من کوروش ممبینیپور هستم و میخواهم تجربهای تلخ، که
شخصاً در مسیر مبارزه با آخوندهای پلید طی کردم را به اطلاع هممیهنانم برسانم.
تجربهای در راستای ارتقاء مرزبندیهای جبهه رژیم با ضد رژیم و درواقع بین جبهه
خلق و ضدخلق.
من کوروش ممبینیپور هستم و میخواهم تجربهای تلخ، که
شخصاً در مسیر مبارزه با آخوندهای پلید طی کردم را به اطلاع هممیهنانم برسانم تا
شاید بتوانم قدمی هرچند کوچک در افشای ترفندهای کثیف این رژیم پابهگور بردارم. این
تجربه، تجربهای است در راستای ارتقاء مرزبندیهای جبهه رژیم با ضد رژیم و درواقع
بین جبهه خلق و ضدخلق.
اما تجربه من
من بعداز انقلاب ضدسلطنتی هوادار سازمان بودم بعد از عملیات
فروغجاویدان برای پیوستن به ارتش آزادیبخش به ترکیه رفتم. در سال ۱۳۶۸در ترکیه با
زنی به نام فریبا شجاعی ازدواج کردم. ما باهم
برای جنگ برعلیه رژیم جنایتکار آخوندی به سازمان مجاهدین در عراق پیوستیم.
فریبا شجاعی بعد از دوسال (درسال ۱۳۷۰) برید و توسط سازمان به کشور ترکیه منتقل
شد. او با کیس مجاهدین توانست اقامت کشور نروژ را بگیرد و بدنبال زندگی شخصی خودش
برود.
من طی مدت ۲۶سال با افتخار و سربلندی به وظایفم همچون بقیه
مجاهدین و همرزمانم در سازمان و ارتش آزادیبخش ملی ایران در جنگ با رژیم پلید آخوندی
مشغول بودم و هیچگونه ارتباطی با فریبا شجاعی نداشتم.
من در سال ۱۳۹۵با آخرین اکیپ مجاهدین ازعراق به آلبانی
منتقل شدم. وزارت اطلاعات آخوندی و ماموران خوش خط وخال آن برای جداکردن من از
صفوف مجاهدین و براندن من از مبارزه، از طریق همین فریبا شجاعی (همسرسابق) که
۲۶سال قبل به مدت ۲سال زندگی مشترک داشتیم دست به کار شدند. پس از انتقال به آلبانی،
اولین نفری که برای دیدن من به آلبانی آمد خواهرکوچکم بود. او در اوایل
مهر۱۳۹۵ به آلبانی آمد و در هتلی در تیرانا
اتاق گرفت و من به استقبال وی رفتم و پس از یکی دو روز، تماس مرا با سایر اعضای
خانواده برقرار کرد و در آخر شماره تلفن فریبا شجاعی (همسربریده سابق) را به من
داد و خواست با او تماس بگیرم و گفت که او درانتظار تو بوده است. ابتدا امتناع
کردم چون تصور چنین چیزی را بعد از ۲۶سال نداشتم. اما به اصرار خواهرم و وسوسه شخص
خودم برای آنکه ببینم فریبا شجاعی چه کاری دارد با او تماس گرفتم. او در این تماس
اصرار خیلی زیادی کرد که مرا ببیند و گفت شرایط
بسیار سختی را طی ۲۶سال از سرگذرانده و انتظار مرا می کشیده و گفت برای دیدار
من به تیرانا می آید. بعداز دو ماه وی و پسرعمه ام در تاریخ ۲۴آبانماه ۱۳۹۵همزمان
با هم به تیرانا آمدند و در هتل شرایتون اتاق گرفتند. من ارتباط با فریبا شجاعی و
آمدن او را به آلبانی به مسئولینم در سازمان اطلاع ندادم و فقط به عنوان دیدار با
پسرعمه ام به محل اقامتشان رفتم.
درهمان اولین دیدار فریبا شجاعی از من خواست که از سازمان
جدا شوم و گفت همه پشتیبانی مالی و قانونی ات را خودم(فریبا شجاعی) حل می کنم تا
بتوانی از آلبانی خارج شوی. فریبا شجاعی حدود دوهفته در آلبانی بود و من هرچه بیشتر
در دامی که بواسطه او و با محمل عاطفی خانوادگی
پهن شده بود فرو میرفتم. او با قلب واقعیات و گفتن داستانهای دروغ در مورد زندگی
سخت گذشته خودش، تلاش میکرد ازطریق برانگیختن ترحم من ، مرا بیشتر جلب و جذب کند و
کلا از سازمان جدا کند و طوری وانمود میکرد که مساله اش فقط خانوادگی و فشارهایی
است که طی سالیان تحمل کرده و دیگر قدرت تحمل آنرا ندارد.
من ارتباطم با
فریبا شجاعی را به سازمان اطلاع ندادم درحالیکه در تمامی این سالیان من در سازمان
و درتشکیلات بودم و معنی عمل خودم را به خوبی می دانستم که چیزی به جز لاپوشانی
حقایق نبود و سازمان بالکل درجریان اقدامات و پهن کردن دام توسط وزارت اطلاعات
آخوندی نبود. فریبا شجاعی بعد از دو هفته به نروژ برگشت وگفت مساله رفتن مرا به
نروژحل خواهد کرد.
پروسه حل وفصل و جابجایی من از آلبانی به نروژ حدود ۶ ماه
طول کشید. فریبا شجاعی با وجودیکه میدانست که من پس از خروج از سازمان، حمایت مالی
از سازمان ندارم و هیچ منبع درآمدی هم در آلبانی وجود ندارد علیرغم وعده و وعیدهای
اولیه اش که گفته بود مرا ساپورت مالی میکند طی۶ ماهی که من در آنجا بودم فقط ۲۰۰یورو
به حساب بانکی من واریزکرد … البته وقتی متوجه شدم که او حتی بر وعده خودش مبنی بر
پشتیبانی مالی که گفته بود پایبند نیست به سازمان اطلاع دادم و ازفوریه
۲۰۱۷تاهنگام خروج از آلبانی درتاریخ ۴ژوئن ۲۰۱۷سازمان به من کمک مالی میکرد. بعدها فهمیدم که بعد از خروج من از سازمان،
هدفش از بهانه هایی که برای کمک نکردن به من دارد، تحت فشار قراردادن من بود تا
بتواند مرا هرچه بیشتر نیازمند خودش کند تا دست از عقایدم بردارم…
این مسأله بعدا که به نروژ آمدم برایم بیشتر روشن شد و بخوبی
میدیدم که مساله خانوادگی برای او اهمیتی ندارد و حال که من نزد او هستم تمامی هِم
و غم او نه ترمیم زندگی گذشته اش، بلکه تغییر دادن عقاید و افکار من برعلیه سازمان
و مدد رسانی به فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران و وزارت منحوس اطلاعات آخوندی است.
عملکرد و برخوردهای او مرا به فکر واداشت بعنوان مثال
دیدم که طی پروسه۶ ماهی که هنوز در آلبانی بودم نوارهایی از
افرادی که بر علیه اسلام صحبت میکنند را برای من میفرستاد حتی به او گفته بودم که
کسی نمیتواند عقیده مرا تغییر بدهد و بعضا سر این مساله دچار شک و ابهام هم میشدم
که اگر او برای تشکیل مجدد خانواده آمده به عقاید من چکار دارد اما به این تناقضات
چندان اهمیتی نمیدادم درحالیکه طی سالیان دیده بودم که چگونه همرزمانم دراینگونه
موارد، همه تضادها و موانع را درمسیر مبارزه به نفع خلق و حقوق به یغما رفتهشان
با فداکاری وگذشت ازهمه چیز خود، حل میکنند و بر اصول و پرنسیپهای مبارزاتی خود ایستادگی
میکنند. ولی متاسفانه من در زمانی متوجه آن شدم که دیگر در دامی فرورفته بودم که
برای بیرون آمدن از آن به جای تجربه گرفتن از همرزمانم، صفوف مبارزه را ترک کرده
بودم.
او زندگی سابق خودش را کاملاً از من
مخفی میکرد و تلاش میکرد که من از ارتباطات او سر در نیاورم که این مساله درتناقض
آشکار با ابراز علاقه پیشین بود و اصلاً صداقتی در زندگی ازخودش نشان نمیداد.
او حتی اکانت مرا در فیسبوک بلاک کرد
تا من متوجه ارتباطاتش در فضای مجازی نشوم. بعد بتدریج ضدیت خودش را با سازمان علنی
کرد و در هرجمعی از دوستانش ابتدا برعلیه اسلام و سپس برعلیه سازمان اراجیف وزارت
اطلاعات و همه معاندین مجاهدین را تکرار میکرد.
در اینجا بود که شکی برایم باقی نماند که این دیگر نه عدمشناخت
و عقیده شخصی اوست بلکه دقیقاً مراحل مختلف خطی است که از سوی وزارت اطلاعات آخوندی
دنبال میشود و او در تلاش بود تا با تهاجم به اعتقادات من گام به گام من را از
انگیزههای مبارزاتیام جدا کند. چون اگر مساله فقط عقیده شخصی بود هیچ نیازی به
نشر و گذاشتن پستهای وزارت اطلاعات آخوندی در حساب فیسبوک با اکانتهای جعلی نبود.
من که متوجه ارتباطات مشکوک او شده بودم از طریق یک اکانت دیگر
در فیسبوک موضوع را پیگیری کردم. یک روز
متوجه شدم که پستی برعلیه شخص خواهرمریم گذاشته و در زیر همانپست، مزدورشناخته شده وزارت اطلاعات، جهانگیر
شادانلو، کامنت گذاشته است. به او اعتراض
کردم که چرا چنین پستی گذاشتهای و ارتباط تو با مزدور شادانلو چیست؟ او گفت
شادانلو را نمیشناسد و فقط دوست فیسبوکی هستیم. به ظاهر حرف مرا قبول کرد و پست
را حذف و با شادانلو دوستیاش را قطع کرد.
فریبا شجاعی و چندایرانی دیگر در اسلو مرکزی را به نام
«مرکزگفتگو آزاد ایرانیان اسلو» درسال ۲۰۱۱ دائر کرده بودند که به اصطلاح کار
فرهنگی انجام بدهند و ظاهراً این مرکز برای گفتگوایرانیها با ژست اپوزیسیون بود
اما عملاً محلی برای شناسایی و جمعآوری اطلاعات ازایرانیان میباشد. مدیربرنامه این
مرکز گفتگو فریبا شجاعی است و اغلب برنامه ها
توسط او تعیین تکلیف میشود. در این مرکز آدمهایی با افکار متفاوت تردد دارند. یکی از این افراد مزدوری
بنام احمدوحدانی از عناصر مشکوک و معلومالحال است که سابقه فعالیت با باند سکولار
دمکراسی به سرکردگی اسماعیل نوری علا دارد که حضور مزدوران قربانعلی حسین نژاد و
داوود باقروند و فرشید نصراللهی و … در جلسات مزبور ماهیت آنها را به اندازه کافی
گویا میکند…
وقتی این فاکتها و نمونهها را به صورت جدای ازهم و تکی
نگاه کنیم به ظاهر هیچ ارتباطی باهم ندارند ولی هرگاه اینها را کنار یکدیگر بگذاریم
به خوبی مشهود است که خط و طرح مشخصی است که از سوی وزارت اطلاعات آخوندی برای
براندن و مزدورسازی دنبال میشده است.
من پس از ایقان
به اینکه در دام وزارت اطلاعات افتادهام پس از یک سال اقامت در خانه فریبا شجاعی
در ژوئن ۲۰۱۸ از خانه او خارج و به کمپ پناهندگی رفتم. در کمپ متوجه شدم که فریبا
شجاعی با مزدوران و اضداد شناختهشده ای همچون سیامک نادری، کریم قصیم، فرشته هدایتی،
محمدجعفری(با نام همنشین بهار)، رضاگوران و برخی دیگر از مزدوران در ارتباط است.
از آن تاریخ به بعد فریبا شجاعی همسو با سیامک نادری، فرشته هدایتی و بقیه
مزدوران یک خط درمیان علیه سازمان و اکانت من و سایر هواداران مجاهدین پست میگذارد.
بعضاً این پستها در اکانتهایی با اسمهای جعلی نظیر Farshad Shokri و Fariba Azad گذاشته میشود…
بعنوان مثال او
با اسم فریبا آزاد با فیسبوک «انجمن یاران ایران»، دوست است. انجمن یاران ایران یکی
از انجمنهای پوششی وزارت بدنام اطلاعات است که
در اکانت خود اراجیف مزدورانی نظیر مسعودخدابنده، قربانعلی حسین نژاد،
بخشعلی علیزاده وآن سینگلتون را انتشار میدهد…
حدود یک یا
دوماه بعد ازخروج من ازخانه فریبا شجاعی متوجه شدم فریبا شجاعی برنامهای در مرکز
گفتگو آزاد ایرانیان در اسلو با شرکت مزدور وزارت اطلاعات فرشته هدایتی ترتیب داده
است. برنامه را به صورت زنده از فیسبوک هم پخش میکردند.
من هنگامی که فرشته هدایتی شروع به بیان اراجیفش درمورد
سازمان کرد کامنتهای افشاگرانه گذاشتم که فریبا شجاعی متوجه شده و بلافاصله
کامنتهای مرا پاک میکرد. البته من درفیس بوک «مرکزگفتگو آزاد ایرانیان» را که
برخلاف اساسنامه اش برعلیه گروه خاصی برنامه اجرا کرده بود افشا کردم و نوشتم که
آنها برای رژیم خوشرقصی میکنند.
من طی این مدت به حقایق زیادی رسیدم. حقایقی که بسیار فراتر
از منافع فردی و شخصی، به منافع یک ملت تحتستم برمیگردد. مردمی که حتی زیر شدیدترین
سرکوب وکشتارها از قیام برای گرفتن حق وحقوق به تاراج رفته خودشان توسط آخوندهای
جانی و چپاولگر عقبنشینی نمی کنند اما رژیم با بکارگیری مشتی مزدور و خود فروخته
تحت عنوان، پناهنده، با پز مخالف رژیم، با جعل، دروغ و شیطان سازی درصدد مخدوش
کردن چهره اصیلترین نیروی جنگنده و فداکار ضدرژیم و ارائه آلترناتیوهای قلابی و
پوشالی است.
من به عینه دیدم که وزارت اطلاعات آخوندی، این مزدوران را
از داخل کشور تا اروپا و آمریکا در یک شبکه «هزارتو» به کار میگیرد و طوری وارد
صحنه میکند که یک فرد معمولی که از نحوه کار طرحهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم اطلاعی
ندارد، منشأ و سرچشمه این توطئه ها و دروغ پردازیها علیه مجاهدین را گم کند. به همین
خاطر کسانی که علیه عالیترین منافع و مصالح میهنی و اساسیترین حقوق مردم ایران،
درخدمت آخوندهای ضدایرانی هستند باید افشاء و رسوا شده و از جوامع ایرانی طرد
شوند. این همان حقیقتی است که خدا را به آن گواه میگیرم وبه قضاوت وجدانهای آگاه
و بیدار میسپارم.
من به تعهداتم پشت کردم، به سابقه و آموختههای خودم خیانت
کردم، به سوگندهای خودم پشت کردم، اما امیدوارم و میخواهم با بیان تجربه تلخ خودم
کمکی بکنم که توطئههای رژیم درهم شکسته شود. من این را وظیفه وجدانی، اخلاقی و
انسانی خود برای باقی عمرم میدانم و این حداقل تعهد من در قبال خون همه شهدای راه
آزادی میهن و بویژه یاران خودم که در کنار دستم به شهادت رسیدند میباشد.
کوروش ممبینی پور- ۲۶.۱.۲۰۲۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر