۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

ايران: زندان گوهردشت: به ياد ايرج در رثای شاهرخ-- دلنوشته ای از زندانی سیاسی دکتر سعید ماسوری

به ياد ايرج در رثای شاهرخ-- دلنوشته ای از زندانی سیاسی دکتر سعید ماسوری

به ياد ايرج در رثای شاهرخ
دلنوشته ی از زندانی سیاسی دربند: دکتر سعید ماسوری
جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ حوالی ساعت ۱۲ ظهر بود. در شهر محل تولدم خرم آباد لرستان در حالیکه مادر مشغول چنگ زدن گوشتی بود که قرار بود برای نهار کباب بشود، من هم در حیاط مشغول آماده کردن منقل و ذغال کباب بودم ....که صدای زنگ تلفن را شنیدم. مثل همه بچه ها که دوست دارند تلفن را خودشان جواب بدهند... به طرف تلفن دویدم و گوشی را برداشتم ...
منزل ماسوری؟؟ بله بفرمائید!! از آنجاییکه صدایم هنوز بچه گانه بود .... خطابم کرد و گفت: من از بیمارستان زنگ میزنم به پدر و مادرت بگو جسد «ایرج ماسوری» اینجا در سردخانه است، بیایند ببرند! به هیچکس هم چیزی نگویید! و تلفن قطع شد ...!
هنوز بعد از ۳۴ سال، وقتی این مکالمه را بخاطر میآورم، دردی همچون تیر در قلبم می خلد و سراسر وجودم را پر از کینه و نفرت میکند ... مجاهدی که صداقت، پاکی و انسانیت را اولین بار در او تجربه کردم و همچون عاشقی به او عشق می ورزیدم تركيبي بود از فروتني، تواضع، آگاهي و جسارت و ثابت قدم در پرداخت هزينه ... مي خواستم عينا مثل او باشم، تا جاییکه میخواستم حتی راه رفتنم هم شبیه او باشد ....حال باید بپذیرم که به همین سادگی به چوبه اعدام بسته و تیر بارانش کرده اند ... و تازه به کسی هم چیزی نگوئید!!!
برای امثال من و ما که هنوز بیرحمی و شقاوت را درک نمیکردیم و حداکثر آن را در ساواک تصور کرده بودیم، فی الواقع باور نکردنی بود ... آخر همین دو روز پیش یعنی چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۶۰ دستگیرش کرده اید، چگونه جمعه تیربارانش کرده اید ...؟؟؟ حتی یک دادگاه نمایشی از نوع امروزین را هم نیاز ندیدند ... هنوز ما جنایتکاری و شقاوت را با ساواک مترادف میدانستیم ...!
محل زندان و تیرباران همان محل سابق ساواک شاه (حالا اطلاعات ) بود، یک خیابان بالاتر، که این جلادان جدید رویش را براستی سفید کرده بودند... بطوریکه مادر ( به گویش لری داا ) موقع نماز صبح صدای گلوله ها را هم شنیده بود ولی نمیدانست که فرزند و جگر گوشه اش را دارند تیر باران میکنند ...!!!
بعد هم با محاصره کردن خانه، مانع برگزاری مراسم شدند و تا سالها نه تنها اجازه گذاشتن یک سنگ قبر را هم نمیدادند بلکه هر بار که سنگی میگذاشتند با پتکهای شقاوت خرد میکردند ...
در سالگرد شهادتش میخواستم مفصلتر از این بنویسم ولی شهادت عزیزی دیگر... توانی برایم باقی نگذاشت. اینبار در کنار خودم و در زندان، «شاه رخی» دریا دل، کارگر زبان و «ستم سوز بیان» به اسم شاهرخ زمانی... که حقانیت، جسارت و دریادلی اش، نه در این فضای تسلیم طلبی و مغازله که مدعیان روشنفکری و عقلانیت با سُس اعتدال به راه انداخته اند ( که درقرون وسطی هم، هزار هزار اعدام کردن را اعتدال و اصلاح و نرمالیزاسیون نمیگفتند) بلکه در طلوعی ناگزیر و آینده ایی نه چندان دور نمایان خواهد شد ....
خوشا این سرزمین و میهنمان ایران که هیچگاه از چنین فرزندان برومند و قهرمانی تهی نمانده است. درود بر این قهرمانان نه فقط آزادیخواه که آزادی ستان!
سعید ماسوری
۲۸ شهریور ۱۳۹۴
زندان گوهردشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر