۱۴۰۴ مهر ۴, جمعه

خبرسایت ها«"مهندسیِ تجزیه" عادل عبیات 26 سپتامبر2025

سال‌های پیش نوشتم که سلطنت در ایران هرگز از حاشیه نجوشید. در هیچ‌کدام از مرزهای پیرامون ایران، در هیچ کوچه‌ی خون‌گرفته‌ای از کردستان، در هیچ روستای فراموش‌شده‌ای در بلوچستان، در هیچ میدان سرکوب‌شده‌ای در خوزستان و نه حتی در آذربایجان و ترکمن‌صحرا هیچ‌گاه فریادی برای بازگشت شاه برنخاست.

سلطنت، این فرزند حافظه‌ی قدرت، همیشه در همان جغرافیایی زاده شد که مرکز را بر حاشیه مسلط کرده، در فلات مرکزی ایران، در ارتفاعات و کوهپایه‌های زاگرس، در همان زمین‌هایی که دولت‌های مقتدر، شاهی و خلافت یکی پس از دیگری از دلش برآمدند و از همان‌جا سرکوب را بر سر جغرافیای ایران تحمیل کردند .

اما امروز، در آستانه‌ی خیزش دوباره‌ی خیابان‌های ایران، این حقیقت را باید بی‌پرده دوباره گفت که شعار رضاشاه روحت شادی که سرآغاز رؤیای بازگشت سلطنت را القا می‌کرد، نه پژواک یک ملت، که بازتاب یک مرکز است، نه فریاد آزادی، که پروژه‌ای امنیتی برای بازتولید استبداد در لحظه‌ی فروپاشی است.

به نقشه نگاه کنید، ایذه، درود، شهرکرد، کازرون، فسا، اصفهان، شیراز و قم، شهرهایی که برای اولین بار این شعار در آنها شنیده شد. این‌ها نه فقط اسامی شهر، که مختصات یک حافظه‌اند، شهرهایی با آرایش جمعیتی لر و بختیاری‌نشین، با بافتی در رؤیای سلطنت، بازگشت به شکوه ازدست‌رفته‌ی امپراتوری ایران را می‌بیند.

در این جغرافیا سلطنت نه با تاجی دمکراتیک و انسانی، که با نوستالژی اقتدار در ذهن بازسازی می‌شود، در حافظه‌ای که فروپاشی امروز را می‌خواهد با احیای اقتدار دیروز جبران کند، بی‌آنکه ببیند همان دیروز نیز استبداد بود، همان دیروز نیز حاشیه‌ها خاموش ماندند، همان دیروز نیز آزادی خفه شد.

اما در کردستان، در بلوچستان، در آذربایجان، در گلستان، در خوزستان و حتی در مازندران و گیلان، جایی که باید با خاندان پهلوی پیوند عاطفی‌تری می‌داشتند، این شعار پژواکی نیافت. سکوت این مناطق تصادفی نیست. حاشیه هرگز سلطنت را آلترناتیو ندید، چه‌که حافظه‌ی حاشیه، قدرت را همیشه در هیئت مرکز دیده است، چه با عمامه، چه با تاج.

این فقط خشم لرها و بختیاری‌ها از تحقیر تاریخی نبود که شعار رضاشاه روحت شاد را بر زبان آورد، این خشم وقتی به میدان سیاست رسید که توسط مهندسی قدرت تسخیر شد. تاریخ جمهوری اسلامی تاریخِ دستکاری حافظه است، با دست‌برد در عمق روان جمعی، از شجره‌نامه‌های جعلی سادات برای برخی خاندان‌های عربِ خوزستان گرفته تا تکثیر انبوه کتاب‌های مسموم ناصر پورپیرار که تاریخ باستان ایران را انکار می‌کرد و تسخیر ایران توسط عربها را نقطه‌ی آغاز تمدن معرفی می‌کرد. این پروژه‌ها حافظه را مسموم می‌کردند، نزاع‌های قومی را بعد از حوادث هشتاد‌و‌هشت در خوزستان شعله‌ور می‌ساختند و در دل همین زخم‌های هویتی بود که شعار بازگشت سلطنت به میدان آمد.

اما این فقط آغاز کار بود. شبکه‌ی من‌وتو با خرید آرشیو سیمای پیش از انقلاب و با ساختن تونل زمان برای خاندان پهلوی، موزه‌ای از اقتدار دروغین برپا کرد، مومیایی رضاخان را در سال نود‌و‌هفت از زیر خاک بیرون کشیدند تا تاریخ نه به‌مثابه‌ی نقد استبداد که به‌مثابه‌ی حماسه‌ای از اقتدار بازسازی شود، وزارت اطلاعات ویدئوهای رنگی‌شده از رضاخان ساخت تا تصویر استبداد را در چهره‌ی دولت‌ساز بازفروش کند و در کنار این‌ها، کانال اینترنشنال با حمایت تمام‌قد از سلطنت، این مهندسی حافظه را تا سطح رسانه‌های بین‌المللی کشاند.

این‌ها فقط روایت تاریخ نبودند، این‌ها بازسازی گذشته به‌مثابه‌ی آینده بودند، تلاشی برای آن‌که مردم در روز فروپاشی، به‌جای آلترناتیو دموکراتیک، به گذشته‌ای بازگردند که از پیش در اتاق‌های قدرت بازنویسی شده بود، گذشته‌ای که در آن اقتدار رضاخان در ویدئوها، در مستندها، در آرشیوها و در جسد بیرون‌کشیده‌شده‌اش، بدل شده بود به وعده‌ی دروغین رهایی.

در چنین مهندسی‌ای شعار رضاشاه روحت شاد دیگر فقط فریاد خیابان نبود، این پرچم مهندسی‌شده‌ای بود که در لحظه‌ی فروپاشی قرار بود جایگزین آزادی شود، گذشته را به‌جای آینده بنشاند و استبداد را با تاجی تازه تکرار کند تا آینده همیشه در میان شاه و شیخ در تعلیق بماند.

اما امروز بی‌لکنت باید گفت، اگر فروپاشی و تجزیه در ایران رخ دهد، این فروپاشی نه از بیرون و قدرتها، نه از درون با خیزش توده‌ها و نه از زلزله‌ی ناگهانی تاریخ، که تا این لحظه پس از علی خامنه‌ای بزرگ‌ترین تجزیه‌طلب این سرزمین رضا پهلوی است، نه تجزیه‌طلبی در جغرافیا، نه آن‌گونه که در نقشه‌ها خط بکشند و خاک را تکه‌تکه کنند، که در اعماق روان جمعی، در لحظه‌ای که مرکز با نام ملت بر حاشیه بازمی‌گردد، در تکرار همان تاریخ کهنه، همان قدرتی که قرن‌هاست از فلات مرکزی برخاسته و حاشیه‌ها را یا خاموش کرده یا به نام وحدت در خون خودش خفه کرده. تا این لحظه این تجزیه نه بر کاغذ، که در هستی یک ملت اتفاق افتاده. رضا پهلوی وارث یک مرکزیت تجزیه‌طلب است،

او نه برای گشودن افق، که برای بستن آن آمده است، نه برای شکستن چرخه‌ی استبداد، که جاودانه‌کردن آن در چهره‌ای نو، که برای انتقام از ایران با رسانه‌هایی که حافظه را جعل می‌کنند، با تصویری که تاریخ را بازنویسی می‌کند، با آرشیوهایی که از گذشته موزه‌ای از اقتدار می‌سازند تا فردا را در همان موزه دفن کنند. خطر فروپاشی ایران در بازتولید همان نظمی است که قرن‌هاست مرکز را به جای ملت می‌نشاند. رضا پهلوی پس از علی خامنه‌ای وارث و مجری این تجزیه است، تجزیه‌ای که ملت را در روان، در حافظه و در سرنوشت پاره‌پاره می‌کند و چه بسا با ادامه‌ی این روند، فردا در خاک، در مرز و در جغرافیا.

#مهندسیِ_تجزیه

#عادل_عبیات

#با_می‌توان_و_باید

https://www.facebook.com/adel.abyat.3


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر