بعد از اعدام مصنوعی، دیگه هیچ چیز نمیتونست توی یک زندگی عادی جذبم کند.
فصلی در جهنم، خاطرات زندانی
سیاسی مجاهد خلق مصطفی نادری -قسمت دوم
تلویزیون العربیه در ادامه
سلسله گزارشهای خود از نقض حقوقبشر و جنایات رژیم آخوندی در ایران، بخشی را به گزارش
زندانی سیاسی مجاهد خلق مصطفی نادری، که از سال ۱۳۶۰تاسال ۱۳۷۱ در شکنجهگاههای رژیم بسربرده اختصاص
داد.
مصطفی نادری در ۱۷سالگی دستگیر شد و در ۲۷سالگی آزاد گردید. بین سه
زندان بدنام جابهجا میشد و ۵سال از مجازاتش را در سلولهای انفرادی
بهسر برد و حالا در کانادا زندگی میکند.
قسمت دوم – حافظه
مصطفی نادری: با یک کابل
از یک راهرو عبور میکردیم و با همان کابل میزدند توی سرمان، که بعداً رفتیم توی بند،
توی اون بند دیگه مرتب اذیت میکردند، میریختند، کتک میزدند، می بردند، می گفتند،
این کارها را میکنیم که فکر نکنید بازجوئیتان تمام شده تا عادت کنید. بعد از آن بهدلیل
اینکه از من مصاحبه خواستند، که تو بایستی بیایی پشت تلویزیون، چیزهایی که کردی بگویی
اشتباه کردم، محکوم بکنی مجاهدین رو که من حاضر به این کار نشدم، بعد من رو با ۶۵نفر دیگر که مثل من بودند
یک جایی به آن میگفتند گاودونی، که زیر زمین بود، چند تا پله میخورد میرفت پایین،
تهاش دوتا سوراخ داشت که یک شیر آب داشت، دستشویی و آب، دو ماه ونیم آنجا بودم، روزی
دو قاشق برنج غذا میدادند، روزی یک وعده نهار میدادند، در آنجا حدود سی کیلو وزن
کم کردم، وزن باقی ماندهام سی وپنج کیلو بود، و خیلی از گرسنگی از حال میرفتند، در
میزدیم میگفتیم این از حال رفته میگفتند بگذارید پشت درب، پشت درب که میگذاشتیم
ببرند بهداری، دکتر، پشت درب شروع میکردند به زدن، بعد میگفتند بردیم دکتر، خوب بعد
از آن مارو دو مرتبه صدا کردند بعد از دو ماه ونیم، حاضری مصاحبه بکنی توی بند، گفتم
حاضر نیستم من کاری نکردم، که همه ما آن ۶۵نفر را کردند توی ماشین گوشت، که یک
دریچه کوچکی بالایش هست برای هوا، ما سینه به سینه، پشت به پشت بودیم، ایستاده بودیم
چونکه نمیتوانستیم نفس بکشیم همه سرهامون رو کرده بودیم بالا که بتونیم.
شخصی بود بهنام داوود بود
فامیلش یادم نیست چون قدش کوتاه بود، وقتی رسیدیم به مقصد زندان گوهردشت پاسدارها گفتند
چشمبند بزنیم اون افتاد زمین، بهعلت اینکه نتوانسته بود نفس بکشد، خفه شده بود،
زندانیان دست و پایش را گرفته و بیرون آوردند. ما رفتیم زندان گوهردشت، انفرادی سالن
۱۴، حدود
سه سال آنجا بودم، آنجا تمام وسایل من رو گرفته بودند حتی ساعت، عینک، هرچی که داشتم
از لباسهام غیر از یک پیژامه و زیر پیراهن، پشت در گذاشته بودند میگفتند هر وقت میخواهید
بروید حمام اینها را به شما میدهیم بعد دوباره بایستی بگذارید همین جا. چیزی که ما
بتونیم خودمون رو سرگرم کنیم وجود نداشت.
بعد از پایان فیلمبرداری،
مصطفی گفت مایل است چیز بیشتری بگوید، دوربین را مجدد روشن کردیم و او گفت:
مصطفی نادری: یک چیزی که
به من خیلی تأثیر گذاشت، بعد از اعدام مصنوعی، (باحالت بغض) دیگه هیچ چیز نمیتونست
توی یک زندگی عادی جذبم کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر