۱۳۹۹ خرداد ۱۴, چهارشنبه

نصرالله مرندی: خشم و جنون یک خودفروخته مفلوک (ایرج مصداقی)

برای بستن گریزگاههای دژخیم (حمید نوری) سازمان و هواداران هر کاری توانستند کردند و باز هم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند او را فراری بدهد.
اهمیت فوق‌العاده انتشار حرفهای رازینی در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می‌بندد
محتویات پرونده با توجه به‌شهادتها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارانشان ارائه شده، به اندازه کافی متقن و قوی است. آن‌قدر که کسی نمی‌تواند شکنجه‌ها و خونهای مجاهدین سر موضع را به حساب ضدمجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند
وقتی مصداقی با اصرار نزد ما به آتن آمد. من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک جا به مصداقی دادم. یعنی همه هزینه راهی را که باید به قاچاقچی می‌دادم به او دادم
در ۵-۶ ماهی که من در خانه مصداقی بودم تمامی هزینه‌ها و کرایه خانه را به او می‌پرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه‌اش، ماهی سه هزار کرون از ما می‌گرفت در حالی‌که اجاره خانه او را دولت می‌داد. در آن زمان اجاره یک خانه تک اتاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمی‌شد
... سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه‌ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای قبلی حمید نوری به این کشور می‌گوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمی‌خواهد واردش بشود و به عکس می‌خواهد موضوع را یک چیز تر و تازه‌یی جلوه بدهد که گویا مصداقی آن هم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و هم‌چنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
خشم و جنون یک خودفروخته مفلوک(ایرج مصداقی)
هرکس که سر و کارش با زندانهای خمینی افتاده باشد، تجربه کرده و می‌داند که چگونه وقتی بازجویان و شکنجه‌گران با زبان‌بازی و وعده و وعید به زندانی کارشان پیش نمی‌رفت و تیرشان به سنگ می‌خورد و با شلاق و داغ و درفش هم نمی‌توانستند اراده و مقاومت زندانی را در هم بشکنند، آمیزه‌ای از خشم و یأس و استیصال بر آنها مستولی می‌شد و تلاش می‌کردند این حالت را با فحاشی و لمپنیزم آخوندی و پاسداری رفع و رجوع کنند. من شخصاً این را بارها از نزدیک در برخورد شکنجه‌گران و بازجویان با مجاهدینی که براستی جانشان را در برابر دشمن کف دستشان گرفته بودند دیده و تجربه کرده‌ام. من ۱۰ سال در زندان رژیم خمینی بودم، با آن سربداران زندگی کرده‌ام و نمونه‌های بسیار و بیشمار به یاد دارم.
یک نمونه از آنها، مجاهد شهید جلال لایقی بود. در گوهردشت قبل از قتل‌عام ۶۷ زمانی که ناصریان (آخوند محمد مقیسه‌ای) و دژخیم داود لشگری، جلال را که برای بار دوم دستگیر شده بود زیر ضربات کابل گرفته بودند و از اتهامش سؤال می‌کردند، می‌گفت هواداری از مجاهدین! آنها با غیظ و کین فراوان به شلاق‌زدن ادامه می‌دادند ولی جلال از کلمه مجاهدین کوتاه نمی‌آمد.
سردژخیم ناصریان با خشم و کینه نعره می‌کشید و به جلال می‌گفت: «منافق خبیث! رجوی با شما چه کار کرده که تو این همه بر موضع‌ات پافشاری می‌کنی؟».
حالا امروز تواب تشنه بخون همان وظیفه ناصریان و لشگری را به عهده گرفته تا ما از کلمه مجاهدین و مسعود رجوی کوتاه بیاییم. رژیم ولایت فقیه هم آن روز و هم امروز به این نیاز دارد. نیازی که از قضا با آمدن مجاهدین به اشرف۳، با کانون‌های شورشی، با قیام و با تحریم‌های رژیم بیشتر شده و به‌نظر می‌رسد تا روز سرنگونی باز هم بیشتر خواهد شد چون رژیم حریف دیگری نمی‌بیند.
من در آبان ۱۳۶۰ ساعت ۷ شب زمانی که از یک محل استقرار در خیابان سلسبیل تهران که در نشست توجیهی فرمانده بهروز (مجاهد شهید فضل‌الله تدین) بیرون آمدم و می‌خواستم به محل استقرار خودم، در چهارراه قصر بروم در خیابان آذربایجان نزدیک خیابان جمهوری توسط پاسداران شناسایی شدم آنها برای دستگیری به سمت من حمله‌ور شدند. به ایست آنها توجه نکردم و برای خارج شدن از تور از محل دور شدم که هدف رگبار قرار گرفتم. گلوله به پایم اصابت کرد و نقش زمین شدم. قرص سیانورم را با دندان شکستم تا زنده به‌دست دژخیمان نیفتم و اسرار خلق و سازمان را حفظ کنم. دیگر از آن لحظات چیز زیادی به یاد ندارم. بعد از ۲شبانه روز به هوش آمدم و خودم را در بیمارستان نجمیه در خیابان حافظ دیدم. این بیمارستان از همان زمان متعلق به سپاه پاسداران بود و یک طبقه آن را به مجروحان و تیر خوردگان درگیریهای خیابانی اختصاص داده و در عین‌حال تبدیل به شکنجه‌گاه کرده بودند. زمانیکه به هوش آمدم دو پاسدار در کنارخودم دیدم. بعد من را به اوین شعبه ۸ منتقل کردند در حالی که مجروح بودم و استخوان پایم از سه نقطه شکسته بود به تخت شکنجه بستند... و البته طبق وظیفه‌ای که داشتم اسرار خلق و سازمان را حفظ کردم. زمانی که فردی دستگیر و یا مجروح می‌شد و به دست شکنجه‌گران می‌افتاد دو راه بیشتر نبود در مقابل انتخاب بین مقاومت و تسلیم قرار می‌گرفت. یا مقاومت می‌کردی و اسرار دوستان و همرزمانت را حفظ می‌کردی و یا در هم شکسته و زبون مثل مصداقی تن به همکاری می‌دادی.
اشراف به خود
همینجا بگویم که من به کاستیها و کوتاهی‌ها و ضعفهای خودم در مبارزه با آخوندهای جنایتکار کم‌وبیش واقف هستم و همواره در مقابل رادمردانی مانند طاهر بزاز حقیقت طلب، امیر حاتمی، اصغر غلامی و اسدالله ستارنژاد که جان بر سر پیمان خود گذاشتند و حاضر نشدند حتی یک کلمه بگویند که خوشایند دشمن باشد، تعظیم کرده و می‌کنم و آنها را هیچگاه از یاد نمی‌برم و خودم را بدهکار و شرمنده آن شهیدان می‌دانم.
اما همان‌طور که برادر مجاهد اکبر صمدی نوشته بود درس «صداقت مجاهدی» را از آموزشهای برادر مسعود در مکتب مجاهدین فرا گرفتم و همه چیز را درباره خودم و وقایع زندان با سازمانم مطرح کرده، هیچ چیز را از سازمان مخفی نکردم و نمی‌کنم. راستش خودم را لایق نمی‌دانم که مخاطب پیام برادر مسعود خطاب به مجاهدین باشم اما به‌عنوان یک هوادار مجاهدین از او الهام می‌گیرم جایی که گفت:
«… هدف از این صداقت بی‌منتها، تجدیدعهد با خلق اسیر و در زنجیر برای جبران‌کردن کمی‌ها و کاستی‌ها و ضعفهاست. روبه‌جلو است، نه رو به‌عقب. بالاکشیدن و فرا رفتن و رستن از بندهای روحی و روانی است که از زندان خمینی و خاطرات دردناکش، بر دست‌و پایشان پیچیده است و نه صرفاً یک انتقاد از خود صوری و سطحی. شاخص این است که در تشعشع این صداقت شگفت و بیکران در جمع یاران، شنوندگان نه‌فقط سر تعظیم و تکریم فرود می‌آورند، بلکه راه مقابله و درهم‌شکستن کابوس خمینی و راه غلبه و مسخرکردن آثار او را، هم در گره‌های کوری که دژخیمان خمینی در اعماق ذهن و ضمیر ایجاد کرده‌اند، می‌آموزند».
بله این افتخار من است که هوادار سازمان مجاهدین هستم. سازمانی با شهیدان والامقامی از سردار خیابانی و اشرف شهیدان و بیش از ۱۲۰هزار شهید و رهبری مسعود و مریم رجوی و اشرفیان قهرمان که امید و سرمایه خلق محروم مان هستند.
در جبهه مقابل، وقتی ۳۰سال بعد از آزادی از زندان، ایرج مصداقی را می‌بینم که افسار پاره کرده و کف بر دهان آورده و با لمپنی و هرزه‌درایی آخوندی پاسداری، به فحاشی و یاوه‌گویی علیه مجاهدین و برادر مسعود می‌پردازد، باور کنید که همان صحنه‌های اوین و همان پاسداران و شکنجه‌گران را به یاد می‌آورم که در مقابل مجاهدین مستأصل می‌شدند و کف بر دهان آورده و بی‌دنده و ترمز به فحاشی‌های حیرت‌آور روی می‌آوردند و چنگ و چنگال می‌کشیدند.
خصومت حیرت‌انگیز
در گزارش عفو بین‌الملل در مورد قتل‌عام که در آذر ۱۳۹۷ منتشر شد، گواهی یک شاهد (مجاهد خلق عباس ترابی) نقل شده بود که می‌گفت او را با چشم‌بند به اتاقی بردند که «چندین مقام قضایی و اطلاعاتی» از زندانیان بازجویی و سؤال و جواب می‌کردند،
«آنها گفتند که من باید به یکی از بند‌هایی که زندانیان عادی(غیر سیاسی) در آن زندانی بودند رفته و در مقابل چشم همگان بر تصویر برادر مسعود ادرار کنی من گفتم که این عمل با کرامت انسانی مطابقت ندارد و من این کار را با هیچ تصویری انجام نمی‌دهم و این موضوع هیچ ربطی به زندانی بودن من ندارد. آنها شروع به توهین و فحاشی به من،‌ سازمان مجاهدین خلق و برادر مسعود کردند من متوجه شدم که آنها وحشی شده‌اند....».
به‌نظر می‌رسد مصداقی به فرموده همان مقام‌های «قضایی و اطلاعاتی» هنوز دارد ادامه می‌دهد! با همان فرهنگ لمپنی شکنجه‌گران منتها برای اپوزیسیون‌نمایی چیزهایی هم در بازارسیاست مس‌گری علیه رژیم می‌گوید تا بین توبره اپوزیسیون و آخور آخوندی بالانس کند و نمره هر چه بیشتری از همان مقام‌های قضایی و اطلاعاتی بگیرد.
چنانکه گفتم این خصومت و جنون حیرت‌انگیز هر چه رژیم خطر بیشتری احساس می‌کند، بیشتر می‌شود. مخصوصاً بعد از قیام آبان و دی که حقانیت کانون‌های شورشی و پیشرفت استراتژی سازمان در سراسر ایران، در شهرها و در کف خیابان‌ها به اثبات رسید. آن‌قدر که خامنه‌ای خودش هم وحشی شد و به شلاق‌کش کردن آلبانی روی آورد. خامنه‌ای گفت در یک کشور «کوچک اما شریر واقعاً خبیث در اروپا، یک عنصر آمریکایی با یک تعداد ایرانی مزدور، وطن‌فروش، جمع شدند دور هم علیه جمهوری اسلامی بنا کردند برنامه‌ریزی کردند و نقشه درست کردند. نقشه هم همان چیزی بود که ما چند روز بعدش در قضایای بنزین دیدیم».
در این اثنا هلاکت قاسم سلیمانی و پیام برادر مسعود با صدای امید بخش خودش خوابهای پنبه‌دانه‌ای دشمن و مزدورانش را به‌کلی پریشان کرد. مزدورانی از قبیل مصداقی که از این پیش‌تر، زیادی رطب و یابس بهم بافته بودند، سر به سنگ ‌کوبیدند. آنها سرنوشت‌شان را با رژیم پیوند زده‌اند و به‌خوبی می‌دانند که با سرنگونی رژیم، باید جوابگوی عملکردهای خائنانه خود باشند. علاوه بر این مصداقی به‌طور خاص از زمانی که بادکنک جانی دالری او در مورد دستگیری حمید نوری به وسیله کمیسیون امنیت و ضدتروریسم شورای ملی مقاومت با انتشار صدای مقیسه‌ای (ناصریان) و رازینی ترکانده شد و انتظارات «چند وجهی» برآورده نشد، به ماری زخم‌خورده تبدیل شد.
اخطار وزارتی برای تعیین‌تکلیف با رجوی
این مردک خودفروخته (مصداقی) با دادن لقب «مزدور پلید رجوی» بارها و بارها به من و شماری دیگر از هم‌بندان سابقم از سوی رژیم اخطار و اولتیماتوم داده است که باید «تکلیف خودمان را با رجوی» مشخص کنیم. من هم آمده‌ام همین کار را بکنم. البته وقتی مزدور مصداقی مکرراً و مکرراً مرا آماج حملات خودش قرار می‌دهد، احساس افتخار می‌کنم که با قدم زدن در راه مجاهدین توانسته‌ام خشم رژیم را برانگیزم.
ماجرای دستگیری دژخیم حمید نوری را همه می‌دانیم و اطلاعیه کمیسیون امنیت و سخنرانی برادر مجاهد محسن رضایی در استکهلم همه چیز را روشن کرده است. زندانیان آزاد شده هوادارمجاهدین، هم‌چنان که رزم‌آوران سرفراز ارتش آزادیبخش، طبق رهنمود سازمان از طریق سازمانهای معتبر بین‌المللی مدافع حقوق‌بشر آمادگی خود را برای شهادت علیه دژخیم اعلام کردند ولی تأکید کردند باید از ایادی رژیم در این پرونده خلع ید شود و این لازمه رسیدگی جدی قضایی وعاری ازمعامله و زدوبند است. نمی‌توان قاتل و شکنجه‌گر«مجاهدین سر موضع» را علیه خود آنها و سازمان آنها و رهبری آنها به کار گرفت و خرج سفیدسازی مزدوران و عوامل همین رژیم کرد.
در این فاصله برای بستن گریزگاههای دژخیم، سازمان و هواداران هر کاری توانستند کردند و باز هم خواهند کرد. شماری شهادت دادند و شمار بیشتری آماده شهادت دادن هستند تا رژیم نتواند دژخیمش را فراری بدهد. بالاترین و مهم‌ترین راهبند به‌لحاظ سیاسی و حقوقی صدای ضبط شده و منتشر شده رؤسای دژخیم در تهران است و این‌که سابقه امر در سوئد برملا و به ثبت داده شده است. مخصوصاً آنجا که مقیسه‌ای موضوع خلبان ایرانی و زن مطلقه و اطلاع کامل دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد را از رفت و آمدهای قبلی حمید نوری به این کشور می‌گوید. همان چیزهایی که ایرج مصداقی مطلقاً نمی‌خواهد واردش بشود و به عکس می‌خواهد موضوع را یک چیز تر و تازه‌یی جلوه بدهد که گویا مصداقی آن هم از موضع اپوزیسیون رژیم کاشف آن بوده و برای رژیم و هم‌چنین برای دادگاه و اطلاعات و پلیس سوئد نامکشوف بوده است!
حال آن‌که مقیسه‌ای به صدای خودش در صحبت با مهره‌های رژیم در تهران می‌گوید: «یک خلبان ایرانی آنجاست... آنجا [در سوئد] توی دادگاه گفته حمیدنوری فلان و بهمان خودش[حمید نوری]گفت که اون علیه من یک حرفهایی زده در دادگاه آنجا ودراطلاعات آنجاحرفهایی علیه من زده.این [حمید نوری] با آن خانمه که طلاق گرفته بود فامیل بودند و شوهره به پلیس داده».
اهمیت فوق‌العاده انتشارحرفهای رازینی هم در این است که دست رژیم و قدم بعدی آن را پیشاپیش رو کرده و راه فراری دادن را می‌بندد. آنجا که رازینی می‌گوید: «دستگاه قضایی ما با خونسردی و خیلی آرام اعلام می‌کند که ایشون در گذشته و درسه ده قبل از این، در فلان ارگان کارمند جزء بوده و بعد هم بازنشست شده و رفته،آنهانمی‌توانند روی این مانور بدهند...».
اما مصداقی که بادکنکش ترکیده در شوهای تلویزیونی اطلاعات آخوندی با یک مأمور پاپیون‌زده به نام سعید بهبهانی می‌خواهد این طور القا کند که تمدید بازداشت حمید نوری در سوئد به‌خاطر هنرهای«چندوجهی» و ارواح و اجنه پشتیبان اوست.
حال آن‌که در این پرونده به‌گفته مراجع حقوقی و قضایی و پلیس، این تمدید بازداشت یک پروسه قانونی و یک ریل اداری شناخته شده در سوئد است. وانگهی محتویات پرونده مخصوصاً با توجه به‌شهادتها و مدارک و اسامی زندانیان و شکنجه‌شدگان که از سوی مجاهدین و هوادارا نشان ارائه شده، به اندازه کافی متقن و قوی است. آن‌قدر که کسی نمی‌تواند شکنجه‌ها و خونهای مجاهدین سر موضع را به حساب ضد مجاهدین و توابان تشنه به خون واریز کند.
از این‌رو مصداقی و اربابانش در تهران که می‌بینند با اطلاعیه کمیسیون امنیت و انتشار نوار صدای مقیسه‌ای و رازینی و رویکرد اکثریت قریب به اتفاق زندانیان آزاد شده، بانکشان زده شده و تیرشان به سنگ خورده است، به موازات تخلیه خشم‌وکین هیستریک در فاضلاب وزارتی بهبهانی علیه مجاهدین به‌ویژه برادر مسعود، ما زندانیان سابق را هم مشمول لجن‌پراکنیهای زنجیره‌یی کرده است. عکس‌العملهای این مزدور به‌خوبی نشان می‌دهد که موضع‌گیری مقاومت درباره دژخیم حمید نوری تا چه اندازه مسئولانه و هوشیارانه بوده و رژیم از آن سوخته است.
اعترافات قطره‌ای
مصداقی برای رفع و رجوع واقعیت شنیع همکاریش با بازجویان و شرکت در گشتهای شکار دشمن، به ناگزیر برخی از وجوه همکاریهایش با بازجویان و شکنجه‌گران را با ماستمالی و کوچک جلوه دادن در خاطراتش آورده است. او که نمی‌تواند شرکتش در گشتیها را پنهان کند دلایل مسخره‌ای برای آن سرهم‌بندی می‌کند.
در یک اعتراف قطره‌ای در جلد اول خاطرات، برای همراهی با «گروه ضربت» بار دیگر «قرعه فال» به نام مصداقی می‌افتد. سپس «اکبر خوش‌کوش و تیم همراهش مسئولیت کار ما را بعهده» می‌گیرند. در قدم بعد بدون این‌که مصداقی کمترین اطلاعی از قبل داشته باشد، گروه ضربت یک چاپخانه مخفی زیرزمینی مجاهدین را کشف می‌کند و از مصداقی هم برای خارج کردن اجناس از این چاپخانه استفاده می‌کنند: «دو بار من و محرم را که به‌شدت شکنجه شده بود، مجبور کردند مقدار متنابهی کاغذ را که بسیار سنگین بود، جابه‌جا کنیم».
بعد هم وقتی که در زیرزمین باز شد «من و محرم را از نردبان فلزی به پایین فرستادند تا از نزدیک شاهد پیروزی‌شان باشیم! یک دستگاه فتواستنسیل را به دست من و محرم داده و مجبورمان کردند تا غنایم به‌دست آمده را به بالا حمل کنیم. خودمان را نمی‌توانستیم بکشیم، اما دستگاههای سنگین را نیز باید کول کرده و به بالا می‌بردیم» (صفحه ۶۵). سهیم کردن و به میان کشیدن پای محرم که مصداقی خودش در صفحه ۶۴ نوشته بود «محرم بعد از آزادی بلافاصله به مجاهدین پیوست و در عملیات آفتاب در سال ۶۷ به‌شهادت رسید» چیزی جز پیدا کردن شریک جرم برای کاستن از بار و قبح قضیه نیست. وصیت‌نامه محرم غفاری به تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۶۵ از شهدای عملیات فروغ جاویدان که در صفحه ۸۷۱ کتاب «یادنامه شهیدان فروغ جاویدان» در مرداد ۱۳۷۷ منتشر شده جایی برای قیاس او با مصداقی باقی نمی‌گذارد.
مصداقی در صفحه ۶۶ گشت بعدی را هم نوشته است: «هنگامی که به همراه ۴ پاسدار دیگر مرا راهی آدرسهای فوق کردند [که می‌گوید”م-ک“ داده بود] اکبر خوش‌کوش خودش نیامد. فقط آدرسها را به دست یکی از آنان داد و با اشاره به من گفت: این از کم و کیف آنها خبر دارد. من روحم نیز از آنها بی‌خبر بود ولی حرفی نزدم. فقط در رابطه با مغازه اولدوز که بمن ربط پیدا می‌کرد، دل توی دلم نبود...
«عاقبت مغازه را پیدا کرده و صاحب آنرا دستگیر کردند. نمی‌دانستم چگونه موضوع را به اطلاع او برسانم و بگویم که من نیز مانند تو قربانی هستم...
اشتباه و حماقتم باعث شده بود زیاد از حد صحبت کنم و موضوعی را که نیاز به مطرح کردنش نبود با دیگری در میان بگذارم حال همین مسأله منجر به دستگیری آن برادر و خواهر شده بود. ﻋذاب وجدان لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. گویی در ﺁن برهوت دلم هیچ امید و ﺁرزویی را نمیﻃلبید و هیچ چشم‌اندازی پیش رو نداشتم. همه ﭼیز داشت به‌خوبی پیش می‌رفت که ﺁن بدشانسی بزرگ گریبانم را گرﻓت و منجر به دستگیرﯼﺁنهاشد. به خودم لعن نفرین می‌کردم ﭼرا همراه آنها رفتم؟
ﺁیا امکان نرﻓتن وﺟود نداشت؟
ﺁیا امکان مقاومت وﺟود نداشت؟
شرم از تسلیم و ﻋذاب وﺟدان مرا تا سرحد ﺟنون می‌برد. فشارهای ﻓوق‌العادﻩ شکنجه‌ﯼ ﻓزایندﻩ و واقعیت تسلیم، به‌طور فزاینده‌یی مرا در هم پیچیده بود».
همه زندانیان با تجربه به‌سادگی می‌فهمند که از سراسر این املاء و انشاء خر مردرندی می‌بارد و می‌خواهد آنرا با سس غلیظی از مظلوم‌‌بازی و لطافت طبع و حق به جانب بودن به خورد خواننده بی‌اطلاع بدهد. وانگهی اگر کسی فی الواقع عذاب وجدان دارد چگونه امروز تشنه به خون همان مجاهدین سر موضع و رهبری آنهاست؟
اما خرمرد رندی به‌خاطر این است که چند سطر بعد در مورد دو نفر دستگیر شده در گشت که خودش باعث و بانی آن بوده بگوید: «به‌خاطر آشوب روانی که بدان دچار بودم، حتا نامشان به یادم نماند»!
این همان آدمی است که در مورد اشعار نصیر نصیری بعد از درگذشت او مدعی است همه اشعار نصیری را که شاعر خودش فراموش می‌کرده در زندان کلمه به کلمه حفظ کرده و حتی یک واو را هم جا نینداخته و بعدها در بیرون زندان همه آنها را مکتوب کرده و تحویل نصیرنصیری داده است(سایت مصداقی-۴ شهریور ۱۳۹۴). کسی که یک واو را هم در حفظ کردن اشعار طولانی جا نمی‌اندازد همین که به اسامی که لو داده یا به ناگهان دچار «آشوب روانی» می‌شود و حافظه‌اش را از دست می‌دهد!
فیلمنامه قرار و مدار با دژخیم توانا
در آخر کار در زمان آزادی (جلد ۴صفحه ۱۸۷ به بعد) هم یک فیلم نامه مضحک از دیدار با دژخیم توانا ارائه می‌دهد و تلاش می‌کند روی قرار و مدارها با دژخیم سرپوش بگذارد. مصداقی مدعی می‌شود که از موضع بالا توانا را در کرنر و مخمصه قرار داده است! اما در لابلای فیلمنامه خواه و ناخواه برخی از حقایق، مخصوصاً برای هر کسی که در زندان این رژیم بوده باشد، برملا می‌شود:
مصداقی به توانا می‌گوید: «هر دوی ما بازنده هستیم این بازی‌ای بود که از همان آغاز برنده‌ای نداشت و قرار هم نبود که داشته باشد نه تو و نه من هیچ‌کدام نمی‌توانیم ادعای پیروزی کنیم...من و تو زندگی را باخته ایم.... احساس می‌کنم در دنیایی زندگی می‌کنیم که در آن مبارزه مسلحانه جایی ندارد....».
مصداقی می‌نویسد: توانا «به‌عنوان حسن ختام گفت خوب مسیری را در پیش گرفته‌ای ادامه بده! و سپس برایم آرزوی موفقیت کرد».
قابل توجه که این صحبت‌ها با محمد توانا در زمانی است که هیچ‌گونه کابل و شکنجه در کار نیست و نزدیک به آزادی او می باشد.
لجن‌پراکنی و خط‌ و نشان کشیدن برای زندانیان
شمه‌ای از حرفهای مصداقی را با ذکر تاریخ آن علیه خودم و سایر زندانیانی که حاضر به همکاری با وزارت اطلاعات و پروژه‌های آن مخصوصاً کسانی که حاضر به اهانت به برادر مسعود مانند دوران قتل‌عام در زندانها نشدند، یادآوری می‌کنم:
- ۲۱ آذر ۹۸ با نام بردن از شماری زندانیان آزاد شده که در کشورهای اروپایی و آمریکا زندگی می‌کنند و زندانیان آزاد شده‌ای که در ارتش آزادیبخش هستند:
«تاریخ اینها را نخواهد بخشید مگر این‌که تا فرصتی هست خودشان را از شر رجوی و از شر فرقه پلید رجوی و از شر این ارتجاع مغلوب رها کنند. یک به یک اسمشان را می‌برم. مادران عزیز و پدران عزیز همسرانی سه دهه است داغ همسرانتان را به سینه دارید. فرزندانی که داغ پدران و مادران را به دل دارید. شمایی که بی‌پدر و بی‌مادر بزرگ شدید اسامی که می‌خوانم در جنایت علیه پدر و مادرانتان و عزیزانتان شریک هستند امروز به دستور رجوی در کنار این جنایتکار ایستادند و از دادن شهادت علیه این جنایتکار خودداری می‌کنند. می‌بایستی که اینها هر چه زودتر تکلیف خودشان را با رجوی مشخص کند. اینها خائنین به مردم ایران هستند مگر این‌که عکس آن مشخص شود.... اینها بخشی‌شان زندگی‌هایشان را از من دارند وقتی دست در دست رجوی دارند و کثیف‌ترین مطالب را امضا کردند. و زندگیشان را مدیون من هستند. من تاکنون هیچگاه اسم نبردم از وقاحت وبی‌شرمی‌هایشان گذشتم. بخشی‌شون را اینجا اگر زندگی می‌کنند در اروپا از صدقه‌سری من است و گرنه اینها عرضه ندارند.... (اینها) دست در خون بچه‌ها دارند دست در خون قتل‌عام‌شدگان دارند.... همراه با مقیسه و رازینی و نیری به بچه‌ها لگد زدند بچه‌ها را توی کیسه کردند. بچه‌ها در گورهای بی‌نام و نشان دفن کردند...اینها در اروپا هستند اینها می‌توانستند که در پرونده شرکت کنند اینها که در اسارت رجوی هستند در آلبانی هستند ومی‌توانستند بارها خودشان را از آنجا نجات بدهند و از مهلکه نجات پیدا کنند نمی‌دانم صدای من را می‌شنوند. کسی که از آنجا (آلبانی) نمی‌رود و فریاد نمی‌زند که من باید علیه این جنایتکار شهادت بدهم او خائن است او دست در خون دارد اینها خائنین به مردم ایران و دست در خون شهدا...».
اینها دقیقاًهمان کلمات و عباراتی است که در آن سال‌ها هزاران بار از شکنجه‌گران و بازجویان و لاجوردی و حاج داوود و بقیه دژخیمان شنیده‌ایم که «تکلیف خودتان را با رجوی روشن کنید حسابتان را از رجوی جدا کنید تا رأفت اسلامی شامل حالتان بشود» و از«مهلکه» اطلاعات و قضاییه آخوندی«نجات» پیدا کنید.
مصداقی خودش نوشته است که در جریان قتل‌عام زندانیان در روز پنجشنبه ۲۰مرداد ۱۳۶۷: «بعد از شام متوجه شدم باید در هر وعده‌یی که غذا می‌دهند، خود را معرفی کرده و سپس مسلسل‌وار بگویم: ”اتهام: منافق، مرگ بر منافقین، مرگ بر رجوی و...“ » (صفحه ۱۶۲ جلد۳).
یک مورد مسئولیت انجام نداده
حالا به یکی از این «مسئولیتهای انجام نداده» مصداقی که در همان فاضلاب وزارتی در مورد من پژواک پیدا کرده توجه کنید:
۱۱دی ۹۸:«یک سری از کثیف‌ترین عناصری که رجوی به صحنه آورده بود وقیح‌ترین آنها نصرالله مرندی بود که زندگی‌اش را از من دارد که تا کجا وقیح و درمانده است. می‌گفت هر جا فشار بیشتر می‌شود این فرد(مصداقی) آنجا با انگیزه‌تر می‌شود».
- ۸فروردین ۹۹: من «نصرالله مرندی را..... شش ماه آزگار آوردم توی خونه خودم اتاق پسرم را که شش ساله بود نصف کردم با پسر این، حتی اسباب بازی هایشون،شش ماه تو خونه من زندگی کرد،...... این عنصر کثیف امروز می‌گوید ما کسی نیستیم که رو میز ایرج مصداقی بخواهیم بازی کنیم. مردک تو میرفتی می‌گفتی ایرج مصداقی مهدی رضایی ثانی است. حالا نه این‌که مهدی رضایی برای من افتخاری باشد».
- ۱۴فروردین ۹۹: «یکی از همین مزدوران پلید نصرالله مرندی است که زندگی‌اش را از من دارد. هر جایی که می‌نشست می‌گفت ایرج مصداقی رامی‌خواهید بشناسید تو سختی و زیر فشار ایرج مصداقی را می‌توانید بشناسید انجایی که همه جا می‌زنند این را می‌توانید بشناسید».
ماشین جعل و دروغ
مصداقی در یک دروغ بزرگ با بی‌شرمی مدعی می‌شود که من او را با مجاهد شهید مهدی رضایی مقایسه کرده‌ام. دائماً سنگ پوشالی صداقت به سینه می‌زند و می‌گوید به تاریخ باید راست گفت، به واقع یک ماشین جعل و دروغ است که سوییچ آن دست مافیای اطلاعات آخوندی است.یک روز کشته شدن مسعود دلیلی و سوزاندن صورت او را به مجاهدین نسبت می‌دهد، روز دیگر با یکسری ایمیل‌های جعلی علیه اعضای شورا توطئه چینی می‌کند و یک روزعکس جعل می‌کند.
دعاوی مصداقی در مورد من هم دست کمی از بقیه مطالبش ندارد و دروغ محض است.
-مصداقی مدعی است که من از او خواسته‌ام مرا به اروپا بیاورد. این یک وارونه گویی رذیلانه است. واقعیت این است که آنطور که من بعداً فهمیدم مصداقی از زندانیانی که می‌شناخت سوء‌استفاده سیاسی می‌کرد.
در سال ۲۰۰۰ من و خانواده‌ام به ترکیه آمدیم و با سختی فراوان بعد از ۴۸ ساعت و بعد از این‌که چندین بار قایق فرسوده‌ای که ما را حمل می‌کرد در حال غرق شدن بود به آتن رسیدیم. آن زمان مصداقی چندین بار با من تماس گرفت و گفت من می‌توانم کمک کنم تو بیایی به کشور ثالث در آن زمان انتقال از آتن به کشور ثالث راحت بود. من خودم کانالی پیدا کردم که مرا از آتن خارج کند، وقتی مصداقی مطلع شد با اصرار نزد ما به آتن آمد. من تمامی هزینه انتقال به سوئد را که مبلغ کمی هم نبود یک جا به مصداقی دادم یعنی همان هزینه‌ای را که باید به قاچاقچی می‌دادم.
همان اوایل که من به سوئد آمده بودم گفت ما الآن چندین نفر زندانی هستیم و می‌توانیم خودمان یک انجمن زندانیان درست کنیم و دست به فعالیت بزنیم که با جواب منفی قاطع من روبه‌رو شد و به او گفتم من هوادار سازمان مجاهدین هستم و وارد این نوع محافل نمی‌شوم.
-مصداقی از اولی که من در سوئد مستقر شدم اصرار می‌کرد که چرا می‌خواهی خانه کرایه کنی در خانه ما بمان. در ۵-۶ ماهی که من در خانه او بودم تمامی هزینه‌ها و کرایه خانه را به او می‌پرداختم. او بابت استقرار ما در هال خانه‌اش، ماهی سه هزار کرون از ما می‌گرفت در حالی‌که اجاره خانه او را دولت می‌داد. من ۶ روز هفته فقط آخر شب به خانه می‌رفتم و صبح اول وقت هم به دفتر انجمن هواداران میرفتم. در آن زمان اجاره یک خانه تک اتاقه بیشتر از ۲۵۰۰کرون نمی‌شد.
متوسل‌شدن به دروغها و مطالب سخیف، یک تاکتیک آموزش داده شده به مصداقی است. برادر عزیزم اکبر صمدی در مقاله «شارلاتانیسم ایرج مصداقی، یک شاگرد دژخیم»به بهترین صورت وضعیت مصداقی را در زندان تشریح کرد و نوشت:
«من از جانب تشکیلات مسئولیت داشتم که به او [مصداقی] نزدیک شده و در ارتباط فعال با او تلاش کنم بیش از این جذب پاسداران و بازجویان نشود. این مسئولیت تا زمانی که با او در یک بند بودم هم‌چنان برعهده من بود». مصداقی که در مقابل حرفهای مستند و جدی اکبر مات شده به اراجیف مبتذلی مانند آنچه در مورد من گفته است متوسل شده و می‌گوید: «این رانندگی‌اش را از من یاد گرفته... وقتی می‌خواستم به این رانندگی یاد بدهم ماشین مرا با شدت زد به دیوار... من حتی نگذاشتم که پیاده شود.. یک همچین فردی امروز می‌آید مطرح می‌کند که مسئول من بوده... من وضع مالی‌ام خوب بود وضع مالی من خیلی خوب بود وقتی یک جایی می‌رفتیم می‌خواستیم یک غذایی بخوریم می‌دیدم که دست در جیبش می‌کند من می‌خندیدم بهش می‌گفتم آدم جلوی بزرگترش دست تو جیبش نمی‌کند... (حالا) می‌آید مطرح می‌کند مسئول من بوده در زندان»!
ابتذال این خودفروخته حد و مرز ندارد. هم‌چنانکه جنون و «آشوب روانی»‌اش علیه برادر مسعود و مجاهدین «سر موضع»....
نوشته‌ام را با یاد عزیزان سربداری به پایان می‌برم که با سلام رساندن به مسعود و درود فرستادن بر او سرفراز و پرافتخار پای اعدام می‌رفتند و وصیت‌نامه‌هایشان را با شعار درود بر رجوی تمام می‌کردند. آنها بدرستی تشخیص داده بودند که مسعود راز و رمز پایداری و مقاومت در برابر خمینی و ارتجاع خونخوار است، حقیقتی که ۳۲ سال بعد از قتل‌عام هر روز درخشان تر از قبل شده است.
نصرالله مرندی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر