۳۰ دی یک روز تاریخی - از گفتگوی مهدی ابریشمچی با سیمای آزادی (قسمت اول)
مهدی ابریشمچی
اگر
از من سؤال کنید که مهمترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهههای اخیر - تا
آنجائی که به سرنوشت خلق و آزادی در ایران مربوط میشود چیست، من بدون
تردید جواب میدهم:
اولاً، نجات جان مسعود در نتیجه یک مبارزه بینالمللی به رهبری شهید کاظم رجوی؛ یادش بهخیر باد.
ثانیاً، آزادی مسعود از زندان در 30 دی ماه سال1357.
این پاسخ، به هیچوجه ناشی از این واقعیت که من و همه مجاهدین، عاشق مسعود هستیم نیست، بلکه این موضوع را من مسئولانه و بهدلیل درک روشنی که از مباره با دو دیکتاتوری در بالاترین سطوح مسئولیت در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت در زندان و بیرون زندان، در خارج و داخل کشور بهدست آوردهام میگویم و میتوانم ادعا کنم که این دستآورد، برای من علمالیقین است و مایلم که در ثبت شدن این حقیقت در تاریخ نبرد خلقها و خلق خودمان به سهم خودم نقش داشته باشم.
من فکر میکنم امروز، حتی بسیاری از کسانیکه سازمان مجاهدین خلق ایران و مقاومت مردم ایران را از نزدیک نمیشناسند، اما از دور وقایعی که در میهنمان میگذرد را نظاره میکنند، در جایگاه والای مسعود در امر رهبری مقاومت مردم ایران برای آزادی بهخصوص در سرفصلها و سرپیچهای مربوط به حرکت مردمان به پیش تردید ندارند. با این حال، من مایلم نکاتی را بگویم و وقایعی را ذکر کنم که خودم شخصاً شاهد آن بودم و تجربه شخصی خودم است.
بهصورت خلاصه، این واقعیت در مورد مسعود، چیزی غیر از بروز عالیترین سطح از کیفیت رهبری کردن، بهخصوص در سرفصلها و سرپیچهای تاریخچه سازمان مجاهدین، شورای ملی مقاومت و نبرد مردم ایران برای حاکمیت آزادی و دموکراسی در میهن اسیرمان ایران نیست.
مسعود، عالیترین توان را در تشخیص تضاد و مشکل اصلی تأکید میکنم، تشخیص تضاد و مشکل اصلی و ارائه عالیترین راهحل ممکن برای آن تضاد، در رهبری مبارزه مردم ایران برای آزادیخواهی دارد. این واقعیت، خودش را در جای جای تاریخچه سازمان ما و شورای ملی مقاومت و همینطور نبرد خلقمان برای آزادی نه یک بار و دو بار، بلکه بارها و بارها نشان داده است. هر چند که تشریح این موضوع در این فرصت شاید مشکل باشد، اما فکر میکنم که ناتوانیهای من و ما در توصیف و تشریح این امر راجع به مسعود و پاسخ به سؤالی که در جستجویش هستم و هستیم را مولا علی بهدلیل اینکه خودش عالیترین تراز را در رهبری در تاریخ بشریت ثبت کرده در خطبه 86 که به بیان صفت رهبری شایسته برای مردم مینشیند پاسخ میدهد. من وقتی این خطبه را میخوانم، احساس میکنم علی (ع) سیمای مسعود را ترسیم میکند.
آری، در مسعود، تقوای رهائیبخش بهمعنای حرکت نکردن با سمت خودبخودی باد در درون سازمان و در بیرون سازمان و در صحنه نبرد سیاسی، یک صفت بارز و عالی است و در عینحال، مایه گذاشتن از شخص خودش و متقابلاً بهصورت مطلق پرداخت نکردن از اصول، بارزترین ویژگی و خصوصیت در مسعود است. این خصوصیت است که او را قادر میکند سختترین تصمیمها را بگیرد؛ قیمت این تصمیمها را هم همیشه، ابتدا از خودش داده و نتایج و منافع آن، نصیب سازمان مجاهدین خلق ایران، شورای ملی مقاومت و مردم ایران شده است. همانطور که گفتم، این تصمیمگیریها درعینحال، سهمگینترین فداها را از مسعود طلبیده و میطلبد و بالاترین فشارها را روی شخص او وارد کرده است. اینجا، لازم میدانم یادآوری کنم که تمامی این صفات، در عینحال در شخصی است که برخوردار از انسانیت و عواطف سرشار انسانی در عالیترین سطح آن است. شاید بتوانم با یک مثال، این منظور را خوب برسانم.
در آغاز حاکمیت خمینی که او هنوز دستش به خون مردم آلوده نشده بود، وقتی ما در مرکزیت سازمان برای تصمیمگیریها، مینشستیم و صحبت میکردیم، مسعود حتی خیر و سعادت خمینی را میخواست و میگفت آروزیم این است که خمینی بتواند جای خودش را در تاریخ مردم ما بهعنوان یک پدر و کسی که مورد احترام بوده حفظ کند و خیر دنیا و آخرت را داشته باشد؛ اما متأسفانه خمینی نخواست. بیدلیل نبود که ما در نامههایمان، خمینی را پدر خطاب میکردیم. ما میخواستیم که با ملت ایران، اینچنین رفتار کند؛ ولی متأسفانه خمینی خواست که دیو و خونخوار و جلاد مردم ایران باشد.
درباره نقش مسعود در سرفصلها و سرپیچها، من یک نگاه خیلی گذرا به دوران شاه میکنم. من از نزدیک شاهد بودم که مسعود، دو بار بهطور روشن، سازمان را و البته به تبع آن با توجه به جایگاه سازمان مجاهدین مبارزه مردم ایران را از سر پیچ بسیار خطرناک و حائلی عبور داد.
بار اول، بعد از ضربه 50 بود. من، این افتخار را نداشتم که مسعود را در بیرون زندان بشناسم. او را اولین بار در زندان اوین دیدم. یادم میآید که بعد از دوره بازجوییها، همه ما را به استثنای شهید بنیانگذارکبیر محمد حنیفنژاد و رسول مشکینفام در یک بند عمومی جمع کرده بودند. ساواک تجربه داشت که بعد از ضربات، اعضای سازمان را در تمامی سطوح یکجا جمع بکند. البته کار خودش را کرده بود و بالاترین سطح، یعنی محمد را نیاورده بود تا بهزعم خودش اختلافات داخلی و تضادهای ناشی از ضربه، شروع به رشد بکند. تبعاً موضوع اصلی در آن جمع مجاهدین، که مرکزیت سازمان و از جمله مسعود که جوانترین نفر آنها بود، شهید علی میهندوست، ناصر صادق و دیگران حضور داشتند، این بود که برای تجربه سازمان و ادامه راه، علت ضربه را بررسی کنند و آن را به بیرون منتقل کنند. همه میدانند که زیر ضربه، چیزی که اول از همه سر بریده میشود، نقاط قوت این جریان خودبخودی است. من، آن موقع یک عضو بسیار جوان و جدید بودم ولی درعینحال، شاهد بحثها بودم و تا آنجا که میدانستم مشارکت میکردم.
آنجا، دو نظریه وجود داشت: نظریهای که من شاهد بودم که مسعود از آن دفاع میکرد و دیگری، یک نظریه خودبخودی که خیلیها، پشت آن کشیده میشدند.
نظریهای که مسعود از آن دفاع میکرد، میگفت که ما از دشمن ضربه نظامی خوردیم؛ باید علت را در ضعفها و قوتهای نظامی، امنیتی و ساختاری خودمان جستجو کنیم. فراتر از این رفتن و در این فضا به نقد و زیر علامت سؤال بردن داشتهها و نقاط قوت، به نفع سازمان مجاهدین نیست و برندهاش دشمن است.
جریان خودبخودی، همان جریانی بود که بعدها با عملزدگی و با فراموشی نقاط قوت ایدئولوژیک، استراتژیک و تشکیلاتی مجاهدین بهرغم اینکه آن موقع جنبه مغلوب پیدا کرد، در بیرون زندان که مسعود حضور نداشت، فرصت جولان پیدا کرد و جریان کودتاگر اپورتونیستی چپنما از درون آن سر درآورد و با سازمان همان کاری را کرد که میدانیم. اما در آن برهه و در آن مقطع، این درایت، هوشیاری و تقوای انقلابی مسعود بود که توانست سازمان ما را از یک نقطه حساس و یک نقطه سرنوشتساز عبور دهد.
موضوع بعدی که من، هم در معرض آن بودم و هم برخوردار از نعمت هدایت آن، کاری بود که مسعود در برابر ضربه و کودتای اپورتونیستهای چپنما کرد. همانطور که در شروع گفتم، باز هم چیزی جز فهم، توان و تقوای ایستادن در مقابل جریانها، اندیشهها و گرایشهای خودبخودی نبود. شگفتانگیز این بود که، کودتا را اپورتونیستهای چپنما که خودشان را بهاصطلاح مارکسیست مینامیدند انجام داده بودند، ضربهای که از سمت آنها وارد شده بود، سازمان را در بیرون نابود کرده بود و آثار مخربش همه جا دیده میشد؛ ولی هنر رهبری مسعود و تشخیص درست و صحیحش این بود که در آن مرحله گفت و پای آن ایستاد که، تهدید برای سازمان مجاهدین و تمامی نیروهایی که با نام اسلام مبارزه میکنند از راست ارتجاعی و به عبارت امروزی از جریان بنیادگرای مذهبی است. مسعود، در پی این تشخیص صحیح و یقینی که داشت، خودش و تنها خودش در مقابل هر نوع گرایش انحرافی ایستاد و باعث شد که همه ما هم، در تمامی سطوح وارد مسیر صحیح بشویم. به این ترتیب، بار دیگر سازمان مجاهدین خلق ایران نجات پیدا کرد و بعد دیدیم که، نتیجه این موضع صحیح و بهخصوص کشف و فهم خطر جریان راست ارتجاعی تحت نام اسلام، چه نتایج مبارک و عظیمی برای جنبش خلق ما و برای آزادی بعد از حاکمیت آخوندها داشت. مسعود توانست سازمان ما را برای ورود به مرحله خطیر و آزمایش بزرگ دوران خمینی که متأسفانه تقریباً همه در آن آزمایش شکست خوردند آماده بکند و از آن شر و ضربه و کودتا، عالیترین خیر را برای مجاهدین خلق و مردم ایران بهدست بیاورد. باز هم در امر رهبری و هدایت سازمان مجاهدین و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بعد از سر کارآمدن خمینی، به روشنترین وجه، نقش بیبدیل و تعیینکننده مسعود روشن و بارز میشود.
ممکن است خیلی از هموطنان جوان ما، آن روزها را ندیده باشند و از چهره خمینی و دار و دسته آخوندها، فقط آنچه که امروز در صحنه داخلی و بینالمللی هست، یعنی چهره خونریز ستمگر و دیکتاتوری که فقط کارش نابودی حرص و نسل است را ببینند. اما بعد از سرنگونی شاه، خمینی در نظر تودههای وسیع و عظیم مردم -همانطوریکه بهطور سمبلیک گفته میشد در ماه دیده میشد و کسی جز مدح و ستایش کاری نمیکرد. اینجا بود که اولین موضعگیری سازمان مجاهدین از طرف مسعود در پایان سال 57 در دانشگاه تهران، واقعاً نوری بود درخشان که سمت و مسیر آینده سازمان و خلق ایران را مشخص و روشن میکرد. گر چه که بسیاری از ما نمیدانستیم، اما او میدانست که خمینی، چه قیمتی بابت این موضعگیری از سازمان مجاهدین و از خود مسعود خواهد گرفت؛ ولی او بدون ذرهیی تردید، این موضعگیری را اعلام کرد و خطوط و مواضع اصلی ما را که در مرکز آن، اهمیت و نقش آزادی و حاکمیت ملی قرار داشت را به بلندترین صدا بیان کرد. او بهروشنی تشخیص داد که وقتی ارتجاع مذهبی حاکم شده است، مبرمترین خواسته، آزادی و دموکراسی است. مسعود در آن نقطه، فریب دو دجالیت و دو جو خودبخودی که حاکم و در عینحال مورد ستایش بود را نخورد.
اسلام پناهی و ضدامپریالیستبازی، دو سلاح سهمگین دجالیت بود که خمینی وارد میدان کرده بود تا نبرد خلق ما را در همان آغاز، به خون بکشد و نابود کند. مسعود، هر دو را کنار زد؛ اما درعینحال، این کار را بدون جدایی از شرایط عینی جامعه انجام نداد. گام به گام، قدم به قدم و ذره به ذره تلاش کرد مردم را در این مسیر پیش بیاورد و آنها را روشن بکند. شاخص این کار مسعود، موفقیت او در سازمان دادن جبههای از نیروهای ترقیخواه در مقابل خمینی بود که در درون و بیرون انتخابات وارد صحنه سیاسی کرد. همچنین، این رهبری و اداره صحیح امور توسط او بود که به مجاهدین آموخت که برای گذار از این مرحله، قیمت بپردازند، دم برنیاورند و عکسالعمل نشان ندهند؛ چیزی که خودش را در مظلومیت نسل مجاهد خلق که حتی یک تیر در فازسیاسی شلیک نکرد نشان میداد؛ اگر شلیکی صورت میگرفت، همه چیز را بهم میریخت و همان چیزی که خمینی میخواست محقق میشد. اما مسعود با درایت مطلق و بینش بسیار عمیق، راه این خواسته خمینی را بست. یادم هست که در آن زمان، عبور از این صحنه سیاسی پیچیده و درگیر شدن با خمینی با تمام حجم سیاسیش و حمایتی که در آغاز کسب کرده بود، آنقدر سخت بود و موضعگیری، آنقدر مشکل بود که مسعود، غالباً شخصاً کلمه به کلمه موضعگیریها و اعلامیهها را دیکته میکرد و مینوشت. گاهی اوقات، در اوج بیماری و تب که کلمات را به سختی بیان میکرد، این مسئولیت را رها نمیکرد و هدایت کشتی نبرد مردم برای آزادی، را شخصاً در ثانیه به ثانیه سکانداری میکرد. این 2سال گذشت و باز هم ما به سرفصل جدید رسیدیم.
30خرداد ، نقطهای بود که اولاً، مسعود تشخیص داد که بعد از تمام اتمام حجتها، نامه نوشتنها، افشای نقش چماقداری و وقتی که خمینی آخرین ذرات آزادی را سر میبرد، دیگر باید اتمامحجت کرد. این، همان چیزی بود که خودش را در هیأت تظاهرات بزرگ مردم ایران در 30خرداد سال 1360 نشان داد.
اتمام حجت انجام گرفت، ولی در عینحال حرکت صحیحی که مسعود انجام داده بود و سازمان را رهبری کرده بود، باعث شد که انجام اتمام حجت، همراه با بالاترین شقه در بالای رژیم خمینی و جدا شدن بنیصدر باشد. جدا شدن بنیصدر هم، خود به خودی اتفاق نیفتاد. مسعود، کاری سترگ در این دوره انجام داد تا راه بنیصدر را بهسمت آزادی (و بهقول ما، به سمت چپ) و جدایی از خمینی باز کرد و در این نقطه تاریخی، شقه در بالای رژیم شکل گرفت. البته اگر بنیصدر میخواست، میتوانست رستگار و سرفراز بشود. مسعود، خیر همه و از جمله، خیر بنیصدر را میخواست. بههر حال برای مردم و جنبش آزادیخوانه مردم ایران، این دستآورد را داشت که در آن نقطه، رژیم در بالاترین سطح شقه شد.
تشخیص بسیار صحیح دیگر مسعود، عبارت بود از اینکه او درک کرد که فدای معمول و آنچه حتی مجاهدین از زمان شاه تا آن روز به آن عادت داشتند، پاسخگوی در افتادن با دیو جماران نیست، بلکه نیاز به چیزی فراتر از آن دارد. این موضوع، خودش را برای اولین بار، در کلمه حرکت ”عاشورا گونه“ نشان داد. مسعود، نسل مجاهد خلق را پیشاپیش آگاه کرد که اگر میخواهید وظایف انقلابی و مجاهدی خودتان را به دوش بکشید، باید وارد میدانی بشوید که در آن میبایست، ورود در نبردی سخت برای انجام وظیفه تاریخی قیام در مقابل ظلم (افضل الجهاد کلمه حق عند امام جائر) را ولو به قیمت نابودی تمام سازمان بپذیرید. اگر این روحیه و این عزم در مجاهدین نبود، ما امروز اینجا نبودیم؛ امروز، اشرفی نبود؛ فروغ جاویدانی نداشتیم؛ فروغ اشرفی نداشتیم.
مسعود – نویسنده کتاب راه حسین - پلی بود برای عبور این منش و سنت از امام حسین به سربازان امام حسین در دوران ما (مجاهدین خلق) که ما را قادر کرد با نگرشی درست و آمادگی برای پرداخت بها وارد این راه بشویم.
اولاً، نجات جان مسعود در نتیجه یک مبارزه بینالمللی به رهبری شهید کاظم رجوی؛ یادش بهخیر باد.
ثانیاً، آزادی مسعود از زندان در 30 دی ماه سال1357.
این پاسخ، به هیچوجه ناشی از این واقعیت که من و همه مجاهدین، عاشق مسعود هستیم نیست، بلکه این موضوع را من مسئولانه و بهدلیل درک روشنی که از مباره با دو دیکتاتوری در بالاترین سطوح مسئولیت در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت در زندان و بیرون زندان، در خارج و داخل کشور بهدست آوردهام میگویم و میتوانم ادعا کنم که این دستآورد، برای من علمالیقین است و مایلم که در ثبت شدن این حقیقت در تاریخ نبرد خلقها و خلق خودمان به سهم خودم نقش داشته باشم.
من فکر میکنم امروز، حتی بسیاری از کسانیکه سازمان مجاهدین خلق ایران و مقاومت مردم ایران را از نزدیک نمیشناسند، اما از دور وقایعی که در میهنمان میگذرد را نظاره میکنند، در جایگاه والای مسعود در امر رهبری مقاومت مردم ایران برای آزادی بهخصوص در سرفصلها و سرپیچهای مربوط به حرکت مردمان به پیش تردید ندارند. با این حال، من مایلم نکاتی را بگویم و وقایعی را ذکر کنم که خودم شخصاً شاهد آن بودم و تجربه شخصی خودم است.
بهصورت خلاصه، این واقعیت در مورد مسعود، چیزی غیر از بروز عالیترین سطح از کیفیت رهبری کردن، بهخصوص در سرفصلها و سرپیچهای تاریخچه سازمان مجاهدین، شورای ملی مقاومت و نبرد مردم ایران برای حاکمیت آزادی و دموکراسی در میهن اسیرمان ایران نیست.
مسعود، عالیترین توان را در تشخیص تضاد و مشکل اصلی تأکید میکنم، تشخیص تضاد و مشکل اصلی و ارائه عالیترین راهحل ممکن برای آن تضاد، در رهبری مبارزه مردم ایران برای آزادیخواهی دارد. این واقعیت، خودش را در جای جای تاریخچه سازمان ما و شورای ملی مقاومت و همینطور نبرد خلقمان برای آزادی نه یک بار و دو بار، بلکه بارها و بارها نشان داده است. هر چند که تشریح این موضوع در این فرصت شاید مشکل باشد، اما فکر میکنم که ناتوانیهای من و ما در توصیف و تشریح این امر راجع به مسعود و پاسخ به سؤالی که در جستجویش هستم و هستیم را مولا علی بهدلیل اینکه خودش عالیترین تراز را در رهبری در تاریخ بشریت ثبت کرده در خطبه 86 که به بیان صفت رهبری شایسته برای مردم مینشیند پاسخ میدهد. من وقتی این خطبه را میخوانم، احساس میکنم علی (ع) سیمای مسعود را ترسیم میکند.
آری، در مسعود، تقوای رهائیبخش بهمعنای حرکت نکردن با سمت خودبخودی باد در درون سازمان و در بیرون سازمان و در صحنه نبرد سیاسی، یک صفت بارز و عالی است و در عینحال، مایه گذاشتن از شخص خودش و متقابلاً بهصورت مطلق پرداخت نکردن از اصول، بارزترین ویژگی و خصوصیت در مسعود است. این خصوصیت است که او را قادر میکند سختترین تصمیمها را بگیرد؛ قیمت این تصمیمها را هم همیشه، ابتدا از خودش داده و نتایج و منافع آن، نصیب سازمان مجاهدین خلق ایران، شورای ملی مقاومت و مردم ایران شده است. همانطور که گفتم، این تصمیمگیریها درعینحال، سهمگینترین فداها را از مسعود طلبیده و میطلبد و بالاترین فشارها را روی شخص او وارد کرده است. اینجا، لازم میدانم یادآوری کنم که تمامی این صفات، در عینحال در شخصی است که برخوردار از انسانیت و عواطف سرشار انسانی در عالیترین سطح آن است. شاید بتوانم با یک مثال، این منظور را خوب برسانم.
در آغاز حاکمیت خمینی که او هنوز دستش به خون مردم آلوده نشده بود، وقتی ما در مرکزیت سازمان برای تصمیمگیریها، مینشستیم و صحبت میکردیم، مسعود حتی خیر و سعادت خمینی را میخواست و میگفت آروزیم این است که خمینی بتواند جای خودش را در تاریخ مردم ما بهعنوان یک پدر و کسی که مورد احترام بوده حفظ کند و خیر دنیا و آخرت را داشته باشد؛ اما متأسفانه خمینی نخواست. بیدلیل نبود که ما در نامههایمان، خمینی را پدر خطاب میکردیم. ما میخواستیم که با ملت ایران، اینچنین رفتار کند؛ ولی متأسفانه خمینی خواست که دیو و خونخوار و جلاد مردم ایران باشد.
درباره نقش مسعود در سرفصلها و سرپیچها، من یک نگاه خیلی گذرا به دوران شاه میکنم. من از نزدیک شاهد بودم که مسعود، دو بار بهطور روشن، سازمان را و البته به تبع آن با توجه به جایگاه سازمان مجاهدین مبارزه مردم ایران را از سر پیچ بسیار خطرناک و حائلی عبور داد.
بار اول، بعد از ضربه 50 بود. من، این افتخار را نداشتم که مسعود را در بیرون زندان بشناسم. او را اولین بار در زندان اوین دیدم. یادم میآید که بعد از دوره بازجوییها، همه ما را به استثنای شهید بنیانگذارکبیر محمد حنیفنژاد و رسول مشکینفام در یک بند عمومی جمع کرده بودند. ساواک تجربه داشت که بعد از ضربات، اعضای سازمان را در تمامی سطوح یکجا جمع بکند. البته کار خودش را کرده بود و بالاترین سطح، یعنی محمد را نیاورده بود تا بهزعم خودش اختلافات داخلی و تضادهای ناشی از ضربه، شروع به رشد بکند. تبعاً موضوع اصلی در آن جمع مجاهدین، که مرکزیت سازمان و از جمله مسعود که جوانترین نفر آنها بود، شهید علی میهندوست، ناصر صادق و دیگران حضور داشتند، این بود که برای تجربه سازمان و ادامه راه، علت ضربه را بررسی کنند و آن را به بیرون منتقل کنند. همه میدانند که زیر ضربه، چیزی که اول از همه سر بریده میشود، نقاط قوت این جریان خودبخودی است. من، آن موقع یک عضو بسیار جوان و جدید بودم ولی درعینحال، شاهد بحثها بودم و تا آنجا که میدانستم مشارکت میکردم.
آنجا، دو نظریه وجود داشت: نظریهای که من شاهد بودم که مسعود از آن دفاع میکرد و دیگری، یک نظریه خودبخودی که خیلیها، پشت آن کشیده میشدند.
نظریهای که مسعود از آن دفاع میکرد، میگفت که ما از دشمن ضربه نظامی خوردیم؛ باید علت را در ضعفها و قوتهای نظامی، امنیتی و ساختاری خودمان جستجو کنیم. فراتر از این رفتن و در این فضا به نقد و زیر علامت سؤال بردن داشتهها و نقاط قوت، به نفع سازمان مجاهدین نیست و برندهاش دشمن است.
جریان خودبخودی، همان جریانی بود که بعدها با عملزدگی و با فراموشی نقاط قوت ایدئولوژیک، استراتژیک و تشکیلاتی مجاهدین بهرغم اینکه آن موقع جنبه مغلوب پیدا کرد، در بیرون زندان که مسعود حضور نداشت، فرصت جولان پیدا کرد و جریان کودتاگر اپورتونیستی چپنما از درون آن سر درآورد و با سازمان همان کاری را کرد که میدانیم. اما در آن برهه و در آن مقطع، این درایت، هوشیاری و تقوای انقلابی مسعود بود که توانست سازمان ما را از یک نقطه حساس و یک نقطه سرنوشتساز عبور دهد.
موضوع بعدی که من، هم در معرض آن بودم و هم برخوردار از نعمت هدایت آن، کاری بود که مسعود در برابر ضربه و کودتای اپورتونیستهای چپنما کرد. همانطور که در شروع گفتم، باز هم چیزی جز فهم، توان و تقوای ایستادن در مقابل جریانها، اندیشهها و گرایشهای خودبخودی نبود. شگفتانگیز این بود که، کودتا را اپورتونیستهای چپنما که خودشان را بهاصطلاح مارکسیست مینامیدند انجام داده بودند، ضربهای که از سمت آنها وارد شده بود، سازمان را در بیرون نابود کرده بود و آثار مخربش همه جا دیده میشد؛ ولی هنر رهبری مسعود و تشخیص درست و صحیحش این بود که در آن مرحله گفت و پای آن ایستاد که، تهدید برای سازمان مجاهدین و تمامی نیروهایی که با نام اسلام مبارزه میکنند از راست ارتجاعی و به عبارت امروزی از جریان بنیادگرای مذهبی است. مسعود، در پی این تشخیص صحیح و یقینی که داشت، خودش و تنها خودش در مقابل هر نوع گرایش انحرافی ایستاد و باعث شد که همه ما هم، در تمامی سطوح وارد مسیر صحیح بشویم. به این ترتیب، بار دیگر سازمان مجاهدین خلق ایران نجات پیدا کرد و بعد دیدیم که، نتیجه این موضع صحیح و بهخصوص کشف و فهم خطر جریان راست ارتجاعی تحت نام اسلام، چه نتایج مبارک و عظیمی برای جنبش خلق ما و برای آزادی بعد از حاکمیت آخوندها داشت. مسعود توانست سازمان ما را برای ورود به مرحله خطیر و آزمایش بزرگ دوران خمینی که متأسفانه تقریباً همه در آن آزمایش شکست خوردند آماده بکند و از آن شر و ضربه و کودتا، عالیترین خیر را برای مجاهدین خلق و مردم ایران بهدست بیاورد. باز هم در امر رهبری و هدایت سازمان مجاهدین و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران بعد از سر کارآمدن خمینی، به روشنترین وجه، نقش بیبدیل و تعیینکننده مسعود روشن و بارز میشود.
ممکن است خیلی از هموطنان جوان ما، آن روزها را ندیده باشند و از چهره خمینی و دار و دسته آخوندها، فقط آنچه که امروز در صحنه داخلی و بینالمللی هست، یعنی چهره خونریز ستمگر و دیکتاتوری که فقط کارش نابودی حرص و نسل است را ببینند. اما بعد از سرنگونی شاه، خمینی در نظر تودههای وسیع و عظیم مردم -همانطوریکه بهطور سمبلیک گفته میشد در ماه دیده میشد و کسی جز مدح و ستایش کاری نمیکرد. اینجا بود که اولین موضعگیری سازمان مجاهدین از طرف مسعود در پایان سال 57 در دانشگاه تهران، واقعاً نوری بود درخشان که سمت و مسیر آینده سازمان و خلق ایران را مشخص و روشن میکرد. گر چه که بسیاری از ما نمیدانستیم، اما او میدانست که خمینی، چه قیمتی بابت این موضعگیری از سازمان مجاهدین و از خود مسعود خواهد گرفت؛ ولی او بدون ذرهیی تردید، این موضعگیری را اعلام کرد و خطوط و مواضع اصلی ما را که در مرکز آن، اهمیت و نقش آزادی و حاکمیت ملی قرار داشت را به بلندترین صدا بیان کرد. او بهروشنی تشخیص داد که وقتی ارتجاع مذهبی حاکم شده است، مبرمترین خواسته، آزادی و دموکراسی است. مسعود در آن نقطه، فریب دو دجالیت و دو جو خودبخودی که حاکم و در عینحال مورد ستایش بود را نخورد.
اسلام پناهی و ضدامپریالیستبازی، دو سلاح سهمگین دجالیت بود که خمینی وارد میدان کرده بود تا نبرد خلق ما را در همان آغاز، به خون بکشد و نابود کند. مسعود، هر دو را کنار زد؛ اما درعینحال، این کار را بدون جدایی از شرایط عینی جامعه انجام نداد. گام به گام، قدم به قدم و ذره به ذره تلاش کرد مردم را در این مسیر پیش بیاورد و آنها را روشن بکند. شاخص این کار مسعود، موفقیت او در سازمان دادن جبههای از نیروهای ترقیخواه در مقابل خمینی بود که در درون و بیرون انتخابات وارد صحنه سیاسی کرد. همچنین، این رهبری و اداره صحیح امور توسط او بود که به مجاهدین آموخت که برای گذار از این مرحله، قیمت بپردازند، دم برنیاورند و عکسالعمل نشان ندهند؛ چیزی که خودش را در مظلومیت نسل مجاهد خلق که حتی یک تیر در فازسیاسی شلیک نکرد نشان میداد؛ اگر شلیکی صورت میگرفت، همه چیز را بهم میریخت و همان چیزی که خمینی میخواست محقق میشد. اما مسعود با درایت مطلق و بینش بسیار عمیق، راه این خواسته خمینی را بست. یادم هست که در آن زمان، عبور از این صحنه سیاسی پیچیده و درگیر شدن با خمینی با تمام حجم سیاسیش و حمایتی که در آغاز کسب کرده بود، آنقدر سخت بود و موضعگیری، آنقدر مشکل بود که مسعود، غالباً شخصاً کلمه به کلمه موضعگیریها و اعلامیهها را دیکته میکرد و مینوشت. گاهی اوقات، در اوج بیماری و تب که کلمات را به سختی بیان میکرد، این مسئولیت را رها نمیکرد و هدایت کشتی نبرد مردم برای آزادی، را شخصاً در ثانیه به ثانیه سکانداری میکرد. این 2سال گذشت و باز هم ما به سرفصل جدید رسیدیم.
30خرداد ، نقطهای بود که اولاً، مسعود تشخیص داد که بعد از تمام اتمام حجتها، نامه نوشتنها، افشای نقش چماقداری و وقتی که خمینی آخرین ذرات آزادی را سر میبرد، دیگر باید اتمامحجت کرد. این، همان چیزی بود که خودش را در هیأت تظاهرات بزرگ مردم ایران در 30خرداد سال 1360 نشان داد.
اتمام حجت انجام گرفت، ولی در عینحال حرکت صحیحی که مسعود انجام داده بود و سازمان را رهبری کرده بود، باعث شد که انجام اتمام حجت، همراه با بالاترین شقه در بالای رژیم خمینی و جدا شدن بنیصدر باشد. جدا شدن بنیصدر هم، خود به خودی اتفاق نیفتاد. مسعود، کاری سترگ در این دوره انجام داد تا راه بنیصدر را بهسمت آزادی (و بهقول ما، به سمت چپ) و جدایی از خمینی باز کرد و در این نقطه تاریخی، شقه در بالای رژیم شکل گرفت. البته اگر بنیصدر میخواست، میتوانست رستگار و سرفراز بشود. مسعود، خیر همه و از جمله، خیر بنیصدر را میخواست. بههر حال برای مردم و جنبش آزادیخوانه مردم ایران، این دستآورد را داشت که در آن نقطه، رژیم در بالاترین سطح شقه شد.
تشخیص بسیار صحیح دیگر مسعود، عبارت بود از اینکه او درک کرد که فدای معمول و آنچه حتی مجاهدین از زمان شاه تا آن روز به آن عادت داشتند، پاسخگوی در افتادن با دیو جماران نیست، بلکه نیاز به چیزی فراتر از آن دارد. این موضوع، خودش را برای اولین بار، در کلمه حرکت ”عاشورا گونه“ نشان داد. مسعود، نسل مجاهد خلق را پیشاپیش آگاه کرد که اگر میخواهید وظایف انقلابی و مجاهدی خودتان را به دوش بکشید، باید وارد میدانی بشوید که در آن میبایست، ورود در نبردی سخت برای انجام وظیفه تاریخی قیام در مقابل ظلم (افضل الجهاد کلمه حق عند امام جائر) را ولو به قیمت نابودی تمام سازمان بپذیرید. اگر این روحیه و این عزم در مجاهدین نبود، ما امروز اینجا نبودیم؛ امروز، اشرفی نبود؛ فروغ جاویدانی نداشتیم؛ فروغ اشرفی نداشتیم.
مسعود – نویسنده کتاب راه حسین - پلی بود برای عبور این منش و سنت از امام حسین به سربازان امام حسین در دوران ما (مجاهدین خلق) که ما را قادر کرد با نگرشی درست و آمادگی برای پرداخت بها وارد این راه بشویم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر