مقالات
سینادشتی: سالگرد ١٩ بهمن ، عاشوراى مجاهدين گرامى باد
چند روز است كه تلاش ميكنم كه
در مورد ١٩ بهمن بنويسم ، مطالعه ى مجدد منابع و اخبار آن روز سرخ و سنگين و
كلنجار رفتن با دردى كه در ياد هنوز زنده است كه آن روز چه گذشت. در پائيز
سال شصت نوار صداى سردار را شنيده و در حد امكان پخش كرده بودم، اما در
سال شصت اينقدر فضا سنگين و خونين بود كه تلاشهاى ميكرو در حد بسيار كمى
انعكاس داشت، رژيم با تمام توان قصد نابودى مجاهدين را داشت و در اين راه
كشتن اميد هواداران اولين قدم بود، دنياى پر از توطئه ى هاى تبليغاتى رژيم و
اعوان و أنصارش از قبيل حزب مردم فروش كه خصوصا بعد از پرواز مسعود به
پاريس اوج گرفته بود. انها در راستاى سوزش جنون وار خمينى و بقيه آخوندها ،
كه فهميده بودند كه نفر اول و مهم ترين فرد از چنگال خونين رژيم نه تنها
فرا رسته، بلكه به ايجاد و معرفى ابقاى يك الترناتيو مستقل مردمى دست زده
است، با فرافكنى بسيار رذيلانه ، مدعى بودند كه "رهبر ناصادق "خودش در
امنيت است و "هواداران صادق و بى اطلاع "در لب تيغ هستند و البته" تيغ هم
تقديرى و تقصيرى ندارد" و ميبرد و گردن ميزند و تقصير با صاحب گردن است كه
سر خم نميكند ! شباهت و يك جنس بودن ان تبليغات و حرفهاى تواب تشنه به خون
مجاهدين، ايرج مصداقى ، نيازى به توضيح ندارد.
در اوائل آذر ماه ١٣٦٠ به در منزل دوستم فرهاد پرچمى رفتم، در شيراز با هم بوديم و ماجراها داشتيم، از پخش روزنامه و دعوا با حزب الله هاى الان اصلاح طلب شده ى انجمن اسلامى مدرسه ، يكى از آنها فرد خوشنامى بود به نام كاظمى ، همان معاون سعيد امامى!،
در اوائل آذر ماه ١٣٦٠ به در منزل دوستم فرهاد پرچمى رفتم، در شيراز با هم بوديم و ماجراها داشتيم، از پخش روزنامه و دعوا با حزب الله هاى الان اصلاح طلب شده ى انجمن اسلامى مدرسه ، يكى از آنها فرد خوشنامى بود به نام كاظمى ، همان معاون سعيد امامى!،
مادر فرهاد، اگر زنده است خدا حافظش باشد، و در غير اين صورت، چه بگويم؟
مادر با رنگ پريده گفت : فرهاد را گرفته اند، دنيايم سياه شد، ميدانستم كه چه ميشود، او را در دى ماه سال شصت به جوخه ى اعدام سپردند .
تا كجا ؟ تا چند ؟ دوران سنگينى بود، و در ١٩ بهمن ، موسى، اشرف و يارانشان در يكى از حماسه ى ترين نبردهاى تاريخ مبارزات آزاديبخش ايران شهيد شدند! رژيم سرمست كه تمام شد، مجاهدين نابود شدند و از بين رفتند! در وراى كوه آوار شده به سر وروح و جان خود اما من متوجه شدم كه براى مدت قابل توجهى باد تبليغ" رهبران ناصادق ' خوابيد ! در هر شهر بزرگ ايران، مجاهدين و هوادارانشان بزرگترين جنبش اجتماعى بودند و خانواده اى در شهرهاى ايران نبود كه در سركوب سال هاى شصت عزيزى از خود خانواده و يا از خويشان نزديك مادرى و پدرى، يعنى خانواده ى عمو، عمه ، خاله و دائى ، از دست نداده باشد . بدون شك نمى بايست به تبليغات جهنمى رژيم كم بها داد، اما در آن مقطع بعد از شهادت موسى، بر همگان آشكار شد كه مجاهدين از بالا تا پائين، از هر جهت و زاويه ى نزديك و دور به تشكيلات، از فدا و پرداخت حداكثر ، سر باز نزده و با تمام توش و توان فردى شان براى سرنگونى رژيم وارد جنبش و قيام شده اند. گوئى تمام مادران و پدران و خواهران و برادران داغدار ميليشياى خون پيكر يكدفعه خود را بخشى از خانواده ى بزرگى يافتند كه فراتر از نسب و نژاد، با اليافى از عشق و آگاهى، بهم بافته شده و نميتوان سر و بدنه را از هم جدا كرد و يكى را شلاق زد و از آن طرف طلب كارى مشى "عاقلانه و مصلحت جويانه "را كرد .
در توان من نيست كه در مورد موسى و اشرف بنويسم، هنوز كه هنوز است انها قله هاى بلند كوهستان كبيرى هستند كه توصيف شكوه و عظمت ان، در صلاحيت كسانى است كه در آن سطح و مقام از جنبش مسئله حل كرده و در پيشبرد امر سرنگونى در مقام مسئول و معلم قرار داشته و دارند، در رثاى اين قهرمانان بزرگ، هر كلامى ، ناكامل است و هر تلاشى، بسى دشوار، در تعريف قهرمان مينويسند ، قهرمان كسى است كه از تن خويش براى رسيدن و تحقق بخشيدن به يك آرزو و ارزش انسانى، پلى ميسازد تا ديگران از آن عبور كنند. چقدر اين تعريف زيباست اما در وصف اشرف و موسى، كم دارد.
اكنون اما راه ساده ترى هست، مقايسه علمى و در طول زمان از سرنوشت جريانها ى سياسى ايران ميتواند به درك عميق ترى از ماهيت و صلاحيت نهفته در اين جريان بيانجامد.
يك لحظه مقايسه كنيد كه اكنون در بعد از سى و چهار سال از شهادت اشرف و با خيل انبوه شهيدان، هزار زن انقلابى در كسوت شوراى رهبرى مجاهدين خلق حضور دارند. طوفانهاى سهمگين بين المللى كه جز نابودى و ضربه، نفعى براى جنبش هاى منطقه نداشته كجا و سياست مماشات و در بغل گرفتن جلادان حاكم در تهران كجا ؟ اما در درون رژيم، گرگهاى عمامه به سر، نوه ى خمينى ضد بشر را فاقد صلاحيت نشستن در طويله ى خبرگان ميدانند و همديگر را به حذف و نابودى، ميخوانند؟
اگرچه تلاشهاى رژيم و حاميان آن در شرق و غرب، توانسته كه رژيم را از سرنگونى تا امروز نجات دهد اما كدام ذهن منطقى حاضر است قبول كند كه اين نظام بدون اعدام و زندان و شلاق و پاسدار ميتواند يك روز دوام بياورد؟ پيام موسى و اشرف پيام اميد بود و وعده ى ديدن آينده ها و فردا هاى پرشور متعلق به انقلابيون ، آيا از تك تك كلام مريم رجوى چيزى جز اميد و ادامه ى مبارزه ى آزاديبخش، ساطع ميشود؟ آيا مگر غير از اين است كه تجربه به ما نشان داده است كه در قدم بعد از نفى مقاومت و مجاهدين، بايد مدعى، سر خود را در جوال رژيم در پى اين نرم تن و آن سرسخت و اين ظريف لبخند و ان كمر باريك ، فرو برد و سه سه بار ، از هر ادعا و شعار پيشين دست بردارد كه بعله راه در داخل است و تقويت تحولات ميلى مترى، راه درست است و چرا پشت خاتمى و حسن كليد ساز نرويم؟؟!
جواب و نقشه ى مسير را موسى و اشرف ترسيم كردند. ديدنش قدرى شهامت و توان پرداخت ميطلبد.
اگر نوار صداى سردار به نوعى وصيت نامه ى يك انقلابى كبير محسوب ميشود اما حقيقت امر در طى ساليان، نامه هاى اشرف به مسعود برايم هر بار درس و آموزشى جديد بوده است. وقتى اين نامه ها را در صداى مجاهد ميخواندند و از شور انقلابى و جسارت بينظير او غرق در تعجب و تحسين بوده و ميشدم اما اكنون بيشتر من به وجه انسانى و عميقا بشر دوستانه اين نامه ها پى برده ام، اشرف از عشق به نوجوانان ميليشيا كه به دست جلادان خمينى پر پر شدند، مينويسد، از اين كه با ياد انها هر لحظه را ميگذراند، از اين كه ياد آنها او را در مبارزه ى عظيمى كه در جريان است، بيشتر از پيش مصمم ميسازد و در فرازى بعد در نامه براى مسعود دعا ميكند. در اين نامه من انسانيت بيمرز و عشق بيكران، زنى را ميبينم كه معادل آن را در هيچ جا نديده ام، اشرف صورت مجسم انقلابى عميقا انسانى و در تكامل خودش يك انقلاب زنانه است. از آتشفشان احساسات او ، گدازه هاى هنوز به بلنداى آسمان ميهن پرتاب ميشود و شور و شعله ى آن خاموشى نميپذيرد.
در همين روزها وقتى خانم مرضیه باباخانى در پاريس صحبت ميكرد، به چه راحتى ميتوانستيم اين نور و گرما را حس كنيم!
سى و چهار سال گذشته است اما اشرف هنوز نامى مترادف با مرام بشر دوستى واقعى و انسان گرائى سياسى در ايران است. در اين مرام و مكتب ، فرمانده هاجر و بتول رجائى و زهره ى قائمى و مهين رضائى و ... رشد كردند و سقفى از هدايت و فرماندهى و فداى انقلابيون مجاهد خلق را در ميهن زده اند كه هر يك از ديگرى تلالو و جلوه ى بيشترى دارد.
١٩ بهمن باز هم خواهد رسيد، زمان را پايانى نيست، اما در اين روز پيام هميشه جاودان مبارزه ى بدون چشم داشت براى آزادى ايران و ايرانى دوباره و صد باره و هزار بار تكرار خواهد شد.
به رهبران و معلمين بزرگ اين مكتب، مسعود و مريم، درود ميفرستيم و به پايمردى مجاهدين خلق در اين دوران سلام ميكنيم.
"صبح خواهد شد و
به اين كاسه ى آب
آسمان هجرت خواهد كرد
بايد امشب بروم "
" كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پى آواز حقيقت بدويم" *
* شعر از سهراب سپهرى
مادر با رنگ پريده گفت : فرهاد را گرفته اند، دنيايم سياه شد، ميدانستم كه چه ميشود، او را در دى ماه سال شصت به جوخه ى اعدام سپردند .
تا كجا ؟ تا چند ؟ دوران سنگينى بود، و در ١٩ بهمن ، موسى، اشرف و يارانشان در يكى از حماسه ى ترين نبردهاى تاريخ مبارزات آزاديبخش ايران شهيد شدند! رژيم سرمست كه تمام شد، مجاهدين نابود شدند و از بين رفتند! در وراى كوه آوار شده به سر وروح و جان خود اما من متوجه شدم كه براى مدت قابل توجهى باد تبليغ" رهبران ناصادق ' خوابيد ! در هر شهر بزرگ ايران، مجاهدين و هوادارانشان بزرگترين جنبش اجتماعى بودند و خانواده اى در شهرهاى ايران نبود كه در سركوب سال هاى شصت عزيزى از خود خانواده و يا از خويشان نزديك مادرى و پدرى، يعنى خانواده ى عمو، عمه ، خاله و دائى ، از دست نداده باشد . بدون شك نمى بايست به تبليغات جهنمى رژيم كم بها داد، اما در آن مقطع بعد از شهادت موسى، بر همگان آشكار شد كه مجاهدين از بالا تا پائين، از هر جهت و زاويه ى نزديك و دور به تشكيلات، از فدا و پرداخت حداكثر ، سر باز نزده و با تمام توش و توان فردى شان براى سرنگونى رژيم وارد جنبش و قيام شده اند. گوئى تمام مادران و پدران و خواهران و برادران داغدار ميليشياى خون پيكر يكدفعه خود را بخشى از خانواده ى بزرگى يافتند كه فراتر از نسب و نژاد، با اليافى از عشق و آگاهى، بهم بافته شده و نميتوان سر و بدنه را از هم جدا كرد و يكى را شلاق زد و از آن طرف طلب كارى مشى "عاقلانه و مصلحت جويانه "را كرد .
در توان من نيست كه در مورد موسى و اشرف بنويسم، هنوز كه هنوز است انها قله هاى بلند كوهستان كبيرى هستند كه توصيف شكوه و عظمت ان، در صلاحيت كسانى است كه در آن سطح و مقام از جنبش مسئله حل كرده و در پيشبرد امر سرنگونى در مقام مسئول و معلم قرار داشته و دارند، در رثاى اين قهرمانان بزرگ، هر كلامى ، ناكامل است و هر تلاشى، بسى دشوار، در تعريف قهرمان مينويسند ، قهرمان كسى است كه از تن خويش براى رسيدن و تحقق بخشيدن به يك آرزو و ارزش انسانى، پلى ميسازد تا ديگران از آن عبور كنند. چقدر اين تعريف زيباست اما در وصف اشرف و موسى، كم دارد.
اكنون اما راه ساده ترى هست، مقايسه علمى و در طول زمان از سرنوشت جريانها ى سياسى ايران ميتواند به درك عميق ترى از ماهيت و صلاحيت نهفته در اين جريان بيانجامد.
يك لحظه مقايسه كنيد كه اكنون در بعد از سى و چهار سال از شهادت اشرف و با خيل انبوه شهيدان، هزار زن انقلابى در كسوت شوراى رهبرى مجاهدين خلق حضور دارند. طوفانهاى سهمگين بين المللى كه جز نابودى و ضربه، نفعى براى جنبش هاى منطقه نداشته كجا و سياست مماشات و در بغل گرفتن جلادان حاكم در تهران كجا ؟ اما در درون رژيم، گرگهاى عمامه به سر، نوه ى خمينى ضد بشر را فاقد صلاحيت نشستن در طويله ى خبرگان ميدانند و همديگر را به حذف و نابودى، ميخوانند؟
اگرچه تلاشهاى رژيم و حاميان آن در شرق و غرب، توانسته كه رژيم را از سرنگونى تا امروز نجات دهد اما كدام ذهن منطقى حاضر است قبول كند كه اين نظام بدون اعدام و زندان و شلاق و پاسدار ميتواند يك روز دوام بياورد؟ پيام موسى و اشرف پيام اميد بود و وعده ى ديدن آينده ها و فردا هاى پرشور متعلق به انقلابيون ، آيا از تك تك كلام مريم رجوى چيزى جز اميد و ادامه ى مبارزه ى آزاديبخش، ساطع ميشود؟ آيا مگر غير از اين است كه تجربه به ما نشان داده است كه در قدم بعد از نفى مقاومت و مجاهدين، بايد مدعى، سر خود را در جوال رژيم در پى اين نرم تن و آن سرسخت و اين ظريف لبخند و ان كمر باريك ، فرو برد و سه سه بار ، از هر ادعا و شعار پيشين دست بردارد كه بعله راه در داخل است و تقويت تحولات ميلى مترى، راه درست است و چرا پشت خاتمى و حسن كليد ساز نرويم؟؟!
جواب و نقشه ى مسير را موسى و اشرف ترسيم كردند. ديدنش قدرى شهامت و توان پرداخت ميطلبد.
اگر نوار صداى سردار به نوعى وصيت نامه ى يك انقلابى كبير محسوب ميشود اما حقيقت امر در طى ساليان، نامه هاى اشرف به مسعود برايم هر بار درس و آموزشى جديد بوده است. وقتى اين نامه ها را در صداى مجاهد ميخواندند و از شور انقلابى و جسارت بينظير او غرق در تعجب و تحسين بوده و ميشدم اما اكنون بيشتر من به وجه انسانى و عميقا بشر دوستانه اين نامه ها پى برده ام، اشرف از عشق به نوجوانان ميليشيا كه به دست جلادان خمينى پر پر شدند، مينويسد، از اين كه با ياد انها هر لحظه را ميگذراند، از اين كه ياد آنها او را در مبارزه ى عظيمى كه در جريان است، بيشتر از پيش مصمم ميسازد و در فرازى بعد در نامه براى مسعود دعا ميكند. در اين نامه من انسانيت بيمرز و عشق بيكران، زنى را ميبينم كه معادل آن را در هيچ جا نديده ام، اشرف صورت مجسم انقلابى عميقا انسانى و در تكامل خودش يك انقلاب زنانه است. از آتشفشان احساسات او ، گدازه هاى هنوز به بلنداى آسمان ميهن پرتاب ميشود و شور و شعله ى آن خاموشى نميپذيرد.
در همين روزها وقتى خانم مرضیه باباخانى در پاريس صحبت ميكرد، به چه راحتى ميتوانستيم اين نور و گرما را حس كنيم!
سى و چهار سال گذشته است اما اشرف هنوز نامى مترادف با مرام بشر دوستى واقعى و انسان گرائى سياسى در ايران است. در اين مرام و مكتب ، فرمانده هاجر و بتول رجائى و زهره ى قائمى و مهين رضائى و ... رشد كردند و سقفى از هدايت و فرماندهى و فداى انقلابيون مجاهد خلق را در ميهن زده اند كه هر يك از ديگرى تلالو و جلوه ى بيشترى دارد.
١٩ بهمن باز هم خواهد رسيد، زمان را پايانى نيست، اما در اين روز پيام هميشه جاودان مبارزه ى بدون چشم داشت براى آزادى ايران و ايرانى دوباره و صد باره و هزار بار تكرار خواهد شد.
به رهبران و معلمين بزرگ اين مكتب، مسعود و مريم، درود ميفرستيم و به پايمردى مجاهدين خلق در اين دوران سلام ميكنيم.
"صبح خواهد شد و
به اين كاسه ى آب
آسمان هجرت خواهد كرد
بايد امشب بروم "
" كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پى آواز حقيقت بدويم" *
* شعر از سهراب سپهرى
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر