مقاله ای از: دکتر محمد ملکی
من کیستم، زیستن من در این جهان چگونه باید باشد؟
مسئولم یا غیرمسئول، انسانم، حیوانم، فرشتهام یا شیطان؟ آنچه میبینم و در اطرافم
می گذرد پندار است یا واقعیت؟ بالاخره من کیستم، آیا طبق آنچه در کتاب نازل آمده از
گِلِ گندیده ساخته شدهام یا از روح خدا، و جانشین او روی زمین؟ وقتی خالق عالم من
را ساخت و خود را "احسن الخالقین" خطاب کرد، چه ویژگیهایی در من بود که
چنین فرمود؟ او میخواست مدافع مظلوم و ستیزهگرِ با ظالم باشم یا برعکس؟ بگذارید یکبار
دیگر این سؤال را تکرار کنم، من کیستم انسانم، دیوم، دَدَم، خدایم، شیطانم؟ راستی من
کیستم؟ و چه رسالتی بر دوش دارم؟
از مقدمهچینی میگذرم و به اصل مطلب میپردازم.
چند روزی با مشاهده فیلم قتل عام بیش از هزار و چهارصد
زن و مرد سوری که حدود ۴۰۰ نفر آنها کودکان خردسال بودند و به دستور حاکمان جنایتکار
بوسیلهی بمب شیمیایی (به تأیید سازمان ملل) کشته شده بودند حالِ درستی نداشتم، یکی
دو روز از این جنایت نگذشته بود که رسانهها فیلم بمباندازی به یک مدرسه را نشان دادند
که در آن حداقل ده کودک خردسالِ سوریهای تکهتکه شده بودند. و بالاخره صبح روز ۱۰ شهریور تماشاگر
صحنههای کشتار فجیع جمعی از هموطنانی که به ناچار مجبور به پناهندگی شده بودند (پناهجویان
بی سِلاح). این حوادث چنان آتش به جانم ریخت که شرمم آمد با سکوت در برابر این کشتار
نام "انسان" بر خود نهم. کاری از منِ پیرمردِ مریض ساخته نبود جز نوشتن این
یادداشت با دستهای لرزان و چشمهای گریان و بغض در گلو. توانی ندارم جز اینکه اگر خفهام
نکنند و بمانم تا آخرین نفس به انتقاد از عامل یا عاملین این رذالتها بپردازم و به
وظیفهی ملی و انسانی خود عمل کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر