستند. يعنی بلافاصله پس از بيان فلسفی، تعهد و اصراری وجود داشت
که ما بياييم و از مصداق عينی و واقعی و مادی آن پديده در روی زمين نام ببريم و ياد
کنيم. و چون بحث مبارزه اجتماعی بود محمد حنيف اين موضوع را به اين ترتيب فرموله کرد
که حق و باطل از ميان باخدا و بی خدا عبور نمی کند (همان دعوايی که آخوندها می خواهند
راه بيندازند) بلکه از ميان ظالم و مظلوم، از ميان استثمار شده و استثمارکننده عبور
می کند. اين، آن حرف اول و آخر است که مرز بين اسلام انقلابی را با آن چه که تحت عنوان
اسلام از هر دسته و هر قماشی، ارائه می شد روشن می کند و پيام و آرمان مجاهدين را به
مثابه يک ايدئولوژی انقلابی که تحول انقلابی جامعه را ارائه می دهد. بنابر اين حرف
اصلی و آن پيام اساسی که محمد حنيف نژاد آورد اين بود، اگر شما به تاريخ شکوفايی و
گسترش ايدئولوژی مجاهدين نگاه کنيد همين پيام است که قدم به قدم جلو آمده است. مثلاً
در سال1354 برادرمان مسعود در جريان ضربه اپورتونيستهای چپ نما روی همين مسأله تأکيد
کرد منتها با اين بيان که اگر واقعاً پيام اجتماعی اسلام انقلابی مد نظر قرار بگيرد
انديشه يی است فراتر از هر انديشهٴ انقلابی ديگر و پيشروتر از هر مدعی و هر فکری که
در اين راه مطرح شده و می خواهد پيش برود.
اين آن آرمان و ايدئولوژی مجاهدين است که البته امروز
در زير يک طاق بالا بلندتری در انقلاب ايدئولوژيک مطرح می شود. البته می توانيم در
اين مورد بسيار صحبت کنيم، ولی در پاسخ سؤالی که مطرح کرديد در همين حد می توانم بگويم
که موضوع و قلب قضيه عبارت است از خط فاصلی که بين آن اسلامی که معرفی می شد که در
واقع ارتجاع بود و اسلام انقلابی کشيده شد. ديوار ستبر نفوذناپذيری آنجا ترسيم شد بين
اين دو اسلام، اين همان عاملی بود که اتفاقاً در سرفصل سرکار آمدن خمينی مجاهدين را
به رغم اين که نماز می خواندند و روزه می گرفتند کمک کرد، برايشان اين شبهه به وجود
نمی آمد که انگار او هم مسلمان است و من هم مسلمانم، فاصلهٴ سالهای نوری خودشان را
در زمينه آرمانی با ارتجاع و با خمينی خوب می شناختند.
واقعيت اين است که با وجود همهٴ توطئه ها، اين سازمان
حاضر نشد از آرمان مقدس آزادی مردم ايران دست بردارد و تسليم دشمن شود. حتی زمانی که
رژيم آخوندی مجاهدين اسير را بين اعدام شدن و يا زنده ماندن مخير کرد 30 هزار نفر از
آنها تيرباران و اعدام شدند. رژيم می گفت بيا فقط بگو مجاهد نيستم وگرنه اعدام خواهی
شد، افراد اين سازمان حاضر نشدند اين کار را بکنند و در دفاع از نام مجاهد خلق بر تيرک
اعدام بوسه زدند. از اين رو کسانی که عناصر انقلابی در تشکيلات مجاهدين هستند. آنها
با زندگی جمعی، تمام سختيهای يک مبارزه سهمگين را به جان خريده و لحظه به لحظه بهايش
را پرداخته اند. پيام اين استواری چيست؟ اين است که هر کدام از اين مجاهدين پتانسيل
عظيمی دارند برای ساختن آيندهٴ ايران و برای تضمين آزادی آيندهٴ ملت ايران. نه فقط
تضمين سرنگونی اين رژيم هستند بلکه سرمايه و گنجينه يی هستند در آحاد هزاران نفری که
به اين ترتيب ساخته شده اند و اين تاريخچه و ارزشها را با خودشان حمل می کنند. به خصوص
با هژمونی خواهران مجاهد. سازمان مجاهدين بالاترين قله های رهايی را درنورديده و اين
خودش اوج دموکراتيسم برای اين سازمان است. چرا که الآن در جهان ما معيار دموکراسی برای
سازمانها، برای دولتها برای سيستمها و نظامها شناخته شده است، به ميزانی که مسألهٴ
برابری و رهايی و آزادی زن حل و فصل شده به همان ميزان می توانيم درجه دموکراتيسم آن
سازمان و نظام را تعيين کنيم. در مقابل سازمان مجاهدين و اين مقاومت، رژيم خمينی را
نگاه کنيد که ته طيف زن ستيزی و سرکوب و ستم بر زن هست قرار دارد.
ما تابه حال در مورد تأثير ايدئولوژی و استراتژی و
سياستهايمان بر تشکيلات مجاهدين صحبت کرده ايم. اما از تأثير مستقيم و غير مستقيم وحدت
تشکيلاتی در سياست و استراتژی خودمان کمتر صحبت کرده ايم اگر ممکن است در اين مورد
نيز توضيحاتی بدهيد.
محمدعلی جابرزاده: واقعيت اين است که يک تشکيلات انقلابی
با همان اصولی که از آن صحبت کرديم به دليل تضادهايی که حل کرده نقش مؤثر مستقيمی در
استراتژی و سياستهای درست دارد. زيرا که بر مبنای مناسبات دموکراتيک استوار است. زيرا
که به اصطلاح احيا کننده و شکوفا کننده همهٴ استعدادها هست. زيرا که اين افراد با توجه
به آمادگيشان برای فدا کردن همه چيز در راه مبارزه و آزادی از همه چيز گذشته اند. بنابراين
همين انسانها بالاترين آمادگی را دارند برای دريافت حقايق مربوط به استراتژی و سياستهای
درست. ضمناً بيشترين احساس مسئوليت را نيز دارند. بنابراين سياست ها و استراتژی در
چرخ دنده های منافع شخصی و فردی و گرايشهای انحرافی و انشعاب و دسته بنديها ذبح نمی
شوند بلکه از قضا از آن جايی که اين وحدت اين انسجام و استحکام و انضباط در راستای
آن رسالتی است که سازمان دارد. پس طبيعی است که در صدر حساسيتها و احساس مسئوليتها
اين است که هر کس ببيند چه راهی درست است و چه سياستی را بايد پيشه کرد و ضمناً هر
کدام چه بهايی طلب می کند.
چرا که همان طور که خوانده، شنيده و تجربه کرده ايم
يک استراتژی و سياست درست، می تواند توسط کادرها اجرا نشود. کادرها اگر صلاحيت نداشته
باشند ممکن است يا خط را به انحراف ببرند يا آن را ماده نکنند. در هرصورت خط نمی تواند
پيش برود و با شکست مواجه می شود. شما در نظر بگيريد ما در دوران مبارزه سياسی با خمينی
طی دو سال و نيم يک سياست و استراتژی در مقابل رژيم خمينی داشتيم، هر فردی خونش به
جوش می آمد وقتی که آن صحنه های شرم آور را می ديد. مثلاً می ديد که آن خواهر ميليشيا
را دارند کتک می زنند، آن فالانژ و آن چماقدار رژيم، هوادار سازمان را به شهادت می
رساند، خوب در آن مقطع برای آگاه شدن خلق، يک سياست و يک استراتژی درست لازم بود، علاوه
بر آن برای اتمام حجت با رژيم بايستی يک جانبه تحمل کرد و از حق دفاع از خود هم گذشت.
ولی در نظر بگيريد آن تشکيلات با هزاران عضو و ميليونها
هوادار در سراسر ايران پيدا کرده بود. اگر يکی از آنها در فلان گوشهٴ ايران می آمد
و خلاف اين خط، برانگيخته می شد و آن انضباط و سياستی که سازمان داشت را رعايت نمی
کرد و مثلاً می آمد و درگيری مسلحانه ايجاد می کرد چه پيش می آمد؟ ولو به دليل همان
مسائلی که اتفاقاً احساسات را هم به شدت برمی انگيخت کافی بود تا ارتجاع بهانه به دست
بياورد و کوچکترين گزکی کافی بود تا ارتجاع با آن سر مقاومت را ببرد. اين جاست که شما
نقش تشکيلات را به خوبی مشاهده می کنيد. در چنين شرايط حساسی جنبش به آن سازمان و تشکيلاتی
نياز دارد که اين اصول را آن چنان در خودش پياده کند و آن انضباط را در افرادش به وجود
بياورد. لذا وابستگان به اين سازمان اعم از عضو يا هوادار بايستی با آگاهی و با اشراف
چيزی را خلاف تمايلات فردی خودش اجرا کند، اين است که حتی دورترين هواداران مجاهدين
در آن مقطع با آگاهی تمام و با قهرمانی تمام می ايستادند و مقاومت می کردند تا آن خط
و سياست پيش برود، اين بود که مجاهدين توانستند قدم به قدم نيروی خلق را آزاد بکنند
و توطئه های دشمن را در هم بشکنند. در عين حال اگر تشکيلاتی نباشد که همان خط و سياست
درست را اجرا کند خوب دو روزه تمام خط و سياست با شکست مواجه و به ضد خودش تبديل می
شد. به اين جهت هم چنان که می گوييد کما اين که سياست و استراتژی درست به وجود آورندهٴ
يک تشکيلات انقلابی و اصولی است. خود تشکيلات انقلابی مبتنی بر آن اصول هم می تواند
در دريافت و در پيشبرد و اجرای خط و سياست استراتژی درست نقش مؤثر داشته باشد.
مهدی ابريشمچی: يعنی در واقع اگر به رغم داشتن خط
و سياست درست، اگر کادرهايی نباشند که آن خط را پيش ببرند آن خط را با شکست روبه رو
می کنند. اين خيلی مصطلح است که می گويند که وقتی خط سياسی روشن است کادرها تعيين کننده
هستند. خود ما بارها تجربه داشتيم که يک خط درست وقتی به دست فردی که خوب آن خط را
فهم نکرده است، داده شود به اصطلاح می گوييم سرخط در گل فرو رفت، يعنی خط پيش نرفت.
وقتی هم که خط شکست بخورد ما می دانيم که چه تجارب غلط و چه جمعبنديهای غلطی از آن
بيرون می آيد؟ و چه به اصطلاح بازتابهای منفی روی همان خط درست خواهد داشت. ثانياً
شکوفايی خط معنی و مفهوم پيدا نمی کند. چون خط در جريان عمل می رود و تجربه می شود
تجارب جديدی از توی آن کار بيرون می آيد، جمعبندی می شود و برگردانده می شود به مسئولان
تا بررسی کنند و دوباره خط را ارتقا دهند و مجدداً وارد عمل شوند ما در اين پروسه است
که نوآوری پيدا می کنيم.
البته در زمينه وحدت تشکيلاتی آن هم به آن صورت شگفتی
که ما همه شاهد آن بوديم بايستی روی يک نکته تأکيد بکنيم، همهٴ کسانی دستشان در آتش
است و دست اندر کار کار جمعی و کار تشکيلاتی هست، می دانند که اين کارها خود به خودی
انجام نمی شود. در تشکيلات انقلابی، عنصر انقلابی بايستی قبل از هر چيزی اقناع بشود،
چون می خواهد برود خط را پياده بکند بايستی در آگاهی کامل باشد. در جهل که خط پياده
نمی شود، به همين دليل برای فهم و اقناع طبيعتاً بايستی بيشترين بها پرداخته بشود.
کما اين که ما در سازمان چنين وضعيتی را داريم، در اين مورد برايمان صحبت کنيد.
مهدی ابريشمچی: اين نتيجه طبيعی بحث است، ببينيد نه
تنها کسانی که دست اندرکار يک اداره و يک سازمان انقلابی هستند بلکه هر کسی که تلاش
کرده باشد دو سه نفر را جمع کند که يک کار سياسی انجام بدهد اين را می داند که مهمترين
مسأله اين است که اين دو سه نفر را دور هم نگهدارد، اجازه بدهيد خيلی ساده صحبت کنيم.
از فردا صحبت سليقه های گوناگون، خلقيات گوناگون بين کسانی که هدف واحدی هم دارند می
تواند باعث اختلاف و درگيری شود. دوستيها به دشمنی تبديل می شود، حتی در صحنهٴ زندگی
معمولی، يعنی اين که عده يی افراد با هدف مشخص دور هم جمع شوند کار بکنند اين مسائل
اتفاق می افتد. هيچ چيز خودبه خودی نيست و الآن هم خود شما به آن اشاره کرديد، به درستی
حرف صحيحی است و به هيچ عنوان اين امر خودبه خودی نيست و نمی تواند باشد. بلکه هرچه
که يک آرمان پيچيده تر و هر چه يک استراتژی پيشرفته تر و دقيقتر و خطوط سياسی پيچيده
تر باشد، اتفاقاً سازمانی که می خواهد آن خط و خطوط را پيش ببرد بايد حرفه يی تر و
پيچيده تر، پيشرفته تر و متکامل تر باشد. در عالم تشبيه به نظر من آرمان را می توان
تشبيه به يک قطب نما کرد، که ته راه را نشان می دهد و استراتژی و سياست مثل يک جاده
هستند. برای اين که روی اين جاده ما بتوانيم از نقطه
A به سمت نقطه
B حرکت بکنيم به يک ماشين احتياج داريم. به يک
مکانيزم احتياج داريم، تشکيلات آن مکانيزمی است که ما را روی جاده به سمت هدفی که قطب
نما مشخص می کند پيش می برد، بدون اين مکانيسم، توقف کامل است.
بايد از خودمان بپرسيم چرا و به چه دليل غير از کودتای
اپورتونيستهای چپ نما که در سال 54 به وجود آمد و سازمان را تا مرز نابودی برد، در
اين سازمان هيچ شقه و شکافی نيست؟ آيا اين سازمان به اصطلاح نظر کرده است؟ نه، بعضيها
يک تصورات ساده و گاهی ببخشيد کودکانه در اين رابطه دارند. مثلاً فکر می کنند به مجرد
اين که يک کسی باشد که دستور بدهد ديگر همهٴ امور کاملاً منظم است و پيش می رود، يا
بعضيها فکر می کنند کسانی که وارد سازمان می شوند يک موجوداتی متفاوتی هستند. مثلاً
خودخواهيها، فرديتها، غرورها، نمی دانم خصائلی را که يک آدم عادی در جامعه دارد، اينها
ندارند. در حالی که اعضای اين سازمان به صورت واقعی يک کسی می خواسته هنرمند بشود،
يک کسی هدف ديگری داشته، هر کس اهداف خاص خودش را در زندگی داشته است، هرکس از گوشه
و کنار اين جامعه وارد اين سازمان شده است، يکی از روستا آمده، يکی از شهر آمده، يکی
اين رشته را دوست داشته و يکی از آن طبقه است، اينها دور هم جمع شده اند، اتفاقاً در
سازمان مجاهدين از تمام اقشار و طبقات هستند، الآن در سازمان مجاهدين، زنان و مردان
مختلفی هستند، انواع و اقسام طبقات و نمونه هايی از طبقات اجتماعی و فرهنگها وارد سازمان
مجاهدين می شود، خوب اين چرا شقه نمی شود؟ و يکپارچه باقی مانده است؟ قيمت اين چطوری
پرداخت می شود؟ غير از آن چيزهايی که شما به درستی اشاره کرديد که جنبهٴ آموزشی دارد
و درست هم هست، به نظر من در يک کلام می شود خلاصه کرد، «وفاداری به اصول شناخت شده
تشکيلاتی و پرداخت يوميه و مستمر با وفاداری به آن اصول». اين راز و رمز آن است. اگر
اين سازمان سرپا مانده است، گذشته از اصول و خطوط استراتژيک و ايدئولوژيکش، به اين
دليل بوده که همهٴ افراد و اعضايش، به اصول تشکيلاتی وفادار بوده اند و قيمتش را هم
در هر لحظه پرداخت کرده اند.
من يادم هست در زندان زمان شاه يکی از کسانی که با
مجاهدين در يک بند بود، آمد و از مسعود اين سؤال را کرد. خيلی تعجب می کردند که چرا
بعد از ضربهٴ اپورتونيستی سال54 چرا سازمان اين قدر زود منسجم شد. يکی از مارکسيستها
آمد اين را از برادر مسعود پرسيد، گفت تو به اينها چه می گويی که اين قدر حرفت را قبول
دارند؟ مسعود به شوخی و خنده گفت: «راستش را بگويم، من تو گوش اينها ورد می خوانم»!
بعد هم برايش توضيح داد، گفت آقا جان عنصر انقلابی را نمی شود بدون آگاهی نگهداشت.
مسعود در واقع دست روی بنيادی ترين دليل تقويت تشکيلات مجاهدين گذاشت. يک عنصر انقلابی
و يک سازمان را نمی شود بر اساس جهل و ندانم کاری و نادانی حفظ کرد. به همين دليل من
هميشه وقتی که به سازمان و عناصرش نگاه می کنم باور کنيد هميشه دلم سرشار از شادی و
شور می شود زيرا که اين عناصر مجاهد را می بينم که آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق
هستند و اين طور دست بالا می زنند و از ساده ترين مسائل جنبش تا پيچيده ترين آن را
حل می کنند و هيچ توقعی هم ندارند و به قول يکی از دوستان تمام داراييشان هم در يک
کيف خلاصه می شود.
مهدی ابريشمچی: البته من آن «ورد» ی را که مسعود گفته
بود شنيده ام، مسعود يک وردی در گوش همهٴ ما به خصوص مسئولان خوانده است، آن ورد ربط
پيدا می کند به راز رازها، من يادم می آيد، و همه جا هم گفته ام، به نظرم خيلی حرف
حکيمانه يی است، مسعود به همهٴ ما گفت: حواستان باشد! همهٴ مجاهدين بايستی حواسشان
باشد، اين مردم از هر اشتباه و ضربه و مسأله يی می گذرند، به غير از يک چيز. آن چيزی
که مردم فراموش نمی کنند، ناجوانمردی است، اين آن وردی است که من فکر می کنم مسعود
در گوش هر کسی خوانده. فکر می کنم ورد خيلی درستی است، جوانمردی به معنای دقيق کلمه.
يعنی واقعاً وفادار ماندن به خلق، وفادار بودن به آرمان خلق، وفادار ماندن به آن چيزی
که به خلق وعده داده ايم. ش
ببينيد من اول بگويم که فکر می کنم پايه و اساس عبور
نسل فعلی مجاهدين از اين سختيها قبل از هر چيز ناشی از تقوای جمعی است که در سايهٴ
انقلاب ايدئولوژيک به دست آورده اند. من هميشه در درون خودم خواهر مريم و انقلابش را
ستايش می کنم، و به درستی بايد گفت که مجاهدين در عبور سرفرازانه خودشان از اين مرحله
در شهر شرف قبل از هر چيز مديون انقلاب ايدئولوژيکشان هستند چرا؟ به دليل اين که به
هر حال آنچه طاق فدا را بالا برده آن جاست. طاق فدا را بالا بردن يعنی چه؟ يعنی فرد
بايد تهی باشد از هر چيزی که علايق فردی را نمايندگی می کند. ولو اين که اين علايق
علی الاصول مشروع و در سطح اجتماعی پذيرفته شده باشد. اگر مجاهدين وارستگی و سبکباری
ناشی از انقلاب ايدئولوژيک را نداشتند و به اصطلاح پلی به سمت عقب داشتند من ترديدی
ندارم که عبورشان مطلقاً به اين شکل نبود. نمی توانستند عبور کنند، و الآن هزار بار
در مقابل خواهر مريم بايد سر تعظيم فرود بياوريم. بايد در مقابل اين ايدئولوژی که در
زمان خمينی علاوه بر اين که بهترين پاسخ آرمانی اجتماعی به جنبش مقاومت هست بهترين
پاسخ به تک تک مجاهدين نيز بوده است. برای اين که سطح فدا گذشت و فداکاری خودشان را
ارتقا دهند. البته اين به نظر من آزمايشگاهی بود برای ما. چرا که هر مسأله يی، هر پديده
يی، هر تئوری و هر انديشه يی در يک جايی آزمايش می شود؟ در لوله آزمايش، توی بيمارستان،
توی کارخانه. خوب اين ايدئولوژی. اين انديشه و اين آرمان در اين يک سال و نيم به بهترين
صورت از همهٴ زوايا مورد آزمايش قرار گرفت. آنچه که خواهر مريم در انقلاب ايدئولوژيک
خودش آورد. از يک سو ماحصلش اين مقاومت قهرمانانه توسط مجاهدينی است که از کورهٴ انقلاب
درآمده بودند و از طرف ديگر در رأس آن ميوه و ثمرهٴ متعالی داشت که خودش را در چهرهٴ
مسئول اول مجاهدين نشان داد. آنجاکه ديديم اين انقلاب به حق و تا چه حد اين انقلاب
پاسخ دوران بوده است. خواهر مجاهد مژگان پارسايی در اين دوره مجاهدين اشرف را فرماندهی
کرد و آنها را از اين فاز عبور داد.
اين که شما سؤال کرديد بها چطور پرداخت می شود دو
نکته قابل ذکر است. اول مسألهٴ آموزش است. برای اين که افراد بتوانند از مراحل سهمگين
عبور کنند بايد به لحاظ سياسی از خطوط فهم دقيق و روشن داشته باشند که چه کار می کنند.
اين مسائل از قبل حل شده بود و کادرها همگی توجيه شده و به روشنی می دانستند چه می
خواهند. کما اين که هر کسی هم نمی خواست يا به هر دليل راه را نمی فهميد در را به رويش
باز گذاشته بودند. به قول ما در اين سرفصل ابتلا چراغها را خاموش کردند که هرکس بتواند
راهش را انتخاب کند. نکته دوم اين که قيمت تک تک اين سرفرازيها و مقاومتها از طرف مجاهدين
پرداخته شده، مثلاً وقتی با هزار و چهارصد شهيد ما از حماسه عقيدتی سياسی فروغ جاودان
عبور کرديم مجاهدينی که از آن حماسه بيرون آمدند خيلی استوار و با صلابت بودند. چرا
که آنها به وظيفه خودشان در زمان خودش قيام کردند، انقلاب ضمن اين که يک کار سياسی
است، پرداختی است که تشکيلات مجاهدين سرزنده بماند. به همين دليل هم هست که می گويم
به هر قيمت بايد واردش شد. چون اگر مجاهدی از آن بگذرد و به وظيفه دوران قيام نکرده
باشد که ديگر مجاهد نيست، علاوه بر اين مطلبی را که من می خواهم اشاره بکنم اين است
که تک تک مجاهدين بايد قيمت تشکيلات خودشان يعنی زندگی جمعی را بپردازند، چون در محور
زندگی تشکيلاتی يک تضادی هست. تضاد بين زندگی جمعی و زندگی فردی. آدم وقتی خودش هست
«چهار ديواری اختياری» خانهٴ خودش است، می رود کار و زندگی خودش را می کند، در کادر
قوانين کشورش هر کاری دلش خواست می کند ولی اين حرفها در يک تشکيلات جواب ندارد. اگر
بخواهيم در تشکيلات اين کار را بکنيم تشکيلات دو روزه متلاشی می شود. بايد قيمت داد.
چطوری بايد قيمت داد؟ بايد اصول شناخته شده و علمی تشکيلاتی را رعايت کرد، هفت اصل
تشکيلاتی اين هفت اصل که هفت اصل علمی هستند. نمی شود از آنها اطاعت و تبعيت نکرد.
اجرای اين اصول قيمت می خواهد يعنی بايد افراد قيمت بدهند، مثلاً ما بر اساس يک اصل
سادهٴ انقلابی می گوييم انتقاد و انتقاد از خود، انتقاد و انتقاد از خود هم معنا و
مفهومش اين است که عنصر مجاهد در داخل تشکيلات بايد بداند برای اين که انديشه ها سبک
کارها و ارزشهای غلط را در خودش و ديگران جايگزين کند با انديشه ها و و سبک کارهای
درست و بتواند پاسخگوی مسائل روزش باشد بتواند به نيازهای مبارزاتی در بيرون جواب بدهد
بايد هر جا اشتباه کرد انتقاد بکند از خودش و اگر به او انتقاد می کنند از روی عناد
و فرديت و غرور پس نزند. ولو اين که اين انتقاد خيلی سهمگين باشد. مثلاً طرف رفته به
خيال خودش خدمت کرده. به او می گويند که آقا اشتباه کردی، کارت غلط بوده، خوب او بايد
بپذيرد و نبايد بگويد خوب من يک ماه است شب و روزم را صرف اين پروژه کرده ام. ببينيد
اين کار آسانی نيست در جامعه عادی مردم نمی توانند اين کار را بکنند و اصلاً خيلی وقتها
نمی شود نزديک شد به يک نفر که بگوييم اشتباه کرده ای. بايد کلی تعارف کرد تا آدم بتواند
به يک نفر بگويد تو اين اشتباه را کرده ای. خوب، در انتقاد از خود اين قيمت را بايد
پرداخت. نمی شود از پرداخت اين قيمت پرهيز کرد. يا مثلاً در جريان رشد و تکامل سازمان
وضعيت ايجاب می کند که کادرهای جوان سر کار بيايند. بعضی وقتها صلاحيت کادرهای جوان
از کادرهای قديمی در بعضی از زمينه ها خيلی بيشتر است. در مجاهدين اين يک سنت است که
چون اصل بر وحدت فرد و مسئوليت است کسی که ذيصلاحتر است می شود مسئول و فرمانده، و
اين عنصر قديمی بايد بپذيرد، نه تنها بايد بپذيرد، که به او کمک کند در جای خودش استوارتر
بشود. اگر تجربه ندارد و به دليل صلاحيت ايدئولوژيک يا هر دليل ديگری آمده شده مسئول
بنده، مسئول شما و کسی ديگر کمکش کرد تا آن فرد اتفاقاً در جای خودش بتواند جا بيفتد.
کسی نمی تواند بگويد که من قپه دارم، من قديمی ترم و من سابقه دارم. البته اينها نمی
تواند به صورت منت و تکلف باشد. بلکه بايد به صورت يک ارزش در روابط و مناسبات عمل
کند. مثلاً الآن در سازمان مجاهدين اين ارزش شده، به خصوص بعد از انقلاب ايدئولوژيک
و به خصوص بعد از سياليت ايدئولوژيکی که خواهران پيشگام ما در سازمان مجاهدين به جای
گذاشتند، که هر کسی که بيشتر فعال است و بهتر می تواند کاری را پيش ببرد او را مسئول
آن کار می گذارند. اينها اشکال ديگری است از پرداخت در درون سازمان مجاهدين که خوب
وجود دارد. به همين دليل انتقاد و انتقاد از خود را نمی شود تعطيل کرد. اسمش را می
گذارند «عمليات جاری» يعنی غير قابل توقف جريان دارد. چرا؟ هرقدر شرايط سهمگين تر و
مشکل تر باشد آدم برای اين که کار خودش را تصحيح بکند نيازمندتر است. اينها از آدم
قيمت می گيرد و آسان نيست. گاهی به عواطف فرد کلی فشار می آيد و کارهايی که کرده زير
علامت سؤال می رود اما بايد به سادگی و با روی خوش بپذيرد.
من هميشه وقتی به موضع گيريهای سياسی و ايدئولوژيکی
سازمان نگاه می کنم يک نوع متانت می بينم که دنبال دعوای بيمورد نيست و يک نوع پختگی،
پختگی که از همان سالهای گذشته در سازمان ديده می شد. می خواستم ببينم که اولاً برداشتم
درست است؟ و اگر درست است در اين مورد می توانيد مثالی برای ما بزنيد؟
محمدعلی جابرزاده: بله، قطعاً حرف شما درست است. خوب
مثالهايی هم می شود زد. ولی اجازه بدهيد که قبل از آن يادآوری کنم اين مسأله از همان
اصول و پايه های اساسی که سازمان مجاهدين برآن بنيان گذاشته شده سرچشمه می گيرد. و
در کانون آن هم همان عنصر صداقت و فدا در راستای تحقق رهايی و آزادی مردم است. فدا
و صداقت سازمان مجاهدين را قبل از هر چيز از هر گونه شائبهٴ فرصت طلبی، منفعت طلبی،
و حتی اصالت دادن به منافع تاکتيکی در مقابل مصالح استراتژيک و اصول و پرنسيپها تضمين
کرده است. به همين دليل واقعيتش اين هست که، سازمان در جايگاه مسئول نسبت به سرنوشت
جنبش و خلق است و هر چيزی را به اين معيار می سنجد ولو اين که هر قيمتی برای خودش داشته
باشد و هر بهايی را بپردازد. آن متانتی که می گوييد از اين در می آيد فی المثل در غيرزمينه
اصلی، تضادهای فرعی با جريانهای سياسی ديگر را در نظر بگيريم. سازمان مجاهدين طی اين
پروسه 4دهه حيات خودش هيچ گاه در هيچ موردی پيشتاز و پيشگام در تشديد تضادها و جنگ
و دعواها با سايرين نبوده است. هميشه اين ديگران بودند که شروع می کردند و حتی تا مدتها
سازمان مجاهدين تلاش می کرد که به روی خودش نياورد و تا آنجا که ممکن است اختلافات
را به صحنهٴ اصلی سياسی نکشاند. چون قبل از هر چيز در قبال منافع خلق و جنبش مسئول
است. از طرف ديگر می داند که تشديد تضادهای فرعی جز به نفع دشمن اصلی نخواهد بود. درست
به همين دليل خودش قبل از همه به اين وفادار است که مبادا تضادی رو بشود که دشمن آن
را بتواند تشديد کند. از آنجاکه سازمان مجاهدين بر مبنای همان مسئوليت و اصالت دادن
به اصول و پرنسيبها حرکت می کند اين طوری نمی سنجد که شرايط ساده است يا نه. چه کارهايی
می شود کرد؟ يا اين که چه چيزی سود بلافاصله يی دارد که آن را در مقابل آنچه که درست
است و بايد صورت گيرد، انجام بدهد. سازمان همواره به اين پرنسيب پايبند بوده ولو که
قيمت سنگينی برايش پرداخته باشد، آن متانتی که می گوييد اين است. خوب شرايط ممکن است
شرايط بازی باشد. قيمت اين و يا آن خط خيلی هم زياد متفاوت نباشد. ولی از آنجاکه سازمان
مجاهدين به مسئوليت و رسالت آزادی خلق فکر می انديشد اول فکر می کند که کدام حرکت،
کدام مسير، کدام استراتژی و کدام سياست و حتی تاکتيک در جهت اين است که به دشمن اصلی
خلق و مردم ضربه می زند و به مسير آزادی کمک می کند. حالا اين چيز ممکن است در مقطع
قيمت خيلی سنگينی داشته باشد. نه فقط به لحاظ خطرات جانی، شهادت، ميزان اعدام، ضربه
نظامی و امثالهم بلکه اغلب علاوه برهمهٴ اينها به لحاظ سياسی هم بهای سنگينی را می
طلبد. آدم وقتی تاريخ جنبشها را مطالعه می کند می بيند که ريسکهای سياسی که اين سازمان
در طول حيات خودش پذيرفته و به استقبالش رفته و قيمتی که پرداخته حقيقتاً کمتر نظير
دارد و مشابهش پيدا نمی شود. مثلاً الآن صحبت انقلاب ايدئولوژيک بود. شايد کسانی که
آن زمانها، يعنی 20سال پيش، را به خاطر نياورند. آن زمانی را که رژيم خمينی با تمام
دجاليت با همهٴ ارتجاعی بودن با تمامی گستاخی و طينت ضد بشريش، چه لجن پراکنيهايی که
نمی کرد. همين طور تمام مدعيان ديگر در امر صلح و هکذا. چه کسانی که وطنهای نداشته
شان را در امر صلح و مقابله با جنگی که خمينی خواستارش بود به رخ می کشيدند. منظورم
اين است که آن متانتی که از آن صحبت می کنيم به دليل همين وفاداری به اصول و پرداخت
قيمت برای آن آرمانهای مبارزاتی است، از همين رو هميشه سختی را برای خودش تحمل می کند
برای اين که آزادی و آسايش را برای خلقش می خواهد، بر خلاف منطق رايج «سياسی» در گيومه.
در واقع سياست به معنای فرصت طلبانه اش که هر چيزی را می چسبد که منفعت بلافصل دارد،
و هر چی قميت دارد آن را پس می زند.
از مقولهٴ تشکيلات مجاهدين، خمينی، آخوندها و اضداد
مقاومت بسيار بسيار گزيده هستند. در اين سالها تشکيلات مجاهدين به صورت بسيار ناجوانمردانه
يی مورد تهمت و افتراهای بسيار زيادی قرار گرفت به نظر شما دليل اين مسأله چيست؟
محمدعلی جابرزاده: دليل اين مسأله دقيقاً آن چيزی است که از نقطهٴ عکس انقلاب و مبارزه در هيأت تشکيلات تبلور و تجسم پيدا می کند، انقلاب برای آزادی و سرنگونی رژيم بدون تشکيلات انقلابی ميسر و متصور نيست، امکان پذير نيست. نفس مبارزه کردن و جنگيدن با اين رژيم وحشی و قرون وسطايی ارزشی مقدس است. ارزشی که برای هر عنصر آزاديخواه و حتی هر انسانی که جوهرهٴ انسانی خودش را حفظ نموده، قابل تقديس و احترام انگيز است. بنابراين اين که رژيم بيايد و مستقيم دربارهٴ مضرات مبارزه عليه خودش بگويد که چيز مسخره و مضحکی است. هر مدعی ديگر هم بخواهد نفس مبارزه کردن و جنگيدن عليه اين رژيم را زير علامت سؤال ببرد قبل از هر چيز خودش را رسوا می کند. درست به اين دليل که آخوندها و رژيم آخوندی شگردی دجالگرانه پيد ا کرده اند. دم و دنبالچه ها و ايادی رژيم هم، به تشکيلات مجاهدين با انواع تهمتها و بر چسب زدنهای رذيلانه از قبيل شکنجه و اعدام تا اين که در مجاهدين دموکراسی نيست و سرکوب است و حتی انواع و اقسام فسادها که فقط شايستهٴ خود آخوندها و پاسداران خمينی صفت است حمله می کنند. در حالی که اين تهمتها در واقع فراکنی همهٴ جناياتی است که خودشان را در عريانترين شکل بر گرفته. اينها خوب می دانند که مبارزه، مثل هر محتوا و هر مظروف ديگری ظرف خودش را می خواهد. اگر ظرف نباشد محتوا از بين می رود. در نظر بگيريد اين ليوان آب را، من می خواهم آب بخورم، بايد اين آب را بريزم در ليوان تا بتوانم آن را بخورم خوب ظرف را از من بگيری می ريزد روی زمين و محتوا از بين می رود. مبارزه هم همين طور است. اگر تشکيلات را از مبارزان بگيريد چگونه می توانند مبارزه کنند؟ و چگونه می شود اين رژيم را سرنگون کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر