شهیدان محمود حسنی و
محمدرضا شهیر افتخار از مسئولین تشکیلات بند ما بودند. هر دوی این قهرمانان در جریان
قتلعام سال ۶۷ سربدار شدند. به عهده گرفتن مسئولیت مصداقی را هم مجاهد شهید
محمود حسنی بمن ابلاغ کرد تا مصداقی بیشتر از این طعمه پاسداران نشود.
همچنین یادم می آید که
در ۱۰
مرداد ۶۷ «حاج داوود» (داوود لشکری سرکرده گوهردشت) وارد بند شد و
اعلام کرد همه کسانی که ۱۰ سال و یا بیشتر حکم دارند از بند خارج شوند. هیچیک از ما
نمیدانستیم که ما را به کجا میبرند؛ بنابراین همه کسانی که حکم ده سال و بیشتر
داشتند، از جمله مصداقی، بلند شده و آماده رفتن شدیم. در همین لحظه داوود لشکری
مصداقی را خطاب قرار داد و گفت «تو نمیخواهد بیایی بمان همینجا…!»
خبر دستگیری
«عباسی» (حمید نوری) برای من که او را از نزدیک میشناختم خوشحالکننده بود. یکی
از انبوه گزارشهای کتاب قتلعام زندانیان سیاسی که سازمان مجاهدین ۲۱ سال پیش در ۱۳۷۸ منتشر کرد، شرححال من در زندان
گوهردشت در ایام قتلعام در مرداد ۱۳۶۷ است. در آن گزارش، من هم از هیئت
مرگ که خودرا هیئت عفو معرفی میکرد و سؤال و جواب آخوند رئیسی با خود نوشتهام،
هم از سالن مرگ و مجاهدانی که پر میکشیدند و هم از سؤالی که از ناصریان (مقیسه ای)
در مورد تعیینتکلیف خود کردم. همچنین بهحالت و وضعیت پاسدار عباسی شکنجهگر، موقعی
که اسم اعدامیها را در شب ۱۲ مرداد ۶۷ برای ما میخواند
اشاره کردهام.
۳۱ سال و چند ماه
بعدازآن شب، وقتی خبر دستگیری «عباسی» شکنجهگر دادستانی اوین در سوئد را به اتهام
جنایتهایش در دهه ۶۰ شنیدم، طبعاً خوشحالکننده بود؛ اما یکچیز
مشکوک از همانابتدا توی ذوق میزد. همزمان سروکله عنصر معلومالحالی بهنام «ایرج
مصداقی» در این قضیه پیدا شد که مأموریتش برای هرکس که سالها در زندان این رژیم
بوده باشد، مثل روز روشن است.
بعد اطلاعیه کمیسیون امنیت و ضدتروریسم آمد و پردهها را
تماماً کنار زد. صدای مقیسه ای و رازینی اصلاً هیچ ابهامی باقی نمیگذاشت.
اینفرد یعنی حمید نوری، بهگفته قاضی جنایتکار «محمد مقیسه
ای» (۱)، پیشازاین ۱۰ بار بهواسطه حضور دخترخواندهاش در
سوئد، به این کشور سفر کرده بود و تاآنموقع هیچ مشکلی برای وی ایجاد نشده بود.
تقارن پیشرفتهای جنبش دادخواهی در مجامع بینالمللی، با دستگیری حمید عباسی، آنهم
پس از بارها سفر به این کشور و ادعاهای ایرج مصداقی دراینباره، تناقضی نبود که
بتوان بهراحتی از کنار آن گذشت!
بهخصوصکه مصداقی ادعا کرد در یک «عملیات پیچیده
چندوجهی»! موفق شده یکی از متهمان «تراز اول قتلعام ۶۷»! را در محدوده قضایی اروپا دستگیر کند…! همانگونه که
«سربازان… گمنام» روحالله زم را دستگیر کردهبودند…!
اطلاعیه کمیسیون امنیت و
ضدتروریسم درباره شارلاتانبازی مصداقی و بازی اطلاعات آخوندی، چیزی را ناگفته
نگذاشته و آنچه من میخواهم بگویم فقط اشارهای است به سلسله اراجیف بیدنده و
ترمز این مزدور علیه زندانیان سیاسی سابق، ازجمله من که فریب پروژههای وزارت
اطلاعات را نخورده و حاضر به شرکت در این نمایش نشدهایم. یاوهگوییهای مصداقی
علیه زندانیانی که حاضر نشدند مانند او خود را بفروشند و دست در خون شهیدان کنند و
تیغ جلادان را برگردن مجاهدین «سر موضع» تیز نمایند، گواه همجنسی مصداقی با
آخوندها و گواه منتهای وقاحت یک شاگرد دژخیم است که عیناً مانند شیخ و شاه، تشنهکام
اعدام و خون برادر مسعود است. برای من که ۱۰ سال در زندان این رژیم بودهام و
برای همهکسانی که با ایرج مصداقی در زندان بودهاند و از نزدیک ویرا میشناسند؛
این خودشیفتگی و توهمات عجیبوغریب که اینبار در قالب فیلمهای پلیسی خودرا نشان
میدهد؛ چیز جدیدی نیست! واقعیت این است که خودشیفتگی و توهمات مصداقی برای
بازجوهای وزارت اطلاعات و بهاصطلاح دادیاران زندان ناشناخته نبود. چراکه اصلیترین
شغل آنها، بعد از شکنجه و بازجویی، پیداکردن حلقات ضعیف برای بهاستخدام درآوردن
آنها در گشتهای دادستانی و اطلاعات بود. حال اگر کارهای اورا در زندان با این
خودشیفتگی جنونآمیز ضریب بزنیم، بهخوبی روشن میشود که چگونه مصداقی از ابتدا
طعمه دلچسبی برای استخدام بود و قدمبهقدم در مسیریکه برایش ترسیم کرده بودند؛
گام برداشت تا بهطور کامل از هضم رابع اطلاعات آخوندی عبور کرد.
مصداقی در زندان در تبعیت از شکنجهگران و بازجویان تلاش میکرد
مقاومت زندانیان مجاهد را مخدوش کند و تسلیمطلبی را که خط لاجوردی و سپس وزارت
اطلاعات بود، درمیان زندانیان رواج دهد. البته زندانیان مجاهد بسیار هوشیارتر و
کارکردهایشان سازمانیافتهتر از این حرفها بود که توابین علنی و غیرعلنی بتوانند
کسی را به تسلیمطلبی بکشانند و چیزی جز انزوای هر چه بیشتر و رسوایی مضاعف عایدشان
نمیشد. ازاینرو همه زندانیانی که مصداقی را از نزدیک در زندان تجربه کردهاند،
شکی ندارند که او در جنبش دادخواهی شهیدان مجاهد خلق نیز، مجری خط و خطوط اربابان
وزارت اطلاعات برای لوث کردن جنبش دادخواهی است.
نگاهی به سوابق مصداقی
در زندان…!
شناخت من از ایرج مصداقی
برمیگردد به سال ۶۵ در بند ۲ زندان گوهردشت. در آن زمان من ۲۰ ساله بودم و پنجمین سال
زندانم را پشت سر میگذاشتم. من در اول مرداد سال ۱۳۶۰ یکروز پیشاز انتخابات فرمایشی رژیم،
در تور گسترده پاسداران، در بلوار کشاورز تهران، به همراه ۵۳ تن از هواداران سازمان
دستگیر شدم. گروه ما بعدها در زندان به گروه ۵۴ نفره معروف شد. آخر
درآنزمان حتی بهنسبت بیقانونیهای امروز، هیچ قاعده و قانونی حاکم نبود،
پاسداران با بستن سروته خیابانها، جوانان را از روی نحوه لباس پوشیدن، دستگیر
کرده و وای بهحال کسی که در جیبش چند دوریالی پیدا میکردند (۲)…!
البته آنروزها آنقدر
تعداد دستگیریها زیاد بود که هیچجایی در زندان اوین نبود. حتی محل استقرار
نگهبانان زندان اوین، مملو از دستگیریها بود. این درحالی بود که رژیم در ماههای
تیر تا مهر، بیشترین اعدامها را انجام داد و هرشب بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ تن تیرباران میشدند؛ اما
نهتنها تعداد زندانیان کم نمیشد بلکه هرروز بهتعداد آنان افزوده میشد.
ما را مستقیم به زندان
قزلحصار که همه زندانیان پروسه بازجویی و دادگاهشان تمام شده و حکم داشتند،
بردند. ما تا روز ۵ مهر بهمدت دو ماه در قزلحصار بودیم. روز ۵ مهر به زندان اوین
منتقل شدیم. روزیکه تهران در آتش و خون بود! در بهمنماه در سن پانزدهسالگی به دادگاه رفته و
درحالیکه هیچجرمی جز هواداری از سازمان نداشتم به ده سال زندان محکوم شدم و پس
از مدتی به بند ۴ واحد ۱ زندان قزلحصار رفتم. در فروردین سال ۶۵ به همراه گروهی از همبندیها، به زندان گوهردشت منتقل شدم.
در همین دوران بود که مصداقی را از بند دیگری، به بند ما
آوردند. جمع ما هیچ شناختی از او نداشت. تنها کسی که او را میشناخت مجاهد شهید
موسی حیدرزاده بود که پیشازاین با مصداقی در یک بند بود. موسی در بند سابق، از
ندامت و مصاحبه مصداقی علیه سازمان، مطلع بود. علت مصاحبه، این بود که مصداقی در
سلول انفرادی درهمشکسته و برای خلاصی از فشار سلول انفرادی، شرط زندانبان برای
خروج از انفرادی که مصاحبه علیه سازمان بود را پذیرفت. موسی میگفت که او قابلاعتماد
نیست چراکه زیرفشار کم میآورد. این یک تحلیل نبود بلکه مبتنی بر واقعیتی بود که
موسی بهچشم دیده بود.
همه زندانیان دهه شصت بهخوبی به یاد دارند که بین
آبان ۱۳۶۱ تا تابستان ۱۳۶۳ که به دوران فشار یا دربسته (۳) در زندان قزلحصار معروف شد و بندهای عمومی به بندهای مجرد
تبدیل و همه امکانات قطع شد؛ تعداد بسیاری را به سلولهای انفرادی گوهردشت و یا «قیامت»
(۴) منتقل کردند که شرط خروجشان از سلول انفرادی یا قبر،
قبول مصاحبه بود، باوجود مقاومت عمومی که وجود داشت، ایرج مصداقی در این مرحله هم
کم آورد و از معدود کسانی بود که با ندامت و اجرای مصاحبه، از این شرایط خارج شد.
خصوصیت ویژه زندان خمینی…!
در همینجا لازم میدانم
پرانتزی بازکنم و در رابطه با زندان در دهه شصت، توضیحی بدهم؛ خصوصیت ویژه زندان
رژیم خمینی در دهه شصت، برخلاف زندان شاه، بافت تودهای و مردمی آن بود. از سی
خرداد سال ۱۳۶۰ که خمینی دستبه سرکوب تمامعیار گروههای سیاسی زد. نوکتیز
حملهاش، بر روی پایگاه اجتماعی مجاهدین متمرکز بود. بخش وسیعی از هواداران سازمان
را فارغ از اینکه در چه سطحی از ارتباط یا هواداری با سازمان قرار داشتند، دستگیر
کردند. عمده آنان کسانی بودند که هیچگونه ارتباط تشکیلاتی با سازمان نداشته و
حداکثر نشریه مجاهد خوانده یا در میتینگهای سازمان شرکت میکردند. از آنجمله میتوان
از ایرج مصداقی نام برد که در فاز سیاسی ارتباط تشکیلاتی با سازمان نداشت و تنها
فعالیت او، شرکت در میتینگهای سیاسی سازمان بود؛ بنابراین تنظیم رابطه ما هم، یا
با افرادی که وارد زندان میشدند، بر این پایه استوار بود.
در رابطه با مصداقی، ارزیابی
اولیه ما این بود که اگرچه در بند سابق، مرزسرخ مصاحبه رد کرده بود؛ اما ظاهراً تا
آن زمان، مرز همکاری اطلاعاتی را رد نکرده بود (۵) و یا حداقل ما از آن بیاطلاع
بودیم. در همین رابطه، مصداقی خود نیز خوب میدانست که نگاه جمع زندانیان نسبت به
او چیست.
به همین دلیل هم از همان
ابتدای ورودش به بند دو، به دلیل همین ضعفهایش؛ من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم
(۶) که به او نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش کنم بیش از
این جذب پاسداران و بازجویان نشود. این مسئولیت تا زمانی که با او در یک بند بودم،
همچنان بر عهده من بود.
در همین دوران بود که بیمرزیهای
مصداقی هر چه بیشتر خودرا نشان داد. یکیاز نقاطی که ماهیت مصداقی، (همان ترس و
تسلیمطلبیهایش) را برای همگان بارز کرد و او را تا نقطهای برد که رودرروی جمع
قرار گرفت، تأسیس ارتش آزادیبخش ملی در خرداد ۶۶ بود که بهواسطه آن، روحیه
تهاجمی بچههای مجاهد در همه بندها بالا رفت، بهنحویکه ورزش جمعی بهعنوان نماد
میلیشیای مجاهد خلق، بهصورت خودجوش در همه زندانها شکل گرفت.
ورزش جمعی برای پاسداران
هم همان معنی را داشت که برای مجاهدین. به همین دلیل سرآغاز کشمکشها و درگیریهای
مستمر زندانیان مجاهد با پاسداران بود. روزی نبود که پاسداران برای جلوگیری از
ورزش جمعی، اقدام به ضرب و شتم، شکنجه در سلولهای انفرادی و حتی بازجوییهایی که
منجر به شهادت بچهها شد، نداشته باشند.
در چنین شرایطی ایرج
مصداقی با همان روحیه تسلیمطلبی، بههمراه چند نفر دیگر، در مخالفت با ادامه ورزش
جمعی اصرار میکردند. ازآنجاییکه مسئولین تشکیلات اصرار داشتند که همه نفرات
درباره ادامه ورزش جمعی صرفنظر از اینکه خود شرکت میکنند یا نه! نظر بدهند؛ اما
مصداقی روی نظراتش اصرار داشت. بههمین دلیل بحث مفصلی بین این چند نفر، با اکثریت
بند صورت گرفت. علت مخالفت اصلاً پیچیده و سخت نبود. چون هر کس که به ادامه ورزش
جمعی رأی میداد؛ قبل از آن باید پیه مشت و لگد و فوتبال شدن و تونل کابل را بهتن
میمالید. ازاینرو مسئولین تشکیلات (۷) با توجه به ارزیابیمان از وضعیت وی
که در بالا اشاره کردم تلاش میکردند که او را در محذوریت اخلاقی قرار ندهند تا بیشتر
بهسمت دشمن کشانده نشود. این خط تشکیلات در برخورد با حلقات ضعیف بود؛ اما افسوس
که در قاموس ایرج مصداقی چیزی بهنام اخلاق باقی نمانده بود. در این دوران مصداقی
فعالانه و رودرروی جمع بچهها، اقدام به ترویج تسلیمطلبی در مقابل پاسداران میکرد.
چیزی که از دید پاسدارانی که موظف بودند از وضعیت زندانیان گزارش بدهند، پنهان
نبود و مصداقی هم این را میدانست.
در خرداد ۶۷ کمتر از دو ماه از آغاز قتلعام، بهواسطه
برخوردی که بین برخی از بچهها و پاسداران ایجاد شد من و تعدادی دیگر به سلول
انفرادی منتقل شدیم. قبل از انتقال به سلولهای انفرادی، زندانبانان با مشت و لگد
به جان ما افتادند. مصداقی از ترس خودش را به غش و رعشه زد تا مبادا پاسداران
اشتباهی او را هم کتک بزنند. وقتی از انفرادی خارج شدیم، همزمان بود با شروع قتلعام
در گوهردشت.
همچنین یادم میآید که در ۱۰ مرداد ۶۷ «حاج
داوود» (داوود لشکری سرکرده گوهردشت) وارد بند شد و اعلام کرد همهکسانی که ۱۰ سال و یا بیشتر حکم دارند از بند خارج شوند. هیچیک از ما
نمیدانستیم که ما را بهکجا میبرند؛ بنابراین همهکسانی که حکم ده سال و بیشتر
داشتند، ازجمله مصداقی، بلند شده و آماده رفتن شدیم. در همین لحظه داوود لشکری
مصداقی را خطاب قرار داد و گفت «تو نمیخواهد بیایی، بمان همینجا…!».
صداقت مجاهدی
در همینجا باید روشن
کنم که از دید مجاهدین، تا وقتی رژیم ولایتفقیه باقی است، صورتمسئله و تمام
مسئله و شاخص در رابطه با هر فرد و هر گروهی، رژیم است و بس. بحث اصلاً این فاکت یا
آن فاکت یا ضعفهایی که ممکن است در هر فردی پیدا بشود و خودشیفتگی بیمارگونه این فرد
مشخص نیست؛ بنابراین اصل موضوع این نیست که کسی در زندان ضعف نشان داده باشد یا از
مرگ ترسیده باشد. مسئله ترس از مرگ یا جان بدر بردن نیست. مسئله دقیقاً خدمتگزاری
برای رژیم و گشتاپوی دینی است. لگدمال کردن خون شهیدان و مجاهدین توسط شاگرد دژخیمی
به نام مصداقی است.
در مورد ضعفهای نفرات،
مجاهدین قبل از اینکه به دیگری ایراد بگیرند، حساب خودرا روشن ساختهاند.
در همین رابطه ۱۱ سال پیش در سال ۱۳۸۸ برادر مسعود، در کتاب
استراتژی قیام و سرنگونی، تحتعنوان «صداقت مجاهدی» میگوید:
«… برای اینکه حساب همهچیز
برای مردم ایران روشن باشد بگویم که وقتی از زندانیان سیاسی مجاهدین صحبت میکنیم،
بهخصوص آنان که در اشرف هستند، چه آنان که مقاومت کردهاند، چه آنان که بهتصادف
جان بهدر بردهاند و چه شماری که کم و کسری داشته و در زیر شکنجه یا در برابر
جوخه اعدام، نقطهضعف داشتهاند، هم در بدو ورود و هم در نشستهای انتقادی و ”عملیات
جاری“ بیمحابا صداقت پیشه میکنند و هر آنچه را که حتی از ترس یا تشویش در برابر
مرگ در ذهنشان هم گذشته، برای همرزمانشان، در جمع، بر روی دایره میریزند.
فراتر از بزرگداشت
قهرمانان و یاران مقاوم، هدف از این صداقت بیمنتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در
زنجیر برای جبرانکردن کمیها و کاستیها و ضعفهاست. روبهجلو است، نه روبهعقب.
بالاکشیدن و فرارفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و
خاطرات دردناکش، بر دستوپایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد ازخود صوری و سطحی.
شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نهفقط
سر تعظیم و تکریم فرود میآورند، بلکه راه مقابله و درهمشکستن کابوس خمینی و راه
غلبه و مسخرکردن آثار او را، هم در گرههای کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و
ضمیر ایجاد کردهاند، میآموزند. در برابر آن آسیبناپذیر میشوند. در یککلام، نهفقط
تتمه آثار آن کابوس خونسرشته را از خود میزدایند، بلکه مهمتر از این دهبار و
صدبار و هزاربار بیشتر، جنگاور میشوند و از شیب نزولی و از انفعال و پاسیویسم و
بریدگی و رویآوردن به معیشت و زندگی که مطلوب خمینی و دژخیمانش بوده، فاصله میگیرند.
تقدیر کور و خودبهخودی اینچنین با ”جهاد اکبر“ و صدق و فدای مجاهدی، مغلوب و محو
و نابود میشود. چنین مواردی اگر با نگاهبانی و حفاظت مستمر سیاسی و ایدئولوژیک
فرد از خودش همراه باشد، آنچنانکه هرگز روبهعقب و روبهخمینی بازنگردد و به
هرچه خمینیگرایی و شیطانصفتی و نامردمی و معیشت مطلوب خمینی است، تف کند، به سند
افتخار و حماسه ماندگار مقاومت ما تبدیل میشود. هم فرد و هم جمع را احیا میکند.
این یک کارزار پرشکوه با ایدئولوژی ذلت و تسلیم و با شیوه شناختهشده خمینی برای
به ” قبر“ بردن روانشناسانه زندگان است. این بخشی از مقاومت ماست که با هرگونه
گردوغبار و آثار کاهنده خمینی و فرهنگ و ایدئولوژی او بستیزیم و از آن پاکیزه شویم»
(پایان نقلقول از برادر).
ازقضا من، بهعنوان یک
مجاهد، با همه ضعفهایی که قبل از زندان و در زندان و بعد از زندان داشته و دارم،
نمونهای هستم از همان شورش و انقلاب علیه خمینیگرایی و نامردمی و رویکرد مجاهدی
در عملیات جاری که وقتی پس از سالها زندان، به اشرف رسیدم، در جمع یاران همهچیز
را درباره خود و دوره زندان گفتم و نوشتم و بهاینخاطر با اطمینان و افتخار میتوانم
به هرچه خمینیگرایی و این رژیم و کاربران و مأمورانش، از قبیل مصداقی، و لگدمال
کردن خون مجاهدین است، تف کنم و بگویم ننگت باد!
فکر میکنم در این نقطه
روشن میشود که چرا دشمن و مأموران و مزدورانش اینقدر با انقلاب درونی مجاهدین و
عملیات جاری کینه دارند. احیاء ما، امحای آنها و رژیمشان است.
سخن آخر
همانطور که در ابتدای یادداشت
اشاره کردم، از همان ابتدا، بازداشت دژخیم عباسی (حمید نوری) بهدلایلی که فوقاً
اشاره شد، برایم پر از ابهام و شک بود. این نه یک کنش و واکنش ذهنی، بلکه مبتنی بر
شناختی بود که از عناصر دستاندرکار در این ماجرا و ترفندهای صدبار استفاده شده
وزارت اطلاعات در این سالها به دست آوردهام و هر چه بیشتر روی آن دقت کردم، بیشتر
دست وزارت اطلاعات در این ماجرا نمایان شد.
همه مطلعین از پروژه وزارت اطلاعات تحت عنوان «ری
استارت» خبر دارند. در بیانیه سالیانه شورای ملی مقاومت در مرداد ۹۸ آمده بود:
«سوابق
”ری استارت“ که گرداننده آن (محمد حسینی) از تلویزیون رژیم شروع به کار کرده و
بعد از ”سبز“ خامنه ای، از امارات و قبرس و سرانجام آمریکا سر درآورده است، بر کسی
پوشیده نیست و کلیپ مصاحبه او در اوت ۲۰۱۳ با یک
تلویزیون لسآنجلسی بر روی اینترنت در دسترس است. او تصریح میکند که مأموران
وزارت اطلاعات در امارات ”محبت کردند“ و در جلسهای پیشنهادشان را برای راهاندازی
یک تلویزیون با او در میان گذاشتند و ” گفتند خبرهایی بِهت میدهیم که به نفعت
است. تو به ما فحش هم میدهی. تو اگر مشکل وجههات هست، ما وجههات را درست میکنیم.
اخباری بهت میگوییم بگو“ و ”خودت انتخاب کن. تلویزیون میزنی، آگهیاش میآید، سیستم
اش هست، خبرهایی هم به تو میدهیم که همهاش انتقادی [از رژیم] است“».
از روی همین نمونه، بهسادگی میتوان دست رژیم را در
بازی با شاگرد دژخیمی بنام مصداقی هم خواند. یک دهه پیش، رژیم او را در یک تلویزیون
فارسیزبان به نام «رها» زیردست یک مأمور به نام
امیرحسین جهانشاهی از همدستان پاسدار مدحی، در موج سبز خامنه ای بکار گرفت
و حالا در میهن تی وی، زیردست مأمور دیگری بهنام بهبهانی بهطور هفتگی موردمصرف
قرار میگیرند تا آنچه را در بیبیسی و اینترنشنال با پز مخالف رژیم نمیتواند
بگوید، در اینجا قی کند.
دژخیم ناصر رضوی، از شکنجهگران اوین و کارشناس امنیتی
رژیم در مورد مجاهدین، در کتاب استراتژی و دیگر هیچ، بهقول خودش پساز ۳۰ سال خدمت در حوزه التقاط و بهطور اخص درمبارزه با سازمان
مجاهدین خلق (منافقین)، درباره شاگرد دژخیمانی مانند مصداقی گفته است:
«بچه هایی که تواب بودند،
گاهی واقعاً خلوصشان از بچه های خودما خیلی بالاتر بود…».
البته باید به آخوندهای
جنایتکار گفت: آنسبو بشکست و آنپیمانه ریخت. امروز جوانان شورشی که بهقول
خودتان ۷۵٪ آنها در زیر حاکمیت بهاصطلاح جمهوری اسلامی تربیت شدهاند،
شعار مرگ بر خامنهای و مرگ بر اصل ولایتفقیه سر میدهند. آیا این جوشش خون شهیدان
و مجاهدین سربدار و «سرموضع» نیست؟
اکبر صمدی-اشرف ۳
۱۲
فروردین ۹۹
(۱) محمد مقیسه ای یا همان ناصریان که یکی از طلبههای مدرسه حقانی بود؛ در
سال ۱۳۶۰ با لباس شخصی ابتدا بازجوی شعبه ۳ اوین بود و حمید عباسی (نوری)
هم در شعبه ۳، شغلش زدن کابل بود. مقیسه ای بعدها بهپاس جنایتهایش دادیار
قزلحصار، اوین و در دوران قتلعام ۶۷، دادیار زندان گوهردشت بود.
(۲) در سالهای ۵۷ تا ۱۳۶۰، که به فاز سیاسی معروف است ارتباط
نیروهای سازمان با تشکیلات، ازطریق سرپلهای تلفنی وصل بود و ازآنجاییکه تلفن
همراهی نبود، بنابراین شهر تهران مملو از تلفن عمومی بود که با دوریالی میشد تماس
تلفنی بگیریم. بههمین دلیل هواداران تشکیلاتی سازمان همواره چندین دوریالی برای
ارتباط با سرپلهای خود، همراه داشتند بههمیندلیل همراه داشتن چند دوریالی شاخصی
برای تشخیص هواداران سازمان بود. البته ناگفته نماند که بسیاری از مردم که هیچ ربطی
به سازمان نداشتند، به همین دلیل دستگیر شدند.
(۳) مدتزمان دوران فشار در بندهای مختلف، بستهبه ترکیب و وقایعی که در آن
اتفاق افتاده بود، متفاوت بود آخرین بند، بند ۲ واحد یک بود که مصداقی
مدتی در این بند بود و در یکی از کتابهایش به وقایع این بند البته از دید یک بریده،
اشاره کرده است. در این بند به دلیل بریدن یکی از نفرات اصلی تشکیلات، بهنام ولیالله
رضایی معروف به اوس ولی؛ فشار شدیدتر بود و تا پساز برکناری حاج داود، دربهای
بند بسته مانده بود.
(۴) قیامت، یک سالن مربع شکل در ابتدای واحد یک زندان قزلحصار بود. لاجوردی و
حاج داوود در دوران فشار (۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳) این مکان را بهمحل تنبیه
زندانیان اختصاص دادند که از بیش از صد قفس چوبی تشکیلشده بود که زندانیان را در
آن نگهداری میکردند و بهطور مستمر زیر کنترل پاسداران قرار داشت. این مکان در بین
زندانیان به قیامت و قفس معروف گردید و بسیاری از خواهران و برادران در این قفسها،
تا شش ماه بهصورت نشسته قرار داشتند و شرایط بسیار سختی داشت.
(۵) چون زندانبانان روی لو نرفتن نفوذیهای خود، بسته به مأموریتی که داشتند،
بسیار حساس بودند و برخی از نفوذیها حتی برای پاسداران سطح پایینتر ناشناخته
بودند.
(۶) بهطور مشخص، شهیدان محمود حسنی و محمدرضا شهیر افتخار از مسئولین تشکیلات
بند ما بودند. هردوی این قهرمانان در جریان قتلعام سال ۶۷ سربدار شدند. بهعهده
گرفتن مسئولیت مصداقی را هم مجاهد شهید محمود حسنی به من ابلاغ کرد تا مصداقی بیشتر
از این طعمه پاسداران نشود.
(۷) شهیدان محمود حسنی و محمدرضا شهیر افتخار
شارلاتانیسم ایرج مصداقی،
یک شاگرد دژخیم – از اکبر صمدی، اشرف۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر